سقف آرزوهایم
دیوار ترک خوردهٔ حجله ات نیست
که در برابر دهانِ بازش
هرطور که میخواهی
به معاشقه بپردازی!
گونه های نمناکم
نایاب ترین پوشش گیاهیست
که هر روز منقرض میشود
و روز بعد
از نو
در هیات کویری ترک خورده و رنگ و رو رفته
به زندگی برمیگردد
کسی آب پاکی را
روی دستان چشمانم ریخته
این روزها به جای آنکه برایم دست بزنند
مرا چشم میزنند!
دیوان حافظ کوچکم را
اخوان ثالث سروده
که هرچه فال میگیرم
جز ناامیدی نشانم نمیدهد
نه یوسفی به کنعان بازمیگردد
نه قدسیان شعری از بر میکنند
در عوض
تا دلت بخواهد
شقایق است که با داغ زاده میشود
ساره یا هاجر
چه فرقی میکند
صبح تا شب
بدو به دنبال آب!
بدو به دنبال خوشبختی!
بدو به دنبال زندگی!
آنقدر بدو تا زیر پایت چشمه در آید
و از جریان چشمه، علف سبز شود
کسی بیاید و سنگ های بی هویت را
رج به رج معنا بخشد
و کف پایت را به مقام برساند
تا سالها بعد
در مقام سگدو زدنت به معراج بروند
برای چه کسی مهم است
که تو پشت گذر قرن ها
همان سگ پاسوخته ای
نه امامزاده ای که دلسوختگان را حاجت روا میکند
تو میمانی و روزی
در خرد شدن استخوان هایم فسخ میشوی
ای مسخ شده در هیات مورچگان مزارم
و ای جانِ مرسوخ در درخت توت خوابگاهم
شیرین و آبدار مینمایی
همانقدر که در زندگی نخستینت
خشک و تلخ بودی!
نیمی از درخت بادام حیاط خشکیده
و نیمی از شکوفه های حیات نمیشکفند
بهار نصف و نیمه
زخم خوردهٔ زمستان است
و بر شاخه هایش
زخمی پاییزی دارد
شبیه من که از خاک دستانم
جز شوره زار نمیروید
ما غمگینیم!
چنان که بایسته است و شایسته نیست
و گوشمان با نام حسرت آشنایی دیرینه دارد
دستانمان
دلشان میخواهد چیزی را لمس کنند
که مثل گریه خیس باشد
هیچ کجای بدنمان از گزند جزّ جگر در امان نیست
با باد بیگانه ایم و با طوفان نه
از دریا گریزانیم و از گرداب هرگز!
شادی، مادری گرسنه بود
که از روز نخست
پستان هایش شیر نداشت
ما نسل پدرهای عقیم و مادرانِ ندانم کاریم!
یادت بیاید که یک عمر
یکی به نعل زدی، یکی به میخ
یکی به تیر زدی، یکی به تور
اما حقیقت چیز دیگریست
تمام این سالها
تو به تیر میزدی
و
آنها با تیر!
تو
تویی که حتی نامت را نمیشناسم
روزی به آغوشم برمیگردی
تا از دلهره زاده شوی
و تا مرز نابودی پیش بروی
و از آن طرف جبر جغرافیایی به بیرون پرت شوی
رنگ پرچمت را مشخص کن
میخواهم در حدود نبودنت فرود بیایم!
#سجاد_شاکری
تعداد بازدید: ۱۹۳