اعلان جنگ “دونالد ترامپ” با “اتحادیه اروپایی”
با پیروزی “دونالد ترامپ” در انتخابات ریاست جمهوری ۲۰۱۶ آمریکا با توجه به گرایش وی به بازسازی هژمونی آمریکا در نظم جهانی و سیاست های ناسیونالیستی به خصوص در حیطه اقتصادی که در تقابل با قوانین تجارت آزاد البته از منظر راستگرایی بود، انتظار بر هم خوردن بسیاری از معادلات در عرصه جهانی می رفت. رئیس جمهوری جدید آمریکا به روشنی اعتقاد دارد که افول قدرت و پایان شکوفایی اقتصادی این کشور تابع بر آمدن نیروها و قدرت های اقتصادی رقیب در چرخه ژئوپلتیک و ژئواکونومیک است و این سیکل موجود باید مورد تغییر و بازبینی قرار بگیرد. به همین دلیل از یک طرف در حوزه سیاست داخلی دولت خود را در تقابل با تعامل زیستی در مورد مهاجران، روندهای حفظ محیط زیست، قوانین محدود کننده حمل سلاح، کاهش مالیات از ۳۵ درصد به ۱۵ درصد، تلاش برای لغو قانون بیمه های اجتماعی موسوم به “اوباماکر” و مجازات بستن تعرفه بر شرکت هایی که فعالیت خود را به کشورهای با نیروی کار ارزان منتقل کرده اند، قرار داد. از طرف دیگر در عرصه سیاست خارجی با تحمیل شرایط خود بر پیمان های منطقه یی از جمله “ناتو”، تشدید رویارویی با اتحادیه اروپایی، پیروی از یک سیاست “مرکانتلیستی” در روابط خارجی، اولویت دادن به کسب سود در گسترش مناسبات با کشورهای نامطلوب جهان از جمله عربستان سعودی، تشدید تنش در شرق آسیا به بهانه رفتار کره شمالی اما با هدف منکوب کردن چین، ایجاد گروهبندی های منازعه جویانه که یک نمونه آن در سفر اخیر وی به عربستان و اسرائیل برای تقابل با ایران انجام شد و به طور کلی تمایل ذاتی وی برای گرایش تجاری بر روی مولفه جنگ و صلح جهانی، نشان داد که صورت بندی نظام بین المللی در ذهن و برنامه های وی کسب حداکثر سود به بهای نقض حقوق دیگران خواهد بود. در این چارچوب از دکترین سیاسی دولت دونالد ترامپ اصولا مولفه هایی چون همکاری – رقابت، جنگ – صلح و سطوح روابط و مناسبات به هیچ وجه از قوانین بین المللی و پیمان نامه های دو جانبه – چندجانبه پیروی نکرده و تنها تابع منافع ناسیونالیستی الیگارشی آمریکایی خواهد بود.
سفر نه روزه رئیس جمهوری آمریکا به عربستان، اسرائیل و در انتها به بروکسل و سیسیل یک روند کاملا مشخص و معین را دنبال می کرد که تمام ابعاد تدوین شده در استراتژی دولت وی را عیان می کند. تقریبا بعد از این سفر تمامی بازیگران منطقه یی و بین المللی واقعیت عینی دولت جدید در ساختار سیاسی آمریکای امروز را به خوبی مشاهده کرده و هرگونه توهم و احتمال تاثیرگذاری بر آن را به عنوان امیدهای بر باد رفته تا حدود زیادی پذیرفتند. هر چند که نقش مخرب سیاست های آمریکایی در منطقه خاورمیانه در همه دولت های این کشور از یک روند تقریبا مشخص و بی ثبات کننده پیروی کرده و امروز هم با تشدید آن چندان تعجب آور نبوده است اما شوک بزرگ به اتحادیه اروپایی وارد شد که هنوز جهان سرمایه داری را یک مجموعه همبسته و متحد به حساب آورده و انتظار ایفای نقش یک رهبری متعهد و مسئولانه را از واشینگتن داشتند. از قبل نیز برای اروپاییان کاملا مشخص بود که به آمریکای ترامپ دیگر نمی توانند به عنوان یک متحد قابل اطمینان و شریک استراتژیک اعتماد کنند اما سفر بروکسل و نشست های جمعی و چندجانبه در سیسیل ایتالیا نشان داد که ترامپ شمشیر جواهر نشانی که در رقص شمشیر عربستان هدیه گرفته است را بر گلوی آنان قرار داده است. اوج این چالش و برخورد منازعه جویانه در نشست بروکسل در ورابط بین ترامپ و “آنگلا مرکل” صدراعظم آلمان بروز کرد و رئیس جمهوری آمریکا به بدترین شکل ممکن در طول روابط تاریخی این کشور با آلمان، مرکل را مورد تهاجم قرار داد. هر چند که در برخوردهای رو در رو خانم مرکل سعی کرد که خشم خود را نشان ندهد اما زلزله یی که زیر پای وی در حال وقوع بود به هیچ وجه قابل نادیده گرفتن نبود. با بازگشت صدراعظم آلمان به برلین تمامی سیاستمداران آلمانی در طیف جناح مرکل و اپوزیسیون یک صدا با محکوم کردن شیوه برخورد ترامپ و نقض منافع ملی کشور خود عکس العمل نشان داده تا جایی که حتی مرکل نیز مجبور شد به صراحت اذعان کند که “اروپا دیگر نمی تواند بر روی آمریکا و بریتانیا حساب باز کند”. هم چنین “مارتین شولتز” رهبر حزب سوسیال دمکرات و رقیب خانم مرکل در انتخابات آتی هم به عنوان صدای دومین حزب بزرگ کشور به صراحت و تندی اذعان کرد “آقای ترامپ رهبری خودکامه است و میخواهد دیگران را تحقیر کند”.
آنچه در نشست بروکسل و حواشی آن اتفاق افتاد بدون تردید نشانه روشن ایجاد یک شکاف اساسی بین واشینگتن – بروکسل می باشد که با اذعان مقامات اتحادیه اروپایی، دیگر جایی برای امیدواری و توهم بازگشت به دوران روابط تاریخی اتحاد غرب لیبرال باقی نمی گذارد. این در حالی است که دقیقا در زمانی که آمریکا سیاست استراتژیک خود را تعیین کرده است، در اتحادیه اروپایی تابع سناریوهای آمریکا هنوز این کشورها نتوانسته اند در چارچوب یک تحلیل درست جایگاه این بلوک غربی را در نظام جدید جهانی تعیین کرده و هم چنان در توهم دشمنی با روسیه و چین قرار دارند. افول اتحادیه اروپایی که در ابعاد داخلی منبعث از سیاست “واگرایی شمال – جنوب درون اتحادیه” و دوری هر چه بیشتر از “کینزگرایی” اقتصادی به سمت نئولیبرالیسم افسارگسیخته است و در بعد خارجی هم به نوعی در چارچوب دوران جنگ سرد و ناتویی سازی ژئوپلتیک اروپایی حرکت می کند تا حدود زیادی این اتحادیه را هم چنان در گروگان آمریکا نگهداشته است. این مرحله تاریخی برای اروپا که بدون شک یک زایش دردآور است نمی تواند به صورت کنونی ادامه پیدا کند و زمان تصمیم گیری و تعیین تکلیف آنان با صورت بندی شکست خورده فعلی فرا رسیده است. رهبران اروپایی به وضوح در دو نشست سران ناتو و جی هفت نشان دادند که هنوز در مرحله توهمات و تردیدهای خود دست و پا می زنند و یک روز قبل از نشست جی هفت در سیسیل ایتالیا آنان زیر فشار ترامپ در نشست سران ناتو در بروکسل به درخواست وی جواب مثبت داده و با پذیرش پیوستن ناتو به ائتلاف ضد تروریستی مدنظر آمریکا، یک چک سفید امضاء به کسی دادند که قرار بود روز بعد در سیسیل سر آنان را زیر آب کند. این رهبران اروپایی در شرایطی برای خوشایند ترامپ جهت حفاظت از پیمان ناتو به وی بزرگترین امتیازات که حتی خلاف قوانین دفاعی ناتو هم بود، دادند که گویا فراموش کرده اند که این پیمان نظامی در واقع “بازوی هژمونیک” آمریکا می باشد و چندان منطبق بر منافع ملت های اروپایی نیست. خشم رهبران اروپایی و به خصوص اظهارات تند رهبران سیاسی آلمان به دلیل برخوردهای حقارت آمیز و تهاجمی ترامپ، اگر خود را در اتخاذ سیاست های مستقل و تابع کسب منافع ملی ملل اروپایی نشان ندهد در آینده اروپا را بسیار بیشتر به یک زاییده آمریکایی تبدیل می کند. نشست های بروکسل و سیسیل همان صدای شیپور صوراسرافیل می باشد که رستاخیز را بشارت می دهد تا اروپا هر چه زودتر از برزخ رها شود.
۹/۳/۹۶ اردشیر زارعی قنواتی
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
اردشیر زارعی قنواتی نویسنده و روزنامهنگار؛ روشنفکر و فعال سیاسی، تحلیلگر سرشناس ایرانی در حوزهی مسایل سیاسی و بینالملل است. از او مقالات فراوانی در نشریات ایران از جمله شرق و اعتماد و سایتهای معتبر خارج از کشور منتشر شدهاست.