مصاحبه با سریا داودی حموله، نویسنده«کلمات بیش از آدمی رنج میبرند!»
سریا داودی حموله شاعر، نویسنده و محقق کارنامهای از شعر، نقد و پژوهشهای مردم شناسی دارد. از مجموعههای چاپ شدهی شعرسپید، «اوفلیا تو نیستی با گیسوانم حرف میزنم! آسمان حرفی از گیسوان لی لی بود! نان ونمک میان گیسوان تهمینه، از عصای شکستهی نیچه تا عصر مچالهی لورکا، من ما بودم با دو فاعل اضافی، سِرنادهای میترائیک، همهی کلمات در میدان ونک پیاده میشوند! در هرکلمهای آفتاب پنهان است! خلیجی که از هر طرف خاورمیانه است! ادامهی زنی که پلاک خانه را گوشواره کرده است! بادها با حرف میم شروع میشوند!…» و همچنین در حوزهی نقد ادبی تاکنون دو جلد از «آنتولوژی شعر شاعران معاصر، کلمات بیش ازآدمی رنج میبرند!»، و یک جلد آنتولوژی شعر شاعران خوزستان به نام بافتارهای منفرد! و هم چنین « آنتولوژی شعر شاعران اقلیمی، بافتار و ساختار ادبیات قوم بختیاری» را منتشر کرده است. البته در زمینهی پژوهش و تحقیقات مردم شناسی، سه گانههای «دانشنامه قوم بختیاری، موسیقی قوم بختیاری و ادبیات قوم بختیاری» را منتشر کرده است. به مناسبت انتشار آنتولوژی شعر شاعران معاصر«کلمات بیش از آدمی رنج میبرند!» مصاحبهای با ایشان انجام دادهایم.
ایدهی نوشتن آنتولوژی شعر شاعران معاصر«کلمات بیش از آدمی رنج میبرند!» چطور و چگونه به ذهن شما خطور کرد؟
قبل از این که به شعر روی بیاورم، نقد مینوشتم. کم کم از طریق نقد ادبی به این سمت کشیده شدم و الان به صورت تخصصی آن را دنبال می کنم.
شعر و نقد شاخههای درخت تنومند ادبیات هستند. تنش و تضادی بین این دو نمی بینم. اصلا شاعر و منتقد یکدیگر را حذف نمیکنند، بلکه همدیگر را کامل میکنند. تلفیق این دو ایدهها را تصاحب میکند.
نقد بالهای نیرومندی دارد که سبب میشود، منتقد را به قلههای رفیع بیندیشد. به اعتقاد من شعر و نقد مثل دو طناب بههم پیچیدهاند، اگر شعر گفتن نیاز بشر است، نقد کردن هنر آن محسوب میشود.
در آنتولوژی از چه زاویهای به نقد شعر شاعران پرداختهاید و اصولا گزینش شاعران و آثارشان به چه صورتی بوده است؟
شاعری مظهری از هوشمندی است. شعر در جهان جایگاه رفیعی دارد، برتر از همهی هنرهاست. این چنین است که «شاعران به قانون گذاران ناشناخته بشریت شهره شدهاند»
از خصیصههای بارزِ شعر، داشتن زیرساختهای فرهنگی، اجتماعی، فکری و فلسفی است. آن چنان که امروزه دههها به نام جریانهای ادبی رقم میخورد. مخاطب با هوش تنها منتظر محتوا در شعر نمیماند، بلکه فرم و اجرا هم برایش اهمیت دارد. در شکلگیری آنتولوژی علاوه بر نوع جریانهای ادبی، مضمونهای اجتماعی در حوزهی «انسان، طبیعت، عشق، مرگ» برایم تعیینکننده بودهاند.
به عنوان شاعرـ منتقد، شعر امروز و جریانهایی که گاهی در اثر سوءتفاهم اهالی ادبیات بوجود میآید را چگونه تحلیل میکنید؟
شگفتی زبان فارسی در این است که به واسطهی شعر مدرن فرمهای مختلطی شکل گرفته و ظرفیت تازهای وارد زبان فارسی شده است. من هم نظیر خیلی از منتقدان به این یقین رسیدهام که باید اجازه داد جربانهای انتقادی پا بگیرند. البته نه به قیمتی که مخاطب از صحنهی ادبیات حذف بشود.
گرچه مرگ برخی فرمهای ادبی در همان اوج آفرینندگی است، اما متاسفانه یکی از عواملی که ادبیات دچار آنارشیسم شده است، که برخی ناخواسته یا به عمد! هر نوشتهای را شعر تلقی میکنند. فکر میکنند هر چه را مینویسند، اسم شعر رویش بگذارند، کافیست. این مهم تقصیر برخی منتقدان هم هست، زیرا بر این نوشتهها به عنوان شعر صحه میگذارند و امر بر راوی هم مشتبه میشود که شاعر این گونه جریان فکری است.
در دههی چهل و پنجاه که برخی آنها را از دهههای طلایی ادبیات معاصر میدانند، در کنار نامهای بزرگ عرصهی شعر و داستان، نام چند منتقد برجسته هم به چشم می خورد… اگر بخواهید در کنار شاعران چند منتقد را بیاورید سراغ چه نامهایی می روید؟
در دههی چهل تا پنجاه عدهای دگراندیش به شعر روی آوردهاند، و نوعی از شعر در جامعهی روشنفکری شکل گرفت، اما شاعران ایرانی هیچوقت آن قدر روشنفکر نبودند که جهان وطن شوند. آن چنان که ذهنیت شان را در دنیا حل کنند و یا مضامین جهانی را آن چنان به تصویر بکشانند تا اثریی جهانی بیافرینند.
اگر چه آن روزها خیلی ادعای شناخت شعر مدرن داشتند، اما در واقع کسی جز رضا براهنی به درستی به آن نپرداخته است. زیرا در برهههای مختلف به برداشتهای متفاوت فرمیک پرداخت، به طوری که گذرهای تاریخی را با سرگردانیهای مدرن بررسی کردهاست.
در مقابل گروهی از شاعران که از نظر ساختار زبانی بیشتر به مفاهیم محتوایی میاندیشیدند و در صدد تعریفی تازهای از کلمات بودند، عدهای از منتقدان آنها به عنوان شکستخوردههای اجتماعی یاد کردند، که سعی داشتند مخاطب را به سرگردانیهای خود مبتلا کنند.
این کتابها بر روند جریانهای شعری تاثیر آنچنانی نگذاشت، زیرا این حضرات یک دستشان در مدرنیته بود و یک پایشان هم در سنت میلنگید!
جایگاه تئوریهای فلاسفه را در شعرـ نقد چگونه میبینید؟
شعر مثل یک رودخانهی پرتحرک، و نقد مثل چشمه است. وارد شدن تئوریهای فلسفی بر روند این دو تاثیر گذاشته است.
بر این اعتقادم که نقد ریشه دارتر از شعر میباشد. چند دههای است که شعر در حال واگذاری نقش کانونی خود به فلسفه است. هنوز مشخص نشده است که شعر، فلسفه را پیش می برد و یا فلسفه باعث کشف لایههای شعری می شود.
شاید یکی از عاملهایی که شعر پیشرو در دههی هفتاد کاملا تئوریگرا شد، این بود که با وزنهی تئوریهای فلسفی به شعر کمک نفس دادهاند! آن چنان شعر پیشرو تئوریگرا شد که با خوانش شعرهای بعضی شاعران نیازی به خواندن کتب فلسفه نیست.
در اینجا این سوال پیش میآید، در این متون شعر اهمیت دارد یا گشودن افقهای فلسفه مهم است؟
باید کمی واقعبینانه به این مهم پرداخت. شعر ایرانی از افقهای جهانی به دور است. شاعران ما تئوریباف هستند، به رشد تئوری فلاسفه کمک میکنند. فلان شاعر… تنها به تئوریها وفادار مانده است. از طرف دیگر فلسفه و تئوریهای منسوب به آن جزو سویههای ناشناخته است. امروز جامعه درک زیباشناسی از شعر مدرن و پست مدرن ندارند. بین شعر سنت و مدرن در حال جان کندن است. برای کسی که شعر پست مدرن را نمیشناسد، یا مولفههای آن را در جامعه نمیبیند، نباید انتظار همراهی داشت، زیرا مخاطب با این تئوریها دچار نابینایی ادبی شده است.
در آنتولوژی جایگاه نقد شعر معاصر را باب شعر امروز چگونه می بینید ؟
درادبیات مدرن شاعران باهوشی رشد کردند، در شعر نو نیما سرآمد است، شاملو هم چنان در قله است، که از لحاظ فضا سازی و رنگ بندی کشفهای ناب و تازهای دارند.
با توجه به تحولاتی که در شعر پیشرو صورت گرفته است، سعی شده است در پیشامتنهای سرآغازی آنتولوژی، بعضی از سرشاخههای جریانهای ادبی تخصصی بررسی شوند. شعر مثل رودخانهای است که از هر کجای آن میتوان آب برداشت، اما گاهی به علت شوری برخی جریانهای ادبی نمیتوان از آن لذت برد!