انشایی برای آلتسلند
نویسنده: دورته هانسن
مترجم: گلناز غبرایی
طراح جلد: ایما پندار
ویراستار: شمیلا اشکوری
ناشر: نشر مهری
چاپ اول: ۱۳۹۵
فردریش اشلایر ماخر در دُورِ هرمنوتیکی فرمولی ارایه میدهد با این مضمون که در یک چیز، جز در چارچوب کل فهمیده میشود و برعکس. مثلا معنای یک واژه به اعتبار جملهای که آن واژه جزئی از آن است فهمیده میشود و آن جمله نیز تنها به اعتبار واژههای سازندهی آن قابل فهم است. فهم در مقام انطباق پیوستهی این دو رخ میدهد. اشلایر ماخر معتقد بود که ما نویسندهای متعلق به روزگاران گذشته را بهتر از خود وی میفهمیم، چرا که میتوانیم او را در زمینهی تاریخیِ گستردهتری نسبت به گذشته بنگریم.
آلتسلندِ ترجمه شده به زبان فارسی یکی از چندهزاران متنی است که میتوان نظرات و دیدگاههای اشلایر ماخر به تاویل متن را در آن بررسی کرد. معنی یک واژه بستگی زیادی به فرهنگ و زبان آن جامعه دارد و فهم منطبق شده در دور هرمنوتیکی فردریش اشلایر ماخر در جابهجایی فرهنگی و زبانی چگونه عملکردی میتواند داشته باشد؟ در فرایند آفرینش این اثر خالق آن دست به تغییر مکان زده است. مسافرت از شهر به روستا. دومین تغییر در زبان رخ میدهد وقتی گلناز غبرایی آلتسلند را ترجمه میکند.
ویلهلم فُن هومبلت با بیان این مطلب که زبانِ فرد نگاهِ او به جهان را شکل میدهد، کمک شایانی به فهم معنی در متن میکند. زبان اصلی اثر آلمانی است. دورته هانسن خبرنگاری بوده است که برای نوشتن این اثر به اختیار از شهر جدا میشود و مدتی در آلتسلند اقامت میکند و اثر را خلق میکند. شغل و حرفهی هانسن تاثیر زیادی در نوع شکلگیری مولفهی زبانش داشته است. زبان حرفهای و کاری او زبانی با خصوصیت گزارش خبری است. اینکه دورته هانسن مدتی را در آلتسلند اقامت میکند تا اثر را خلق کند اتفاقی است که اهمیت بیشتری به متن میدهد. این اهمیت از نظر زیبایی شناسانه دیدن زندگی ارگانیسم در محیط و فراروی از دیدگاه فرمالیستی میتواند باشد.
ویلهلم دیلتای معتقد است علوم انسانی همگی در سطحی بنیادین، درگیر مسئلهی هرمنوتیکی تاویل کلام انسانی است. فهم انسانها به معنای فهم کلامِ فرهنگیِ آنهاست. برای فهمیدن انسان باید انسان بود و این تقریر دیگری است از دور هرمنوتیکی. دیلتای، این فهم را اساسا فهم همدلانهای میانگاشت که متضمن فرافکنیِ خود در ذهن دیگری(آفریننده)، از رهگذر دریافت کلام فرهنگی است. او این کلام فرهنگی را ذهن عینی نامید. ما از طریق این کلام تجربهی زیستهی مولف را بازسازی میکنیم. بنابراین خوانش آلتسلند به نوعی روانشناسی نظری و شهودی میشود که نهتنها معنای متن، بلکه خصوصیات آفرینندهی آن را نیز در بر میگیرد. دورته هانسن هرچه میتوانست با خودش از هامبورگ شخصیت تزریق میکند به مکان جغرافیایی داستانش. خانه بهانهای برای روایت شده است. روایتی با پایان تلخ برای آلمان. اتمام جنگ و شکست آلمان. سوالی که میتوان طرح کرد این است که اگر نتیجهی جنگ جور دیگری رقم میخورد آیا تمام شخصیتهای داستان آلتسلند نیز آواره و در حال فرار میبودند؟ فراوانی شخصیتهای مختلف اما با رویکردی مشابه آدمی را به این باور هدایت میکند که یک چیز درست نبوده که تمام شخصیتها به نوعی دچار نفرین شدهاند. چیزی میلنگد و میلنگاند. با تمام این لنگانگی، اثر در وحدت کامل است از طریق حالت ریتمیک تخاصم و جنگ میان محیط و ارگانیسم نحوهای از تعادل و هارمونی ظاهر میشود. تعادل حاصل شده مکانیکی و بیجنبش نیست بلکه برآمده از تنش و اضطراب است. تنش و اضطرابی که در جای جای داستان آلتسلند حس میشود.
در این جمله تاکید و تکیه بر لغات « ریتمیک»، « هارمونی» و «تنش» است. این سه لغت جدای از هم نبودهاند بلکه هر یک در درون دیگری قرار گرفته است، بدین معنا که هر ارگانیسم در پی سازگاری و همبستگی با محیط است. چالش شخصیتهای داستان آلتسلند با خانه و روستا که در نهایت رفتن را در پی دارد. پس از گذشت زمانی چنانچه این سازگاری از دست رود، تنش و اضطرابی برای سازگاری مجدد آغاز میشود. مثل تلاش آدمهای آلتسلند. ارگانیسم نوعی ریتم و نظم ثابتِ از دست دادن و تلاش برای به دست آوردن دوباره را احساس میکند و چنانچه تنش برطرف میشود و سازگاری حاصل میآید هارمونی نیز محقق میشود. هر چند دورته هانسن ناآرامیهای زندگی خودش را داخل آلتسلند میکارد و شخصیتهای داستان نیز آنها را با فرار از آلتسلند برداشت میکنند به گونهای فرار را گامی برای روایت انتخاب میکند و هارمونی روایت را نسبت به گام میچیند در اوج هماهنگی.
در اثر آلتسلند موسیقی نیز اهمیت و ارزش ویژهای دارد همچون چوب. فراوانی متریال چوب در روستا طبیعی است اما همین فراوانی میتوانست دلیلی برای دیده نشدن باشد اما چنین نیست. متریال چوب به عمد مورد توجه قرار داده شده است. به نوعی اثر میخواهد بگوید آلتسلند بیش از یک روستاست. آلتسلند یک پیانو است. و در این پیانو دو شیوهی نوازندگی وجود دارد. به طبع آدم میپندارد بایستی به خاطر آلمانی بودن اثر با شیوه و سبک پیانونوازی آلمانی مواجه خواهد شد اما سبک روسی را تحویل آدم میدهد. که شاید برمیگردد به سرنوشت جنگ جهانی دوم.
بعد از فروپاشی دیوار برلین در سال ۱۹۸۹ میلادی و فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی بسیاری از معلمان و اساتید که در روسیه تدریس میکردند به اروپا آمدند و دلیلی شد برای تلفیق مکاتب موسیقی با یکدیگر. با تمام تفاوتی که مکاتب از لحاظ تکنیکی باهم دارند، نکات مشترک، یا اهداف یکسانی هم دارند. در تمام آنها انگشتان فرز، مچ و بازوی آزاد و شانههای افتاده و بدون گرفتگی، یکسان است. خصوصیتی که در تمام پیانیستهای خوبِ همهی مکاتب دیده میشود، حساسیت بالا در سر انگشتان است. اما در اصطلاح تاچ در آلمانی از لغت ضربه زدن و یا گرفتن کلاویهها صحبت میشود و در فرانسه از لمس کردن آنها. بهطور سطحی میتوان گفت روسها با صدای قویتر و بلندتر ساز میزنند. فرانسویها بیشتر فکر رنگآمیزی هستند و آلمانها به وضوح تمام اصوات توجه دارند. پیانویی که در آلتسلند صدایش به گوش میرسد همچنان مغلوبیت صدای مکتب آلمانی را یادآور میشود.
جنگ بین نظم آلمانی و نظم روسی هم در اثر بسیار عالی روایت شده است. خوانندهی ایرانی اثر در صورت آشنایی با این دو نوع نظم شاید بیشتر به علت خو گرفتن با اثر آگاهی پیدا کند. شاید به خاطر برخی اتفاقات که برای خود بحث مستقلی میطلبد ایرانیها گرایش بیشتری به روسها داشتهاند. یا حداقل تاثیر زیادی از آنها گرفتهاند. در آموزش نوازندگی پیانو بیشتر مکتب روس تدریس میشود. این تاثیرپذیری با نزدیکتر شدن شهر به شهر از ایران به سمت روسیه بیشتر میشود.
آلتسلند در فضای بعد از جنگ جهانی دوم قابل درک است و بدون جنگ اثری ناکارآمد است. اثری به شدت بومی است وعمدهترین چیزی که میتواند آن را در ادبیات ملل مطرح کند نقش آلمان در جنگ است و تاثیری که جنگ شروع شده از طرف آلمان بر آلمان گذاشته است. دورته هانسن هنرمندانه با آلتس لند میگوید که وقتی مجموعهی مادر دچار بحران میشود این بحران به هر ترتیبی که شده خود را درتکتک اعضای آن مجموعه تکثیر میکند. نسلی میتواند تاوان یک باخت یا برد را بپردازد. مخاطب ایرانی با چنین تاوانی خوب آشناست. میتوان خانههای اینجا را نیز خانهی روایت شده در آلتسلند تصور کرد.
خوانندهی ایرانی تجربهی جنگ و فضای حاکم بعد از آن را زیسته است. جنگ، جنگ است در هر مقیاسی. مخاطب ایرانی خوب میداند جنگ چه بر سر زندگی و سرنوشت آدم میآورد. آوارگان جنگی، عضو از دست دادهها و … برای مخاطب ایرانی بخشی از تاریخ زیستی شده است. با این تجربه، اثر در ترجمه به راحتی میتواند معناهایی ورای جنگهای تجربه نشده در مخاطب متبلور کند. دورته هانسن با تاثیری که مولفه و ساختار زبان رواییاش از شغل خبرنگاری گرفته است با اتفاق سازی و شبیهسازیها، دارد خبر هم تولید میکند به راحتی جامعهی آلمان را متمرکز میکند به روستای آلتسلند. این خبرسازی برای آلتسلند موفق صورت گرفته است که در سایت spiegel نیز اثر مطرح شده و جزو ۱۰ عنوان کتاب مطرح و یک سال جزو پرفروشها را به خود اختصاص داده است.
به دل نشستن آلتسلند و همراه شدن با آن نتیجهی ترجمهی بسیار عالی گلناز غبرایی است. لایههای هرمنوتیکی اثر در ترجمه با کمترین آسیب مواجه شدهاند. اثر به دل مینشیند و همراهی را با کمترین اجبار برای خواننده امکان میدهد. شمیلا اشکوری به عنوان ویراستار اثر متن را خوب ویرایش نمودهاند. بیشک حرفهی ویراستاری تنها و فقط اصلاح کلمات و نشانهها نبوده و نیست. ویرایش مکانیکی را با استفاده از انواع نرمافزارها نیز میتوان انجام داد. ویراستار کمگ بزرگی میکند تا اثر همان شود که نویسنده یا مترجم در نهایت مد نظر دارد.
سعید منافی
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید