دلداران را که دار بر دل دارند
دکتر پیمان وهاب زاده
یک
هر حکومتی بر مشروعیت خود در چشم شهروندان پایدار است. هر چند در نگاه نخست چنین می نماید که این مردم هستند که منبع مشروعیت حکومت هستند، اما از نگاه من همانا حکومت است که مشروعیت را در مردم تولید می کند. بنا بر خوانش من از آنتونیو گرامشی نام دیگر روند بالا «هژمونی» است: موقعیتی که در آن سیاست بیشتر بر رضایت شهروندان تکیه دارد تا بر اقتدار خویش. ارنستو لاکلو این مشاهده گرامشی را در واژگانی دیگر بیان میکند و مینویسد آماج سیاست «ایجاد مردم» است. از این رو، هر حکومتی راهی ویژه ی خود برای تولید مشروعیت در نزد مردم میجوید: سنت و فرهنگ (بوتان یا نپال)، ایدئولوژی (بلوک شرق پیشین)، توزیع درآمد ملی (کویت)، آزادی بیان و حق انتخاب (دمکراسی های غربی) یا دین (ایران) نمونه ی راههای تولید مشروعیت هستند. در بیشتر موارد، اما، حکومتها ترکیبی از عوامل نامبرده ی بالا را به کار می گیرند. جمهوری اسلامی ایران در دهه نخست خود از ترکیبی از تقریباً تمامی نکتههای گفته شده برای ایجاد مشروعیت استفاده کرده است.
دو
جنبش اصلاحات و پیروزی انتخاباتی اصلاح طلبان در دوم خرداد ۱۳۷۶ پاسخی بود به مشروعیت از دست رفته حکومت ایران و تلاشی برای تازه کردن مشروعیت از راه گفتمان جامعه مدنی و حق انتخاب. جنبش اصلاحات برخاسته از، و پاسخی به، حس نارضایتی و ناامنی گسترده در اجتماع ایران بود، احساسی فروخورده اما همهگیر (به ویژه در نزد جوانان و زنان) که در شرایط فروبستگی سیاسی دوران پیش از اصلاحات نمیتوانست نمود بیرونی داشته باشد. پس از آنکه روشن شد بخشی از حکومت اصلاحات را برنمی تابد و پس از سکوت دولت اصلاحات در ماجرای اعتراض های دانشجوئی ۱۳۷۸، روشن بود که سرنوشت اصلاح طلبی به کجا می انجامد. این واپسین تلاش نخبگان حکومتی برای تجدید مشروعیت در نگاه مردم بود.
سه
دولت اصلاح طلبان، اما، خواسته یا ناخواسته، زمانی هشت ساله را برای انتشار، آگاهی، ارتباط،مباحث خودشناسی و خودیابیِ ملی و فردی و نیز سازماندهی جنبش های دانشجوئی، جنبش زنان، و سپس جنبش سندیکائی کارگران، و در حد محدودی جنبش های اقلیتهای ملی فراهم آورد. دوران اصلاحات راه را برای ارتباط، درک متقابل، دیالوگ میان ایرانیان درونمرزی و ایرانیان برونمرزی باز کرد. آنچه در ایران امروز میگذرد را نمیتوان بدون این تاریخ هشت ساله در یادگیری نظری و تجربههای ساماندهی درک کرد.
چهار
پس از انتخابات خرداد ۱۳۸۸ و پدیداری جنبش سبز و سرکوب دقیق و مهندسی شده ی کوشندگان سبز، کنشگران مدنی، وکیلان حقوق بشر و شهروندان، ساماندهندگان سندیکائی، و اقلیتهای ملی (به ویژه کوشندگان کُرد)، حکومت ایران هر گونه تظاهر به مشروعیت را کنار گذاشت و از «ایجاد مردم»، یعنی از ساختن بدنهای اجتماعی از هواداران خود، دست شست. به جای دلجوئی از خستگان به زخمدار کردنِ دوباره آنها پرداخت و درِ سازش و آشتی با اکثریت ناراضی مردم ایران را بر خویش بست. درست به این سبب نه تنها اکثریت ایرانیان که از حکومت به شکل کنونی آن بیزار هستند، حتی بسیاری از اطرافیان حکومت نیز در بیست ماهه اخیر نیز از حکومت روی برگردانده اند و در جستجوی مامنی در کشورهای غربی یا آسیائی هستند. حکومت ایران فرصت طلائی یک ساله میان بهمن ۱۳۸۸ و بهمن ۱۳۸۹ را برای ترمیم مشروعیت خود از دست داد: به جای آزاد کردن کوشندگان آنان را به زندان های درازمدت محکوم کرد. به جای پیدا کردن جا پائی میان توده های محروم با اجرای طرح نئولیبرالی کاهش یا بُرش رایانه ها، اقشار گسترده ی کم درآمد جامعه را به سوی مخالفان خود هُل داد به طوری که خط فقر رسمی نزدیک به ۴۵٪ و خط فقر عملی به چیزی در حدود ۷۰٪ از جامعه رسیده است. فقیرشدگان بدنهی شورشگران آینده ایران هستند.
روشن است، و به تأکید می گویم، حکومت مشروعیت باخته، دولت مستعجل است. چندی با سرکوب، چندی با بازیهای سیاسی، زمان میخرد. آینده ندارد. در تاریخ سه هزار سالهی ملت ایران، این چند سال چند دقیقه است.
پنج
راهپیمائی های ۲۵ بهمن، اول اسفند، دهم اسفند، بسیاری را غافلگیر کرد و نشان داد که جنبش نارضایتی عمومی که امروز رنگ سبز بر خود دارد به ژرفای اجتماع رفته و دیگر از میان برداشتنی نیست. شهروندان ایران «حکومت ناپذیر» شدهاند و به دستور زبان دیگری به جز دستور زبان حکومتی صحبت می کنند: خشونت پرهیزی سبز با بدسگالی خشنِ حکومت تنها به صورت برخورد خیابانی و دادگاهی میتواند ابراز شود. از این رو، رابطه حکومت با شهروندان تنها از راه یگان ویژه و بسیج و لباس شخصیها، و تنها در خیابانهای اعتراض، تعریف می شود. علیرغم آرزوی چانه زنی در بالا از سوی برخی از حامیان سبز، گفتگوئی میان مردم و حکومت صورت نمیگیرد، بیش تر به آن سبب که حکومت ایران گفتگو کردن را هرگز نیاموخته است (به جز دوره اصلاحات، هر چند اصلاح طلبان تنها با «خودی ها» گفتگو می کردند). دستگیری های گسترده که آماج آن برداشتن معترضان از خیابان است، تنها شمار تازهای از کوشندگان را به خیابان می کشاند. حکومت به مردمی که تا کنون انگیزهی کافی برای شرکت در اعتراض نداشته اند، برای نخواستنِ حکومت انگیزه فراهم می کند.
روشن است که شهر ۱۲ میلیونی تهران را نمیتوان با توسل به بیست یا سی هزار کتکزنِ دستمزدبگیرِ خیابانی اداره کرد. روشن است که کشور ۷۲ میلیونی را نیم توان با توسل به چند لشکر بسیج و سپاه سرکوب کرد. روشن است که این کار آینده ندارد. پس ایران در آبستن دگرگونی ژرفی است.
شش
حکومت ایران آقایان موسوی و کروبی را آنگاه دستگیر کرد که یک سال پس از واپسین تظاهرات سبزها در ۲۲ بهمن ۱۳۸۸ این دو علیرغم انتقام گیری یک سالهی حکومت از کوشندگان سیاسی و اجتماعی توانستند نزدیک به یک میلیون نفر را در ۲۵ بهمن ۱۳۸۹ به خیابانهای تهران بیاورند. دستگیری آقایان موسوی و کروبی رو کردن برگی بود در دست حکومت که شاید در سال ۱۳۸۸ میتوانست حکومت را در بازی برنده کند. اما زمان رو کردن آن برگ گذشته و این برگ سوخته و این تاکتیک دیگر کارائی ندارد. دستگیری آقایان موسوی و کروبی واپسین گزینه برای حکومت بود و اکنون دستِ حکومت خالی است. اما این دستگیری نهفتگیهای چندی دارد. نخست، این دستگیری آقایان موسوی و کروبی را به گره گاه جنبش بدل کرد. خواستههای امروز و چشمانداز آینده ی جنبش اعتراضی از سرنوشت این دو سخنگوی جنبش می گذرد. دو دیگر، این دستگیری راه مصالحه ی مصلحت آمیز در بالا را در مقطع کنونی بست. سوم، دستگیری آقای موسوی و آقای کروبی عملاً حکومت را دچار شکست تاکتیکی کرد از آن رو که تنها از راه اعتراف گیری از این آقایان حکومت میتواند تا اندازهای وجهه ی خود را، آن هم تنها نزد طرفداران کم شمارش، حفظ کند. بعید به نظر میرسد حکومت بتواند در اعتراف گیری موفق باشد، هر چند بعید نیست حکومتی از رهبران سالمند (با آن شکنجه های معروف) حزب توده اعتراف گرفت از همان فشارها در مورد آقای موسوی و آقای کروبی استفاده کند. محاکمه، حذف، یا حتی غیبت درازمدت این دو نمیتواند حکومت را به گونهای استراتژیک یاری رساند.
هفت
اما دستگیری این آقایان فرصت نیز هست. بوتا در آفریقای جنوبی ماندلا را از زندان برای مذاکره فراخواند. اما اکنون توپ در زمین حکومت ایران انداخته شده است. اکنون پیش شرط مذاکرهی آقایان موسوی و کروبی با حکومت کوتاه آمدن حکومت از مواضع امروز خود است. اما معنی «کوتاه آمدن» دقیقاً چیست؟
هشت
جنبش سبز هماره خودسامانده و خودانگیخته بوده و در ماهیت خود جنبشی برای احترام به کرامت انسانی و حقوق شهروندی بوده و هست. محور این جنبش و آغازگاه آن اعتراض به کودتای انتخاباتی سال ۱۳۸۸ بوده و پس ناگزیر این جنبش با سرنوشت آقایان موسوی و کروبی پیوند خورده است، اما البته، و با تاکید، تا آن زمان ایشان با جنبش کرامت انسانی سبز همراه باشند. دستگیری این دو این فرصت را فراهم آورد که جنبش سبز به خودساماندهی خویش باور کند. فراخوان دکتر شیرین عبادی برای تظاهرات بزرگ روز زن (۸ مارس یا ۱۷ دی) و آمادگی رسمی گروه راه سبز امید برای پیوستن به این تظاهرات از نظر مساله رهبری جنبش بسیار خجسته است. این جاست که به راستی میبینیم جنبش چهرههای خود را می سازد. و البته چه چیزی از این نمادین تر: زنان نخستین گروه اجتماعی بودند که حقوق مسلم آنان را جمهوری نوپای اسلامی ایران پایمال کرد. پس بگذار آغاز پایان این حکومت را نیز با نام زنان جشن بگیریم. ساماندهی افقی راه تازهای برای جنبش های دمکراتیک است: به همانگونه که میخواهیم جامعه و نظام آینده ایران دمکراتیک و بدون آقابالاسر باشد، به همانگونه نیز باید جنبش های خود را سامان دهیم.
نه
هر گونه دگرگونی آینده مستقیماً بستگی به حضور مردم ایران در خیابانهای اعتراض دارد. اعتراض گسترده مردمی، به شکلهای گوناگون، تنها راه برون رفت از بنبست کنونی است. اعتصاب های سراسری موثرترین شیوه ی اعتراضی هستند. حضور مردم معترض نه تنها به ریزش حکومت خواهد انجامید، که راه را برای مصالحههای احتمالی ناپسند و ناپذیرفتنی در بالا نیز خواهد بست. آینده ایران به بیداری و هوشیاری شهروندان آن بستگی دارد. از این روست که هر چند در این متن واژههای «مردم» و «شهروندان» مترادف گرفته شده اند، باید بگوییم که از نظر مفهومی «مردم» لزوماً «شهروندان» نیستند. «مردم» اغلب سیاهی لشکر خواستههای دیگران میشوند (مانند انقلاب اسلامی). معترضان جنبش کنونی باید به معنای کامل واژه «شهروند» باشند و روحیه و منش شهروندی داشته باشند، یعنی احترام به خویش و کرامت انسانی و وقار فردی را بالاترین ارزش خود بدانند و با هر حکومت و هر رهبری که این ارزشها را خوار می شمارد، بستیزند. پاس داشتن این ارزشها از مردم شهروند می سازد.
ده
هر دگرگونی خشونتپرهیز ژرف سیاسی و اجتماعی نیاز به گرفتن و اقامت در فضائی اجتماعی برای اعتراض دارد. هر حکومتی تنها از راه حضور نمادین در ساحت اجتماعی، فضای شهری، و در ذهن مردم «حکومت» می شود. گرفتن فضای شهری توسط معترضان در واقع ارائه حکومت بدیل است. اجتماع مردم روبروی دومای مسکو سرنگونی کمونیسم در شوروی را به همراه آورد، تحصن مردم در میدان پارلمان صربستان به سرنگونی اسلوبودان میلاشویچ انجامید، و میدان تحریر قاهره زمینه رهسپاری مبارک شد.
میدان تحریر ایران کجاست؟
چهارده اسفند ۱۳۸۹
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
دکتر پیمان وهابزاده از سال ۱۹۸۹ در کانادا زندگی میکند. او هماکنون استاد جامعهشناسی در دانشگاه ویکتوریا، استان بریتیش کلمبیاست.
دکتر وهابزاده نویسنده چهار کتاب به زبان انگلیسی و ۸ کتاب به زبان فارسی است. از او تاکنون ۵۰ مقاله و گفتگو منتشر شدهاست. داستانها، شعرها، مقالهها، و خاطرههایش تاکنون به فارسی،انگلیسی، آلمانی و کردی منتشر شدهاند.
صفحه ویکیپیدیا دکتر پیمان وهاب زاده را در لینک زیر بیابید:
https://en.wikipedia.org/wiki/Peyman_Vahabzadeh