Advertisement

Select Page

چند شعر از اعظم بهرامی

چند شعر از اعظم بهرامی

بیوگرافی اعظم بهرامی به قلم خودش: سرودن را پیش از آن‌که نوشتن بیاموزم تمرین می‌کردم، روزگار دشوار زن بودن و پس از آن در غربت زیستن را نوشتن داستان کوتاه و شعر برایم آسان کرد و پر تجربه که از همه‌ی واژه‌ها و کلمات انتخابیم بیرون می‌زند . متولد خرداد هستم و یکی دو سال پس از آن سال پر حادثه‌ای که ۱۲ بهمنش تاریخ و قانون و زندگی زنان سرزمینم را بیش از پیش در محدودیت و ممنوعیت پیچید. کتاب “یک زن در دو لوکیشن” که مجموعه داستانی‌ست حول محور زنانگی دو گانه در اندرونی و بیرونی مدرن، در حالی بعد از دو سال منتشر شد که من به زندگی بیرون ایران پرت شده بودم . داستانی از این مجموعه برگزیده‌ی جایزه‌ی صادق هدایت شد و بعد از آن مجموعه شعر “دکمه‌های لباس من هنوز بسته‌اند” را در سال ۹۲ ناما جعفری عزیز با سه‌پنج منتشر کرد و کتاب مجموعه شعر “اسمت را می‌گذارم روز” که آماده‌ی چاپ است. باقی زندگی‌ام را شعرها و داستان‌هایم فاش می‌گویند و من هر چه بیافزایم سخن اضافه است.

azi

۱

این پاها را

شماره دوزی‌ها را ،

جلو ببر .

سوزن دوزی‌های بهاره را با ترنج‌های مخمل،

عروس‌های کرامت،

گوسفندان حشمت،

قالی‌های نعمت،

و گل‌های گلیم سیستانی برای تمامی نام‌ها و رنج‌های تکراری.

رودخانه‌هایم را پس بده،

پسابهای طبی لجن سرخ را.

مثل من که برج میلاد را بالا می‌آورم

بالا می‌روم

بالاتر

بالا

شعار می‌دهم لابلای شعرهایی که در مجلس تشخیص نظام

تشخیص مصلحت

مصلحت تشخیص

خیسی باران‌های نباریده

اشک‌های باریده

روز به پایان خود آغاز می‌شود

پرچم‌ها را بکشید

خشت‌ها را

خشتک‌ها را

کلمات دهان پاره را

هر که را که تخم کند و از آن طرف مرزها داد بزند های:

مو آخرین بلوچ سیستانُم

آخرین بدوکُم مو!

فریاد به صدا ،

صدا به واژه،

واژه به کلمه

کلمه به قطره

می‌چکد ، قطره، قطره، قطره ،

تشنه‌ام من ، هامونم ! آی خیابان پاستور

قلاده‌ات کجاست ؟!

که پاهای مرا روی شانه‌ی آخرین مرد از زنان سیاه چادر

گاز محکمی از سگی که هنوز دارد به مرکز فلات گاز می‌زند

نزند.

…. ماری بشوم کاش

لای شن‌های ۱۲۰ روزه

کاش ماری بشوم که بخزد بی پا …

۲

مرا از آکسارای نترسان

مرا از آن ساعت بلند در ازمیر

از قایق کوتاه در ایدین

از آن وانت سیاه ، که شب‌ها به ترکیه بر می‌گشت،

از چشم‌های آن مرد عراقی که دو رنگ بود

مرا از کشورهای مرزی‌مان نترسان.

من سراشیبی تجریش را پیاده بالا رفته‌ام

مرا از سرپایینی اوین مترسان.

بگذار صبح هرچه می‌خواهد شب بشود

خودی غریبه،

بگذار از کنار آن همه  پل و بادبان بی نسیم عبور کنیم

بی صدای پای مردهای تاریکی

مرا از تاریکی مردها نترسان .

شب در راهروی من پیاده روی می‌کند،

زنان سوری از آن طرف حصارها

ما این طرف،

و داد زد مشعلی در آن سوی مرز:

هاااااای اسم رمز را بگو!

مرا از صدای گلوله مترسان.

مترسک ِ درختان تمشکم من

مرا از خونریزی ماهانه مترسان

مادربزرگ ترس‌های زمین

به سربازان گل می‌داد و

داد

و داد زد:

های ما را نترسانید،

های

ما از همین قبیله‌ایم

ما را از همین قبیله نترسان.

۳

شعر زیر از مجموعه شعر “دکمه‌های لباس من هنوز بسته‌اند” چاپ نشر سه‌پنج، تابستان ۱۳۹۲

 

ردیف‌هاى مجازى صلوات

این آخرین پک می‌رساندم به آزادى

به بلوار بلندى با سرعت نامحدود

والشمس، والعصر….و انسان همیشه در خسران است

از ۱۳۵ ۸ تا درختی در ۲۰۱۱

و نمی‌دانم مریم من کجاست!

زنان غریبه من ! زنان آشناى دیروز، غریب امروز!

دو روز می‌گذرد، دو سال،

و تو هى مادر صلوات می‌فرستى، که من چه بشود؟

که به کدام دختر باکره میله‌اى فرو رود

و از مغز باکره‌اش بزند بیرون..

و تجاوز جویده شود به عرف معمول لقمه‌هاى نان،

صلوات‌هایت مادر کم است

به تمام این غریب دوستانم نمی‌رسد.

براى آن طرف میله‌ای‌ها،

صد بقره نذر کن….

به شفاى گاوهایی که شاخشان را فرو می‌کنند

در شکمت و زادگاه من ،

هزاران صلوات مادر

و دعایی از اوراد ثلاثه تو.

کاش از این طلسم‌ها رد شود

برسد به من ، به زادگاه

۴

 چرا نمی‌آیی  گیسوانت را؟

چرا برایم مرد سنگر،

آن زن‌های دور

من به تقدیر این برکه ایمانم را باران برده است،

تو کنار آن زن‌ها بودی

روی چشمه‌های بی آتش می‌جوشیدی، که باد زد

گیسوانت را باد زد

چهل بار ، به تازیانه‌ی تو رقصیدند

آن همه‌ی بلندی‌های زاگرس بود ،

که در خون اسب کهرت می‌تپید

سرخ بلوطی من!

بشکفد صبح در آستینت هم ، به اندازه‌ی آن سنگرهای دور گلوله نداریم

خفه کن این صندلی‌های چرمی قهوه‌ای را،

خفه کن ، رادیوهای هر روز روی یک موج را ،

خفه کن آن تصویرخندان را

خفه کن صدای چکه چکه را که از شعرت بیرون زده است

برای هراس من فکری بکن.

ابریشم بافی این کارگاه نرم

این دست‌های زبر

این هراس بی پایان نر در زهدان زنی را که روی تار قالی عروسیش ،

تکرارم کن!

روی لب روی لب

روی چشم روی چشم

کاسه توی کاسه

تکرارم کن!

بی نشانه‌ی فریاد کش و روزنامه فروش آخرین ایستگاه شرقی _غربی این مترو

پیاده می‌شوم.

لطفاً به اشتراک بگذارید
Advertisement

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

تازه‌ترین نسخه‌ی دیجیتال هم‌یان

آگهی‌های تجاری:

ویدیوی تبلیفاتی صرافی عطار:

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها:

Verified by MonsterInsights