Advertisement

Select Page

دو شعر از محمدرضا سلطانی

دو شعر از محمدرضا سلطانی

 

۱

پینه های رنج

در دست های فراوان

تیغ مگر چقدر می تواند بخراشد؟!

 

خون می جهد از چشم

 

طوفان می شود شهر

از هم می پاشد سکوت

تا در آغوش دلتنگی

جشن رهایی بگیریم

 

ما خون ِ خیابانیم

مشت های گره کرده

به شوقِ شکفتن لاله ها . . .

 

آزادی!

ما فریاد اسارت را

هر روز چشیده ایم

 

می رسیم عاقبت

صدا را لمس می کنیم

دست در دست‌ هم به شب

شبنم می پاشیم

 

تا‌ در خلسه ی خاطره ها

شراب را در جام یاد حلال کنیم!!

 

۲

تو را

آغوش خواهم کشید

 

اگر این فریادها

مشتها امان بدهند

 

تو را

آغوش خواهم کشید

اگر این جان ها

خون ها امان مان بدهند

 

تو را

هر بار آغوش خواهم کشید

 

اگر این دیوارهای بلند

دارها و بندها امان بدهند ما را

 

اگر ضجه های مادران

پاییز خون ریزان و

این واژه های تکه تکه

امان تازه ای بدهند

 

تنم

وطن می شود

وقتی تو را

جاودانه آغوش خواهم کشید!!

 

لطفاً به اشتراک بگذارید
Advertisement

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

تازه‌ترین نسخه‌ی دیجیتال هم‌یان

آگهی‌های تجاری:

ویدیوی تبلیفاتی صرافی عطار:

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها:

Verified by MonsterInsights