پارس و سکوت
اول کس که در عالم شعر گفت آدم بود و سبب آن بود که … هابیل مظلوم را قابیل مشئوم بکشت و آدم را داغ غربت و ندامت تازه شد و در مذمت دنیا و در مرثیهی فرزند شعر گفت.
تذکره الشعرا
اگر شعر ناسرودهی آدم را در باب مذمت دنیا بدانیم و آن را به بی تابی آدم یا آدمینسبت دهیم، شعر مختاری را که با عنوان «بیخوابی» سروده شده است، باید به چه حوالت داد؟ مختاری چون آدم داغ بر دل داشته است؟ به هابیل میاندیشید؟ یا … پرسشهایی از این دست بسیار است و «غم این خفتهی چند خواب در چشم ترنم میشکند».
در تقطیع شعر «بیخوابی» به مفرداتش از همان مطلع شعر با دقایق و ظرایف خاصی رو به رو میشویم. با اتکا به «لوسین گلدمن» که خالق یک اثر ادبی را هیچ گاه فرد نمیدید و آفرینش ادبی را متعلق به جمع میدانست، درمییابیم که شاعر در مقام جمع و فاعل جمعی، عناصر آفرینش خود را از زمانهی خودش و پیرامون برگرفته است و ما در این شعر با یک «روح جمعی» در اثر روبرو هستیم. تمام قصد و غرض سراینده این بوده است که آن «حداکثر آگاهی ممکن» را بپراکند که گلدمن دربارهی اهمیت مفهوم آن در امر ارتباطات کنار دیگر قوانین عمده مانند جبر اقتصادی و کارکرد تاریخی طبقات سخن رانده است و تا میتواند از آگاهی کاذب و روزمره دوری جوید.
چه فرق میکرد زندانی در چشمانداز باشد یا دانشگاهی؟
شعر در همان سطر نخست با ارجاع بیرونی خود به دو مکان متضاد اشاره دارد. زندان و دانشگاه. می دانیم که این دو از نقطه نظر کارکرد و شأن اجتماعی در تقابل با یکدیگر قرار دارند. شاعر با اعلان شاعرانهی خود آن دو را کنار هم قرار میدهد. غرض شاعر چه میتواند باشد؟ قصد غلط خوانی دارد؟ یا میخواهد از طریق واژگونسازی واژهها، به آن جوهر اصلی برسد و با نفی آگاهی روزمره و جو تبلیغاتی پیرامون پدیدهها و کارکردشان، آگاهی ممکن را به کرسی بنشاند و نقاب از رخ شان کنار بزند؟ آوردن «چه فرق میکرد» حکایت از این تلاش دارد و ایقان شاعرانه را در سطر، ملکه ذهن میسازد و با ریختن شک در شریان اصلی شعر ، بین شعر و مخاطب پل میزند.
اگر که رویا تنها احتلامی بود بازیگوشانه
انتخاب واژهی «احتلام»، که مباضعت در خواب، انزال در خواب معنی می شود و قرار دادن آن در کنار واژهی رویا و مرتبط ساختن آن دو با ترکیب بازیگوشانه، مصرع طنزآلودی را پدید آورده است. «کاشانی» دربارهی رویا تعبیری دارد «نفس در اتصال به نقوش فلکی نقوشی در وی مرتسم میگردد و به حوادث آینده علم پیدا میکند که این معنی هم در عالم خواب دست میدهد و هم در بیداری. آن چه در خواب باشد، رویای صادقه و آن چه در بیداری باشد مکاشفه. آن چه مابین نوم (خواب) و یقظه (بیداری) دست دهد، خلسه گویند.» عنوان سروده، بی خوابی است. در یک منظر میتوان واژهی «احتلام» را در حالت خلسه تبیین کرد و ترکیب بازیگوشانه را در کنارش قرار داد و در منظری دیگر «بازیگوشی» را در «تحلیل رفتار متقابل» انسان دید که بیش از هر چیز حکایت از نیروهای متضاد درون دارد. «اشخاص درون» همیشه جنبهی اغفالکنندگی و ناشناختهماندگی خود را رو کرده، شخصیت پیچیدهی انسان را برجسته میسازند. والت ویتمن در جایی میسراید:
من با خود در تعارضم
من عظیمم
من شامل چندینم
صاحبان زر و زور با نگاه تک بعدی به انسان تمام عوامل سیر درونی را نادیده میانگارند و این تقلیلدادن وجه انسانی است که در مواردی با پرتابی روانی و شخصیتی از طریق ساده کردن مختصات «رویا» و فرو کاستن آن خود را نشان می دهد که شاعر در این سطر، با آوردن «اگر» این دید تک بعدی را به سخره میگیرد.
تشنج پوستم را که میشنوم سوزن سوزن که میشود کف پا / علامت این است که چیزی خراب میشود / دمی که یک کلمه هم زیادی است
سطر «تشنج پوستم…» را به راحتی میشد در دو سطر از نظر رسم الخط به شکل زیر نوشت:
تشنج پوستم را که میشنوم
سوزن سوزن که میشود کف پا
شاعر در یک سطر و تعمدی آشکار مصرع خود را نوشته است. این تعمد را در تحلیل درونی شعر به راحتی میتوان دریافت. ارتباط ساختاری میان «تشنج پوست» و «سوزن سوزن» و برآیند آن دو از طریق ساختار حاکمی که در شعر ایجاد میشود یکی از عوامل اصلی این تعمد است و به راحتی به سطر بعدی که جنبهی خبری دارد گره میخورد. «علامت این است …» با توجه به خبری بودن، ارجاع بیرونی دارد و به حکمی شاعرانه در شعر منتج میشود و به گزارهی بعدی میرسد. «دمی که یک کلمه هم زیادی است»
درخت و سنگ و سار و سنگسار و دار / سایه دستیست که می پندارد دنیا را باید از چیزهایی پاک کرد
«درخت و سنگ و سار» در ارتباط با یکدیگر دست مایهای متداول در شعر و شاعری ما هستند. اما وقتی «سنگسار و دار» با آنها ردیف شوند، حکایت از بیان شاعرانهای دیگر دارند. «دار» در کنار «درخت» گذشته از هم معنی بودن، معنی دیگری هم به ذهن متبادر میکند و آن وسیلهای است که با آن افراد را حلقآویز میکنند و این معنی در کنار واژهی سنگسار بیشتر خود را مینمایاند. در اینجا چگونگی قرار گرفتن «درخت و سنگ و سار» در کنار این دو قابل بررسی است و سنگ پرانی به سار که معمولا میان کودکان جامعه متداول است با سنگسارکردن و به دار آویختن که پدیدههای دیگری هستند، همعرض نیستند و شاعر با ردیف کردن آنها قصد دارد از تناقض موجود در جامعه، بهره برد و به ترکیب «سایهی دستی» برسد که «میپندارد دنیا را باید از چیزهایی پاک کرد.» در پایان همین پاساژ شعری، توجه به واژهی «چیزها» میتواند ما را به مکث و تعمد شاعرانه رهنمون کند که هم حکایت از طبع «گلچین کن» عده ای برای محو و نابود کردن دارد و هم اینکه «حرص و آز» موجود در جامعه را ملکه ذهن خواننده میسازد.
چقدر باید در این دو متر جا ماند تا تحلیل جسم حد زبان را رعایت کند؟ / چه تازیانه کف پا خورده باشد / چه از فشار خونی موروث / در رنج بوده باشی
علامت استفهامی هیچ گاه ما را دعوت به «خو کردن» و «کنار آمدن» نمیکند و وادار به این که مثلا «حد زبان» را رعایت کنیم. «زبان سرخ» و «سرسبز» در دو متر جا هم میتوانند عرض اندام کنند و شاعر گویی به این نصیحتهای مشفقانه بیتوجه است و هراسی از مرگ و «تحلیل جسم» ندارد.
همی گفتم زبانا راز مگشای
نهال دل همه با دوست منمای
خردمند آن کسی را مرد خواند
که راز دل نگفتن به تواند
– اسعد گرگانی
رفتم به طبیب جان وگفتم از درد نهان
گفتا از غیر دوست بر بند زبان
– ابو سعید ابی الخیر
میبینیم مصرع به راحتی خود را به دیگر مصرعها پیوند زده تا به «فشار خونی موروث»رسیده و به ذهن متبادر شود:
آن یار کز او گشت سر دار بلند
جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد
– حافظ
قرار جایش را میسپارد به بیقراری / گه وقت و بیوقت / سایه به سایه / رگ به رگ دنبالت کرده است تا این خواب
اگر واژه ی “قرار” را به اعتبار وعدهی دیدار بگیریم و بخواهیم با ” بیقراری ” جمع بزنیم، میبینیم که معنی دیگرش “آرام گرفتن” هم خود را وضوح می بخشد و شاعر با بهرهگیری از عنصر “نفی” جدلی که نشان از بیثباتی پیرامون دارد از “قرار” به “بی قراری” و از “وقت” به “بی وقت” میرسد و با “سایه به سایه” یاد آور همان “سایهی دستی” میشود که میخواهد “دنیا را از چیزهایی پاک” کند همان گونه که در اینجا هم “رگ به رگ” شعر و شاعر را دنبال کرده است “تا این خواب” برسد به همان “بی خوابی” که کل مضمون شعر است.
تظاهرات تورم را طی میکنم در گذر دلالان / سر چهار راه صدایی درشت میپرسد: / ویدیو مخربتر است یا بمب اتم
ترکیب “تظاهرات تورم” گذشته از زیبایی بصری ای که به گونهی تجریدی تولید میکند در کنار”گذر دلالان” خود را عریان ساخته و به شعر صورت دیگری هم می بخشد. تورم در جامعه که از یک منظر ناشی از حضور دلالان است خود را با عبور دادن شاعرانهی “تظاهرات تورم” از “گذر دلالان” با ترفند شاعرانه صورت می گیرد تا در کنار سطر هایی بعدی شعر افاده منظور کرده و ذهن را متوجه کند که چگونه سرنا از سر گشادش دمیده می شود. “ویدیو مخربتر است یا بمب اتم” ، گذشته از یادآوری حرکتهای فوتوریستی مایاکوفسکی در شعر، بیان طنز گونهای از جامعهی ما نیز است و اذهان پریشان در جامعه را دلالت دارد و فراموش نکنیم که به تعبیر گلدمن هر هنرمند راستینی، عناصر خلاقیت خود را از جامعه خودش میگیرد.
مسیح هم که بیاید انگار صلیبش را باید حراج کند / صدای زنگ فلز در دندانهای طلا / و خارش کپک در لالههای گوش / نصیب نسلی که خیلی دیر کرده است
با یک نگاه دقیق به پیرامون میشود تمام این تمایلات اجتماعی را دید و شاعر از این انباشت تمایلات، خلاقیت خود را شکل داده است و عناصر آفرینش را از زمانهی خودش و پیرامون خود برگرفته است و این همان انباشت آگاهی تاریخی است که این چنین در شعر تبلور یافته است. مسیح خود باید صلیب خودش را حراج کند و پارادوکس زنگ زدن طلا وضوح خودش را در “صدای زنگ ” نشان دهد. همهی اینها نصیب نسلی است که خیلی دیر رسیده و افکارش دیگر محلی از اعراب ندارد. همان افکار و تمایلات که خود را چنین عرضه میکند.
و فکر سیب و زمین در سیصد سالگی جاذبه / و کودکان چند هزار ساله که انگار / برای اولین بار هستی را در وان حمام سبکتر یافته اند
این اشاره تلمیحی به دو واقعهی تاریخی دارد ، یکی افتادن سیب از درخت و کشف نیوتون و دیگری فریاد “اورهکا، اورهکا “ی ارشمیدس. در این سطرهای شعری ، به استهزا و تمسخر گرفتن تفکری است که هنوز به مکانیک نیوتونی در مقابل فیزیک کوانتم و نظریهی نسبیت دل خوش کرده است و چون ارشمیدس فریاد بر می آورد که اگر نقطه اتکایی به من دهید، قهرمانانه کره زمین را برای تان جا به جا می کنم.
نه سینما و نه میهمانی در تاریخ / هجوم کاشفانی با تاخیر حضور / هزار کس میآیند و هزار کس میروند / و هیچ کس ، هیچ کس به خاطر نمیآورد/ صدا همان که میشنوی نیست/ سگ از سکوت به وجد میآید
“هزار کس میآیند و هزار کس میروند” حکایت از خود بیگانگی و الیناسیون دارد و اصولا در وضعیت جهان معاصر ، نباید به انتظار نشست تا نخبهای سر بر کشد و همه چیز را چون راحت الحلقوم در اختیار قرار دهد. برای روشنفکران، دیگر آن رسالت “قدسی مآبانه” متصور نیست. اما این نمیتواند به این تعبیر باشد که دیگر کسی، کسی را به خاطر نیاورد و تنها در جوامع بحران زده است که این فراموشی حاصل میشود و شاعر عامل بروز این پدیده را “کاشفانی با تاخیر حضور” میبیند و صد البته از بخت دوام داشتن و پارادوکسیکال دولت مستعجل. بسامد حرف “س” در شعر ، مرکز ثقل خود را در مصرع “سگ از سکوت به وجد می آید” یافته و ارتباط ساختاری شعر را قوام میبخشد و خواننده به تردستی شاعر وقوف مییابد که چگونه با استفاده از عناصر زیبایی شناسی بعد از مصرع “صدا همان که میشنوی نیست” به واژه ی “سکوت” رسیده، و از به وجد آمدن سگ از سکوت میگوید و این پارادوکس زیبا را ایجاد میکند. که میتوان از آن پارس و سکوت را استنباط کرد و تعمیمش داد.
و دزد بر سر بام بلند / سماع میکند با ماه / زبان عزیزتر است اکنون یا دهان / که سنگ راه دهان را / هزار بار تمرین کرده است
میتوان از “دزد بر سر بام بلند” اشارهی تلمیحی به داستان ابراهیم ادهم کرد که عطار در تذکره الاولیاه آورده است، و مراد از “که سنگ راه دهان/ را هزار بار تمرین کرده است” میتواند این باشد که شاعر نمیخواهد “زبان به کام گرفته شود”. فراموش نکنیم که در این مرز و بوم دهان دوخته شدهها فراوانند “ضیغم الدولهی قشقایی”ها هنوز که هنوز است مترصد فرصتاند تا دستور دوختن دهان “فرخی یزدی”ها را به جرم شعر گفتن و ندای حق سر دادن، صادر کنند. از سویی این را هم میتوان مستفاد کرد که مربوط به سیسرون خطیب معروف روم است که به جهت داشتن لکنت زبان سنگریزه در دهان میکرد و در کودکی کنار رودخانه، تمرین خطابه میکرد، به هر حال آنچه که مسلم است حکایت از ایستادگی دارد و لاجرم شناختن “سنگ راه دهان” را.
صدا که میشکند / حرف که چرک میکند / جملهها که نقطهچین / میشوند /پیری یا بچهای که خود را میکشد / تازه معنا روشن میشود
این بریدگیها و رسم الخط ویژه در جنبهی دیداری شعر را به چه تعبیری میتوان گرفت؟ انگار تعمدی برای شاعر بوده است و شاعر میخواهد با گذاشتن نقطهچین دست خود را برای پر کردنشان در آینده باز بگذارد و به آن “آگاهی ممکن” مد نظر خود جامهی عمل بپوشاند. همان تعبیری که گلدمن ارایه میدهد. “پس مساله این نیست که بدانیم یک گروه چه میاندیشد بلکه میخواهیم بدانیم تغییراتی که ممکن است در آگاهی گروهی رخ دهد کدامند، بی آنکه در ماهیت اساسی آن گروه تغییری پدیدار شود”. شاعر در این جا میکوشد از شکستن صدا، چرک حرف و باز شدن عقده از طریق چرک و لاجرم حرف، نقطه چینها را پر کند. “پیری یا بچهای که خود را میکشد”. فاصله در این جا هم هویداست و ما در ظرف شعر، با نقطه چین رو به رو هستیم. جوان فاصلهای میان پیر و بچه، ایجاد کرده است و به عنوان میانجی سپید خوانی شده است و انگار شاعر بیش از هر کس دیگر میداند که جوانکشی در این مرز و بوم چگونه است. و از این زاویه است که “تازه معنا روشن میشود”.
سگی که میافتاد در نمکزار و این نمک که خود افتاده است/ خلاف رای اولوالالباب نیست/ که ماه رنگ عوض کرده باشد یا شب مثل آزادی زنگ زند/ اگر که لاله زرد باشد یا سیاه/ استعارهی خون/ به مضحکه خواهد انجامید
باید نوشت شاعر در این پاساژ شعری و مصرع اول، بیش از همه به خاطر اولوالالباب نظر داشته است.
لبش از هجو در لباچه کشم
تا بخندند از اولوالالباب
بیان تشنگی سگ از افتادن در نمکزار و به تصویر کشیدن آن و خواندن امروزی “وای به روزی که بگندد نمک” و آوردنش در سطر شعر، تلاشی است برای نمایاندن سبعیت موجود و جست و جوی دوبارهی معنی ممکن، که پس از هجو اولوالالباب ( خردمندان) خود را متبلور میسازد. “ماه رنگ عوض کند یا شب زنگ بزند آن هم مثل آزادی”. جناس لفظی شعر ما را رهنمون به واژه “آزادی” میسازد و دغدغهی شاعرانه از رنگ باختن “آن” و “این” که هنوز ما در بحث آزادی روی مسایل ابتدایی آن ماندهایم و مثلاً میخواهیم ثابت کنیم که آزادی گرفتنی است، نه دادنی و الخ.
سطر “لاله زرد باشد یا سیاه” که به استعارهی لاله، به عنوان مظهر خون شهیدان اشاره دارد و بهره برداری ناصواب از آن که دست آوردش به مضحکه انجامیدن”استعاره خون” است، این گونه غلط خوانی رنگها شاید ناشی از سرنوشت هنرمندی است که به تعبیر صائب شاهد تمام دردمندیهاست و بختی سیاه دارد.
روزی که برف سرخ ببارد از آسمان
بخت سیاه اهل هنر سبز میشود
صائب تبریزی
گچ سفید جای سرت را نشان میدهد / که چند سالی انگار در اینجا مینشستهای / و رد انکارت افتاده است بر دیوار/ یا شاید نقشی مانده است از تسلیمت
شعر در این پاساژ جنبهی اخبار مییابد و به همان “دو متر جا ” بر میگردد و ” بی خوابی ” یک بار دیگر خود را نشان میدهد. براستی مرز بین ” انکار” و “تسلیم” با آن همه “تهدید” و “تحبیب” چیست. تنها دیوارهای گچی زندان باید سخن گویند و اشارهی شاعر به ماندن و پوسیدن در شرایط است و اینکه آن صورتک و نقشی که از خو گرفتن مانده است.
گزارهای اصلاً ناتمام / و تازه این بیتابی/ که هیچ چیز آرامش نمیکند
” گزارهای” که شاعر با تاکید ناتمامی آورده است و به “تعبییر خواب ” معنی میشود، حکایت از قرار داشتن در حالت “بی خوابی” است و آن “تلواسه”ای است که وجود دارد و اعلام شاعرانه که اشاره به بی تابی دارد و مترادف بی خوابی است و تاکید به آن “که هیچ چیز آرامش نمی کند”. و در این راستا است که پاساژ بعدی شعر سروده شده است.
در التهاب درهایی که باز میشوند/ و کتابهایی که باز میشوند/ و دستهایی که بسته میشود/ ودستهایی که سنگها را میپرانند/ و سارهایی که از درختها می پرند/ درختهایی که دار میشوند/ دهانهایی که کج میشوند/ زبانهایی که لالمانی میگیرند
همه چیز حکایت از فضای مسلط جامعه دارد و شاعر به عنوان نبض هوشیار دست به آفرینش زده است و با حساسیت ویژهٰی هنری خود به این بیان “گلدمن” که خالق آفرینش هنری را جمع میدانست. به آفرینش جمعی دست زده است. شعر “بیخوابی” آگاهی ممکن را رصد میکند و با بیان ” امکان” که مقولهی عمده در درک تاریخ بشری است، سروده میشود. ” کتابهایی که باز میشوند “؛ ممکن است در “دو متر جا” هم اتفاق فرخنده بیفتد یا به تعبیر دیگر کتاب سرنوشت کسی باز شود و به همان سیاق هم کتاب بسته شود؛ شاعر میآورد “دستهایی که بسته شوند” و “درختهایی که دار میشوند”. آیا شاعر نمیخواهد عنوان کند که این درختها هستند که دار میشوند و ما را به دنبال خود میکشانند؛ همان تعبیری که گلدمن از کفشهای داستان “الن رپ گریه” دارد یعنی قرار گرفتن در وضعیت نامتعارف.
صدای گنگ و چشم انداز گنگ و خواب گنگ/ و همهمه که می انبوهد/ می ترکد/ رویا که تکه تکه میپراکند/ دانشگاهی که حل میشود در زندانی و/ چشم اندازی که از هم میپاشد/ خوابی که میشکند در چشم و چشم / که میخ میشود در نقطهای و/ نقطهای که میماند منگ/ در گوشهای/ از کاسه سر/ که همچنان غلت میخورد/ غلت میخورد/ غلت میخورد …
“گنگ”؛ پاساژ پایانی شعر، اینگونه رقم خورده است و این عامل ساختاری است. یعنی شعر به آن جایی پرتاب میشود که باید بشود و واژهی “گنگ” خود شعر میشود و شعر از درون و بیرون واحد ساخته شود “صدای گنگ” ، “چشم انداز گنگ” و “خواب گنگ” . به راستی این خواب است یا بی خوابی؟ این خواب که هیچ نشانی از اهلی بودن ندارد. هیچ چیز اعتبار ندارد. همهمه میانبوهد و بعد میترکد. رویا تکه تکه خود را میپراکند و دوباره شعر به همان سطر اول خود پرتاب شده، دانشگاه و زندان رخ مینمایانند و این بار دانشگاه در زندان حل میشود. انگار همه چیز دارد در “بیخوابی ” جلوی چشم شاعر و خواننده شعر رژه میرود. چشمانداز از هم میپاشد همان چشماندازی که شکل گرفته بود و خواب در چشم میشکند و چشم که چشمانداز را وسعت بخشیده بود و در مرکز “بیخوابی” قرار داشت میخ میشود در نقطهای. همان نقطهای که منگ است و انگار میخواهد ما را به دنبال خود بکشاند و عجب آنکه در گوشهای از کاسهی سر، جا خوش کرده است و پایانی برای او متصور نیست. چرا که …
غلت میخورد غلت میخورد غلت میخورد …
۱. از نیما
۲. یافتم، یافتم
۳. نقد تکوینی لوسین گلدمن، ترجمهی غیاثی، ص ۶۷
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
رضا عابد (اصلان عابری زاهد) (زادهٔ ۲۲ تیر ۱۳۳۵) در لاهیجان نویسنده، شاعر و منتقد ادبی ایرانی است. او از اعضای کانون نویسندگان ایران است.
زندگینامه
رضا عابد دورۀ دبستان و دبیرستان را در لاهیجان گذراند. در دوران تحصیل در دبیرستان به شعر و ادبیات علاقهمند شد و در سال ۱۳۵۱ پس از مقام آوردن در مسابقات استانی شعرها و داستانهای او در نشریات محلی و استانی منتشر شد.
وی پس از اتمام دورۀ دبیرستان در رشته ریاضی و ادامه دوران تحصیلات دانشگاهی، شعر و نقد ادبی او در نشریات مختلف (باران، بازار و رستاخیز جوان) به چاپ رسید. او در سال ۱۳۵۸ به عنوان دبیر ریاضی در آموزش و پرورش لاهیجان مشغول به کار شد و در سال ۱۳۶۳ از آموزش و پرورش لاهیجان به اجبار بازخرید گردید. او پس از محکومیت به انفصال دائم از خدمات دولتی مجبور به کار در بخش خصوصی و کارخانهها گردید و با تکمیل تحصیلات در زمینۀ مدیریت صنعتی، مدیریت یک واحد تولیدی را تا سال ۱۳۷۶ به عهده داشت و پس از آن به شغل آزاد مشغول شد.
از رضا عابد آثار گوناگونی در مجلاتی چون: نقش قلم، پیام شمال، گیله وا، تکاپو، دنیای سخن، فرهنگ و توسعه، نقد نو، فصل سبز، ادبستان، کتاب ماه کودک و نوجوان، عطر شالیزار، تجربه، نوشتا، ماهنامۀ ادبی و فرهنگی سخن، کتابستان، مجلۀ زنان، اندیشۀ آزاد و پیام داستان منتشر شد.
وی در سال ۷۸ در روزنامۀ محلی کرج، رایزن جوان، به نوشتن طنز میپرداخت. در همان زمان در چندین برنامه رادیو کرج و رادیو ایران به عنوان کارشناس نقد ادبی در زمینه ادبیات کودکان و نوجوانان نیز فعالیت داشت و در چندین برنامۀ آقای رشید کاکاوند نیز به عنوان داستاننویس و منتقد ادبی شرکت داشت.
او در سال ۱۳۹۷ از اعضای هیئت ایرانی شرکتکننده در جشنوارۀ گلاویژ اقلیم کردستان بود و مقالهای با عنوان «در شکوه شهادت روشنفکری» را در یکی از پانلهای جشنواره قرائت کرد. متن این مقاله در چند سایت معتبر ایرانی و خارجی منجمله سایت شهرگان ونکوور کانادا و سایت حضور و همچنین در مجلههای شهروند بیسی و عطر شالیزار منتشر شد.
رضا عابد پایهگذار چندین محفل ادبی و هنری در سطح کرج بودهاست که از آن بین میتوان به انجمن ادبی قلم و قطره اشاره کرد. او سخنرانیهای زیادی در زمینۀ نقد ادبی در تهران و کرج و رشت و لاهیجان و سایر شهرستانهای ایران انجام دادهاست. این فعالیت به صورت مستمر در «انجمن صنفی مترجمان استان البرز» انجام پذیرفتهاست. گزارش این سخنرانیها در سایتهایی مانند سایت «انجمن صنفی مترجمان استان البرز»، «حضور» و «شهرگان» آمدهاست.
آثار:
کتاب
• مجموعه داستانی تابلویی برای محله – تهران: قصیده: ۱۳۷۸.
• رمان گیلان شاه – تهران: ۱۳۷۸.
• کتاب ده نقد – تهران: هزار آفتاب: ۱۳۹۶.
رضا عابد چندین آثار چاپ شدهی داستان، شعر، نقد، مقاله و ترجمه دارد.