∞ – ۱ /۱۹۶۵ مجموعه نقاشی ای که در آن ” مرگ ” پای تمام بوم ها را امضا کرده است
∞ – ۱ /۱۹۶۵ مجموعه نقاشی ای که در آن “مرگ” پای تمام بومها را امضا کرده است.
رومان اوپالکا نقاش لهستانی الاصل ، متولد ۱۹۳۱ / Abbeville-Saint-Lucien فرانسه در سال ۱۹۴۶ پس از آنکه به همراه خانواده اش به لهستان رفت تحصیلات هنری خود را در زمینه ی لیتوگرافی و گرافیک در مدرسه ی طراحی Lodz آغاز کرد و پس از آن نیز همان رشته را در آکادمی هنرهای زیبای ورشو ادامه داد. در سال ۱۹۷۷ رومان برای چند سالی به فرانسه بازگشت و پس از آن نیز چند سالی را در ونیز گذرانید ، و سرانجام در سال ۲۰۱۱ تنها زمانی که سه هفته به تولد هشتاد سالگی اش باقی مانده بود در بیمارستانی نزدیک به شهر رُم درگذشت.
در سال ۱۹۶۵ بود که “رومان” تصمیم به اجرای اثر هنری منحصر به فرد و عجیب خود با نام :
∞ – ۱ /۱۹۶۵ ( هزار و نهصد و شصت و پنج / یک تا بی نهایت ) گرفت ، اثری که با تلاش و ممارست روزانه ، رفته رفته تکمیل و پس از چهل و شش سال با مرگ او به پایان رسید.
اولین نقاشی این مجموعه بومی کاملا سیاه است که ازبالاترین نقطه ی سمت چپ آن، اعداد از (یک) به ترتیب تا پایین ترین نقطه ی سمت راست نوشته شده اند ، به همراه صدای ضبط شده ی هنرمند که اعداد را می خواند و عکس سلف پرتره ی او در پایان کار . نقاشی هایی بعدی این مجموعه نیز تنها با تفاوتی یک درصدی در رنگ زمینه ی بوم ها که از سیاهی به سمت سفیدی می رود و همین طور بالارفتن اعداد ( توامان با عکس و صدای هنرمند ) ادامه پیدا می کنند.
نتیجه ی این اثر طبعا رسیدن هر روزه به بوم هایی به مراتب روشن و روشن تر تر و در نهایت کاملا سفید و اعداد و ارقامی محو و محو تر و در نهایت کاملا محو است ، و در همین حین عکس ها و صداهای ثبت و ضبط شده ای نیز که از انقلاب جوانی و شادابی به سمت انقلاب پیری و سفیدی ختم می شوند و در نقطه ای که دیگر نه عکسی می ماند و نه صدایی ، متوقف می شوند.
[huge_it_gallery id=”4″]
شاید بهترین جمله برای آغاز تحلیل و بررسی این مجموعه جمله ای از لوسیوس سنکا فیلسوف ایتالیایی متعلق به بیش از دو هزار سال پیش باشد :
(( نبوغ بدون دیوانگی وجود ندارد ))
به راستی چه طور می شود تصمیم به اجرای اثری چنین پر مخاطره و به زبانی جنون آمیز گرفت ؟ اثری که مستلزم صرف وقت بسیار آن هم به طور منظم و هر روزه باشد و همزمان نیز عبور زندگی و نزدیک شدن به مرگ را در هر لحظه به به خاطر بیاورد و چه بسا آن را بازسازی کند ؟
آیا می شود اینگونه طرح سوال کرد که ثبت گذر زمان و به تصویر کشیدن مرگ در اعداد و ارقام نه به راستی نوعی لحظه شماری برای مرگ بلکه بالعکس گونه ای کشتن زمان حال و به تعویق انداختن مرگ در عالم ذهنیت این هنرمند محسوب می شده است ؟
درست مانند شمردن ثانیه های ساعت که عبور زمان را کند می کند !
جواب دلخواه ما حال هر کدام یک از این فرضیه ها که باشد در دو امر “زمان” و “مرگ” تفاوتی با دیگری ندارد ، اموری که نه تنها ذهن رومان اوپالکا بلکه ذهن بسیاری هنرمندان ، فلاسفه و باقی اقشار را در لحظه لحظه از تاریخ و در اقصی نقاط جهان به خود مشغول کرده و گاها نیز آن ها را به سر حد جنونی نبوغ آمیز و یا جنونی ویرانگر و کشنده رسانده اند.
در اینجا با تمرکز بر محتوای اصلی در دایره ی معنا ساز اثر به تعریف هر یک از این دو امر یعنی مرگ و زمان می پردازیم ؛ اموری که که چونان شرکایی دست در دست ، پا به پای انسان همواره قدم بر میدارند او را در دایره ی معنا و بی معنایی قرار می دهند.
به راستی ما برای مرگ چه تعریف مناسب و فراگیری می توانیم داشته باشیم ؟ اینکه تلخ است یا شیرین ؟ به زندگی معنی می دهد و یا معنی را از آن سلب می کند ؟ شاید بشود با توجه به تجربه و تاریخ بشری برای این گونه سوالات جواب هایی که دال بر تلخی و سیاهی مرگ است را ترجیح داد ، چرا که بسیاری از مردمان جهان در طول تاریخ همواره در فرار از آن بوده اند و درد این حقیقت هولناک یعنی مرگ را با امید به زندگی دیگر در جهانی ماورایی ( حال چه جهنمی و چه بهشتی ) تسکین داده اند ، بسیاری نیز با امید به فرو رفتن در غالب جسمی دور از دغدغه های انسانی و یا برگشتن به آغاز خط زندگی و دوباره زائیده شدن ، عده ای با جستجوی اکسیر جوانی به واسطه ی جادو ، عده ای با ریاضت کشیدن ، عده ای با دستاویزی به علم و …
مرگ را می شود تا به امروز حل نشدنی ترین پدیده ی بشری دانست ، بشر به عنوان موجودی گذرا در زمان تا به امروز نه تنها که راهی برای پیشیگری از مرگ نیافته است بلکه از آوردن توضیح فلسفی دقیقی نیز برای آن در تمامی اعصار عاجز بوده است. اما مرگ با تمامی اسرار آمیز بودنش نقطه ای بسیار آشکار نیز دارد و آن هم اینکه همگی به خوبی می دانیم که سر رسیدن آن به معنی جدایی از شرایط موجود فیزیکی و ذهنی است که در آن به سر می بریم ، بدین معنی که با فرو رفتن در کام مرگ آنچه را که به عنوان جسم و ذهن از خود سراغ داریم دیگر در لحظه و مکانی که در آن قرار گرفته ایم نخواهیم یافت ، حال چه به بهشت یا جهنم برویم ، چه به لباس های کودکی مان بگردیم یا همیشه جوان بمانیم و چه در کالبد پرنده ای در خط استوا فرو برویم !
اما در ارتباط با زمان چه می توان گفت ؟ مگر زمان چیزی جدا افتاده از مرگ است ؟ گذر زمان را می شود به گونه ای استمرار مرگ تلقی کرد ، هر لحظه ای از زمان که میگذرد دال بر عدم توانایی ما در کنترل زمان و دور کردن مان از مرگ است. اگر که لحظه ی تولد را نقطه ی صفر مرگ تلقی کنیم هر لحظه ی پس از آن را بایستی نقاطی از یک تا نقطه ای نا معلوم به سوی مرگ تصور کرد.
پس از شکستن ساختار معنایی این اثر یعنی تفکیک و تشریح مفاهیم گریز ناپذیر آن ( زمان و مرگ ) می توانیم از پرسپکتیو دیگری با شکستن ساختار اجرایی آن نقبی دیگر به همان مفاهیم یافت شده بزنیم.
در ساختار اجرایی این اثر ما متریال هایی چون بوم و رنگ ، دوربین عکاسی و دستگاه ضبط صدا مواجه هستیم ، متریال هایی که تمامی شان خاصیت ثبت و ضبط لحظه را حال هر یک به گونه ای متفاوت در خود دارند ، بوم و رنگ با ثبت عالم نشانگان بصری که در اینجا اعداد و ارقام اند ، دوربین عکاسی با تکه تکه کردن زمان و مکان و بالطبع جدا کرن سوژه ی خود از حال و قرار دادنش در گذشته ، دستگاه ضبط صوت با روندی نسبتا مشابه با دوربین عکاسی تنها با تفاوت در آنچه که ثبت می کند یعنی امری غیر قابل بصری اما همچنان حسی ، همگی دال بر علاقه ی مولف اثر نسبت به شکستن خطوط زمان و مکان و بدین واسطه به نبرد کشیدن مرگ و یا به سخره کشیدن آن هستند.
رومان در این مجموعه با دست آویزی به ثبت عالم نشانگان ، عالم تصویر واقعی و عالم اصوات سه عنصر مهم و به هم پیوسته ی حیطه ی تفکر و جسمیت را در دو حیطه ی مجددا به هم پیوسته ی زمان و مرگ به چالش می کشد ، گویی که لحظه ی شروع اثرش را پیش در آمد و استقابلی از لحظه ی اجتناب ناپذیر آخرینش بداند و میزان وقوف اش بر همان لحظه ی آخر یعنی مرگ خود را آخرین دال معنا ساز اثرش در نظر بگیرد.
می شود اینگونه گفت که همانطوری که زمان مانند بومی به این نقاش اجازه ی درج نقطه نقطه ی زندگی اش را می دهد ، مرگ نیز مانند امضای او اثرش را تکمیل می کند ، رومان اوپالکا در اجرای این اثر شاید همان کاری را می کند که مارسل پروست به عنوان پهلوان ادبیات مدرن در رمان (( در جستجوی زمان از دست رفته )) انجام میدهد ، یعنی غوطه ور شدن در زمان که چه حال باشد و چه گذشته و آینده ، تنها فرایندش از خود بی خودی و شناور شدن بر امواج خروشان ” وجود ” است.
∞ – ۱ /۱۹۶۵ را علاوه بر تمام آنچه تا بدین جا گفته شد می توان از زاویه ی دیگری نیز به تحلیل و بررسی نشست. در عصر مدرن که همواره هنرمندان برای جذب مخاطب بیشتر رو به کالایی کردن هنر و تولید انبوه آن کالا می آورند ، اثری از این دست را می توان اثری بر خلاف سبک و سیاق هنر دوران نیز تلقی کرد . در هنر معاصر که حتی ساخت زمان بر ترین آثار از قبیل فیلم های سینمایی و سریال های تلویزیونی نهایتا از یکی دو سال تجاوز نمی کند و مهر تائید و چه بسا معنی ساز آنها میزان فروش و بردن جوایز است ، روند تولیدی که قریب به چهل و شش سال طول می کشد و ” مرگ مولف ” که به عنوان قسمتی تکمیل کننده به اثر پیوست می شود شیوه ای بسیار نایاب و آوانگارد علیه سیستم تجاری در جریان دنیای هنری محسوب می شود.
رومان اوپالکا را می شود هنرمندی دانست که به واسطه ی هراس از مرگ و نبوغ خود دست به آفرینشی خیره کننده هم در چشمان مرگ و هم در چشمان هنر ماشینی دوران می زند.