زندگی خیالها در گفتوگو با پیام فیلی
مقدمه: نخستین مجموعه شعر پیام فیلی در سال ۱۳۸۴ با عنوان «سکوی آفتاب» به چاپ رسید و ده مجموعه شعر دیگر با عناوین: هندسهی عریان ــ منصور؛ چوبهها و بدعتها ــ جهان قلمرو تنهایی ــ ترانههای انسانی ــ جنگ به روایت من ــ شاه بابا ــ حسنک ــ چشمهای تو آفتاب را به من یاد داد ــ مودیلیانی و به سرزمین رسولان را آمادهی انتشار دارد. هیچیک از این آثار در ایران مجوز چاپ و نشر دریافت نکردهاند. او همجنسگرا است و در ایران زندگی میکند.
در سال ۲۰۰۶ اولین رمان پیام فیلی با عنوان «برجها و برکهها» در نشر الکترونیکی در آمریکا منتشر شد. سپس مجموعه داستان کوتاه «برهوت ارغوان و تکلم آبها» را نوشت. آخرین کتاب منتشر شده از او همین رمان «من سبز میشوم، میوه میدهم؛ انجیر» است که پاییز ۱۳۸۹ توسط نشر گردون در برلین چاپ و منتشر شد. پیام فیلی رمان دیگری هم با عنوان «پسر چندم سالهای ابری» در دست دارد که در تابستان ۲۰۱۳ توسط انتشارات گردون منتشر شد. در این فاصله نشر اینترنتی نوگام دفتر شعر «منظومه دشت سپید» را از او منتشر ساخت.
برای خود من نگرانکننده است انسانی همجنسگرا در ایران با نام خود فعال باشد. ولی تو در مصاحبه اخیرت با شهرگان گفتی باید جسورتر باشیم و چیزی را پنهان نکنیم. چگونه توانستی از این وحشت بگریزی، وحشت جامعه و بقیه وحشتهایی که همراه است با زندگی یک همجنسگرا و با هویت خود فعال ادبی باشی؟
من از این وحشت نگریخته ام. دارم در آن زندگی می کنم. خو کرده ام با آن. و راستش برای خودم هم نگران کننده است؛ یعنی نگران امنیت و آرامش خودم و نزدیکانم هستم. اما بالاخره باید یکی این کار را می کرد. باید یکی با همهی وجوه هویتش به میدان بیاید و بگوید شمایی که فوبیا دارید و زندگی های ترسیده و غم انگیز دارید باید خودتان را پنهان کنید. اینجا کشور من است. خانهی من است. من باید بتوانم در خانه ام با خود واقعی ام زندگی کنم. من اجازه نمی دهم اوباش هرجایی مرا در خفقان زنده به گور کنند؛ یعنی مادامی که در سرزمین مادری ام هستم کسی حق ندارد هستی مرا تهدید کند که البته همین کار را می کنند. اما من اینجا پا سفت کرده ام که بگویم هستم و هستی ام سزاوار تحسین و احترام است. من رانده نمی شوم. عقب نمی نشینم تنها به این سبب که در یک اقلیت جنسی و فکری قرار دارم. بهتر است ترسوهای چاقو کش بدانند که چه بخواهند یا نخواهند باید طبیعت مرا بپذیرند چون چاره ای به غیر از این برای شان نمانده. من با همین افکار و ایده ها وحشتم را اهلی کرده ام. البته نه اینکه گمان کنی از چیزی نمی ترسم. من برعکس چیزی که به آن شهره ام، یعنی شهامت، خیلی هم نگران و وحشت زده ام اما آمده ام که کار را یکسره کنم؛ در حد صدایم که بلند است و چنته ام که خالی نیست.
چقدر پیام تو قائل هستی – از دیدگاه فردی خودت – به تاثیر هویت و گرایش جنسی بر سبک و محتوا و لحن نگارش؟ تو آثار خودت را تاثیرگرفته از هویت و گرایش خودت میشناسی؟
بله همینطوراست. نوشتن در ما که می نویسیم و خلق می کنیم، چیزی ست که از خیلی عناصر جزئی و کلی تاثیر می پذیرد؛ از عادات روزانه گرفته تا شنیده ها و خوانده ها و دیده ها… از تنهایی خود و از تنهایی دیگران. از شوق یا تهدید یا احساس نا امنی. از محیط و شرایط و جغرافیای زندگی. از نسیت ات با آدم ها…و از خیلی چیزهای بزرگ یا خیلی چزهای کوچکِ دیگر. نوشتن در ما از همهی این ها تاثیر می پذیرد، چه رسد به گرایش جنسی که خودش یک هویت است و اصالت دارد و تو می دانی که تا چد زیادی گرایش جنسی ــ به ویژه در ایران ــ می تواند همهی مناسبات تو را زیر و زبر کند. نسبت افراد را با تو تعیین کند. تو را بیگانه یا خودی کند. اما باید تعادلی وجود داشته باشد. معتدل بودن مادامی که کار دشواری ست، مهم هم هست. منظورم این است که در ذهن من یک حالاتی وجود دارد که خوشبختانه تعادل را برایم ممکن و آسان می کنند؛ یعنی بی شک در مختصات روانی متنی که تولید می کنم و دریچه ای که از آن، این دنیای گسیخته و دیوانه را می بینم، گرایش من قابل بررسی و شناخت است، چون متنم مختصاتی دارد که حتی وقتی از همجنسگرایی نمی نویسم، در آن، تو با تالیفی رو به رو هستی که تالیف یک همجنسگراست. تعادل در همین جاست که به کار می آید. مادامی که در متن من می شود حالات روانی و نشانه های همجنس خواهانه را پیدا کرد، نباید اینطور باشد که همهی هستیِ متنی که می نویسم از همجنسگرایی ام اشباء شده باشد. من خوشحالم که همجنسگرا هستم. فکر می کنم همجنسگرا بودنم به نوشتن و خلق دنیاهایی که می سازم، خدمت ویژه می کند. دست کم برای من همینطور بوده. احساس می کنم خیلی چیزهای ریز و درشت در روان من، به سبب جهان بینی ام ــ که در معرض عشق به همجنس هایم شکل بسته ــ منوت و وابسته به هویت جنسی من هستند. اما خب، وقت هایی هم از کنار روحیه و روان همجنس خواهم می گذرم ــ بی که نادیده اش بگیرم ــ تا باقی متونم را با موضوعیت ها و محتواهای دیگر هم، تولید کنم تا تعادل برقرار شود و البته این خود به خودی اتفاق می افتد و پیش می رود.
پیام تو ضربه خورده سانسور هستی. کتابهایت نتوانستهاند در ایران منتشر شوند. تلاشهایت برای انتشار کتاب در ایران را بازمیگویی؟
خب این چیز تازه ای نیست تا بخواهیم ازش حرف بزنیم. هر هفته ده ها ناشر ده ها کتاب را به مولفان پس می دهند چون مجوزی در کار نیست. اوضاع سانسور مشخص و واضح جلوی چشم همهی ما هست. واقعا فکر نمی کنم تجربهی خاصی داشته باشم در این مورد که بخواهم بازگو کنم. مثل صدها و هزاران شاعر و نویسندهی دیگر، امکان نشر آثارم را در کشورم از من دزدیده اند و اسم مرا خط زده اند. وخب، من هم نیامده ام تا نویسندهی ملی باشم… پس سانسور در ایران مرا متوقف نکرده و دارم از کانال های دیگر کارهایی مهم تر از سپردن کتاب هایم به ممیزی ارشاد می کنم. همین.
سیاست هم بر آثار تو تاثیری آشکار گذاشته است. «منظومه حسنک» مثال آشکارش و تقدیمنامه «دشت سپید» مثال دیگر آن. چگونه توانستهای سیاست در ادبیاتات باشد اما نوشتههایت سیاسی نشود و ادبی باقی بماند؟
چون آنچه که تو در «حسنک» در «پسر چندم…» و در تقدیم نامچهی «دشت سفید» می خوانی مسائل سیاسی نیستند. بلکه مسائل کاملا فردی هستند. این کشور لعنتی با دستگاه فاسد حکومت اش و با مردمی که تحمل هم دیگر را ندارند و بی وقفه بی رحمی و ناسازگاری را بین هم دست به دست می کنند، در نهایت زندگی های جدا مانده و تنهای ما را هدف قرار می دهند. موضوع سیاست نیست. یا اگر هست، سیاستی ست که وقیحانه و غیر حرفه ای ست و به خصوصی ترین حریم اقلیت های جنسی و عقیدتی و دینی حمله می کند و به تفتیش و واکاوی در حریمی که قرار بوده «حریم شخصی» تو باشد ــ و نیست ــ دست می زند. این اتفاق که می افتد، دیگر نمی شود استدلال کرد که من وقتی در «منظومهی حسنک» از خشونت و خفقان و ارعاب حرف می زنم، پس این واگویه و حرف زدن، سیاسی ست و منظومه را نمی شود به این اعتبار، منظومه ای با بارویکرد سیاسی دانست. در ایران سیاست تا تخت خواب تو کشیده شده و اگر تو از این مسئله ابراز تنفر کنی یا به آن اعتراض کنی، این یک کنش سیاسی به حساب نمی آید. وقتی بوسیدن معشوق ات جرم باشد و جزا داشته باشد و اگر تو به این اعتراض کنی، به این «اعتراض» تو نمی شود مشخصا گفت که «فعالیت سیاسی» ست. کار سیاسی شان و شیوهی دیگری دارد. من فقط سعی می کنم از معشوقم و زندگی ام در بین این همه تهاجم مراقبت کنم. من فعال سیاسی یا شاعر و نویسندهی سیاسی نیستم. من دارم از حریم خصوصی ام دفاع می کنم. دارم اعتراض می کنم که چرا حاکمیت ولایت فقیه تا توی تخت خواب من می آید و تفتیش می کند.
وقتی به شعرهایت نگاه میکنم. ساده بیان میشوند ولی لبریز از سوالها، احساسها و وجود درونی تو است. وقتی به داستانهایت میرسم، وهمگونه هستند. انگار خواننده را به خوابها و هذیانهای راوی دعوت میکنی. چرا؟ این تاثیر گسترده سورئالیسم از کجا منشاء میگیرد و تبدیل میشود به نشانهای انکارناپذیر در دو رمان اخیر تو؟
از اینجا نشئت می گیرد که من می خواهم از این واقعیت کریه و وحشیانه ای که در اطرافم جریان دارد و زندگی ام را محاصره کرده، بگریزم. پس سعی می کنم جهان دیگری کاملا متفاوت با جهانی که در آن به سر می برم، بسازم. من سورئال را انتخاب نکرده ام؛ به آن گریخته ام و پناه برده ام. اما می دانی؟ گرچه در زمانی که در داستان هایم سپری می شوند احساس آرامش و رضایت می کنم اما باز هم مصون نیستم. هر لحظه واقعیت بیرون از خانه می تواند به من حمله ور شود و جهانی را که از ورای اوهام و تخیل خود ساخته ام، ویران کند. متأسفانه باید پذیرفت که امنیتی در کار نیست. حتی اگر تو در وهم و رویا به سر ببری، باز چیزهای وجود دارند تا تو را تهدید کنند. گر چه در داستان هایم گرته هایی از جهان واقعی هم هست، ــ مثل جنگ ــ اما باز تو این بخت را داری که در این جهان خودساخته مرزهای توحش و خشونت را دست کم به شکلی که می خواهی ترسیم کنی. تا جایی که می خواهی. نگذاری از مرز جنون بگذرند. نگذاری تو را احاطه کنند. نگذاری واقعی باشند.
وقتی بخواهیم به الهامهای ادبی تو نگاه کنیم، به چه میرسیم؟ سبک نگارش تو ریشههایش از دید خودت به کجا میرسد؟
فکر می کنم ملهم از ادبیات غرب کارهایی کرده ام یا مثلا بعد از نشر من سبز می شویم… خیلی ها بهم گفتند که متنم ملهم از متن عهد عتیق است. اما خودم در ذهن خودم می دانم که چه چیزهایی تحریکم می کنند و بر نوشتنم تاثیر می گذارند. یکی سرزمین اسرائیل و عقبهی فرهنگی این مردم. یکی هالوکست، یکی تاریخ مصر باستان، یکی زبان شعرهای خودم که ملهم از آن ها داستان می نویسم…دیگر موسیقی و بخش هایی از سینمای جهان که دوست شان دارم… خیلی همهی اینها روی من تاثیر می گذارند. و بیش از همه روابطم… عشق ها و شوری که از دست داده ام. معشوق هایم. کسانی که دوست شان دارم و حتی به نوعی زندگی خودم و موضعی که نسبت به آن دارم برایم الهام بخش است. حتی اوهامم؛ بیماری هایم. شیوه هایم برای برخورد با هستی و برائت از آن. این هاو خیلی چیزهای دیگرهمه مهم هستند برایم و انگیزه و وجد نوشتن پدید می آوردند.
آمادهسازی اثر کاری است مجزا. در آمادهسازی متن آثارت، چقدر دست ویراستار را باز میگذاری؟ اصلاً قائل به فعالیت ویرایشی بر نوشتههایت هستی؟
من اصلا ویراستار را دخالت نمی دهم در کارم. همه را خودم ویرایش می کنم و متن نهایی را به ناشر می سپرم. گاهی هم در مورد کارهایی که نهایی کرده ام مثلا ناشری ایده های ویراستاری می دهد که من نمی پذیرم و می خواهم متنم با ادیت خودم چاپ و منتشر شود.
تو بهنسبت دیگر نویسندگان ایرانی، حضوری گستردهتر در رسانهها، مخصوصاً رسانههای خارج از ایران داشتهای. برایم جالب است بدانم نقش این حضور را در معرفی آثارت چگونه دیدهای؟
خب مثبت بوده. به هر حال کاری که من تولید می کنم در کشورم در محاق توقیف و تهدید است. همین است که رسانه های خارج از کشور تا حدودی این خلاء را پر می کنند.
در آیندهای نزدیک منتظر انتشار چه کتابهایی از تو باشیم؟ پروژههای جدیدت چه هستند؟
منتظر رمانی متفاوت از دیگر کارهایم باشید؛ ملاقات با آیت الله. یک چیز تحفه ای شده و در یک ورطهی دیگر هم خودم را وارد کرده ام و محک می زنم ببینم در این ژانر چطور پیش می روم. برای خودم جالب و عجیب است. تا حالا داستانی به این شیوه ننوشته ام. فکر می کنم خوب ار کار در بیاد… امیدوارم. تا حالا که راضی ام و خیلی دوستش دارم.
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید