یک شعر و یک غزل
۱
فقط یک قطره مانده
تا غرق شدن دریایی
که قایقش را
در چشمهای تو جا گذاشته
و یک پرستو
تا بهار شدن
که حسرتها را جوانه زده
ببین !
چشمهایم گواه بارانند
و دستهایت
پر از رگبرگهای رستن
با گندمهایی از شوق
روی پیراهن چارخانهات
خوشههایی از مهتاب
که روز را
در بستر رویاها بهخواب زده
و منتطر جوانهای
از دستان پر صبح توست.
جوانه بزن
بر نسترنهای به خواب رفته
بر ساقههای نازک دلم
جوانه بزن!…
***
۲
شاعری شوریدهام در انتظار هیچکس
عاشقی آشفته با قول و قرار هیچکس
مینشینم با خیال هیچکسهای خودم
آینه در آینه در سایه سار هیچکس
سینه سرخی بیقرارم در هوای تیر عشق
میشوم صیاد دلها با شکار هیچکس
سایهام صحرا به صحرا پا به پایت میدود
کولی بیخانمانم از تبار هیچکس
چشمهای کوچهگردم مانده در بنبست شب
عابرِ گمگشتهی شهر و دیار هیچکس
دامنم لبریز شد از ریزگرد خاطرات
میتکانم دامنم را از غبار هیچکس
تا بیایی و بگیری دادِ من از روزگار
میرسم پایان خطِ روزگار هیچکس
#زیبا_حسینی_جیرندهی