غزل تازهای از رضا حدادیان
شبیه دسته گُلی بر مزارِ من دیگر
گرفته دست به زانو ، بهارِ من دیگر
وَ نیستی تو و خمیازه می کشد یک ریز
دهانِ ساعتِ شماطه دارِ من دیگر
شده ست خالی از آوازِ دخترِخورشید
گلوی آینه ی بی غبارِ من دیگر
کشیده چادرِ اندوه بر سرش تقویم
گرفته رنگِ عزا روزگارِ من دیگر
ورق ورق شده در دستهای کولیِ باد
شناسنامه ی ایل و تبارِ من دیگر
وَ شاخه شاخه پُر از میوه ی غروب شده ست
درختِ پنجره ی انتظارِ من دیگر
نمانده زیر و بمی در صدای او ،انگار
دل و دماغ ندارد سه تارِ من دیگر.
#رضاحدادیان