نویسندهای که نشناختهایماش!
شهرام گراوندی؛ نویسنده، شاعر، روزنامه نگار و منتقد ادبی، متولد ۲۷ دی ماه ۱۳۵۲ خورشیدی در شهر باغ ملک – خوزستان است. گراوندی لیسانس مدیریت بازرگانی و در رشته علوم ارتباطات نیز مدرک کارشانی ارشد را اخذ کرده است و در مطبوعات تخصصی ادبی – فرهنگی سالهاست مشغول به نوشتن است.
مدیرمسئولی موسسه فرهنگی هنری «اورامان» به مدت چهار سال؛ سردبیری هفتهنامه فرهنگی – هنری «تولید» به مدت پنج سال تا زمان تعطیلی این هفته نامه در سال ۱۳۸۶. از میان دیگر فعالیتهای مطبوعاتی او در خوزستان، میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
– سردبیری هفته نامه اروند برای چهار شماره در سال ۱۳۷۸
– دبیر صفحه ادبی هفتهنامه فجر خوزستان در سال ۱۳۷۸
– سرپرست استانی و سردبیر ویژهٔ روزنامههای «عصر مردم»، «همبستگی»، «راه مردم»، «انتخاب»، «توسعه»، «آرمان» و«همشهری»
شهرام گراوندی همچنین به مدت یک سال در دانشگاه پیام نور «گرگان» تدریس کرده است. اکنون او زندگیاش را با ویراستاری میگذراند. او هم اکنون سردبیر هفته نامه پیوند ایرانیان است.
آثار:
از شهرام گراوندی تا کنون چهار کتاب به چاپ رسیده است؛
– مجموعه شعر «بر بال بلند باد»، ۱۳۷۶ – انتشاران گلپونه – کاوش
– مجموعه داستان کوتاه «لوزیهای خزان زده» در دو بخش قصههای آزاد و قصههای بومی – اقلیمی، ۱۳۸۶ – انتشارات دستان
– مجموعه شعر «ایران مال من است»، ۱۳۹۴ – انتشارات نصیرا
– کتاب «کوچ» پژوهشی در باره زنده یاد قدرت کیانی که به تازگی منتشر شده است
شهرام گراوندی همچنین چندین کتاب از جمله چهار مجموعه شعر، یک مجموعه داستان به نام «اگر جعفر اینجا بود»، دو رمان بلند و یک کار تحقیقی دربارهی شعر نو با عنوان «سفر عشق در شعر امروز» آماده چاپ دارد.
یوکیو میشیما در ایران نامی آشناست. آشنا ولی نه از آن رو که خواننده گان بسیاری داشته باشد و هواخواهان سینه چاکی که مثلن آرشیو کاملی از کتابهایش را گرد آورده باشند ـ مثل گابوی پیر ” گابریل گارسیا مارکوئز ” و یا میلان کوندرا و یا حتا ارنست همینگوی و ویلیام فالکنر. آشناست چرا که در کتب عمومی و گهگاه در نشریات خاص ادبی ـ به ویژه در سالهای گذشته تر که شور نشریات ادبی بوده ـ جسته و گریخته نامش را شنیده ایم و اگر نه ، نه همه ی آثار گونه به گون اش که تنها برخی از مهم ترین آن ها به فارسی ترجمه شده است. همین و بس!
و البته بگویم که این سرنوشت ازلی ـ ابدی بسیاری از نوابغ ما در راسته ی نویسنده گان و شاعران و پژوهنده گان است ! چند نمونه در همین ایران خودمان برای تان بیاورم ، رضایت می دهید؟!
می شیما تا زمان مرگ پر سر و صدایش در سال ۱۹۷۰ در ایران تقریبن کاملن ناشناخته باقی مانده بود. قاسم صنعوی در سال ۱۳۵۲ داستان وطن پرستی (که فیلم معروفی هم توسط میشیما و با بازی خودش از آن ساخته شد) او را به فارسی ترجمه کرد و تعدادی از داستان های کوتاه او در نشریات و جنگ های ادبی به چاپ رسید. مرگ در نیمه تابستان و داستان دیگر را هرمز عبداللهی به فارسی برگرداند و اسب های لگام گسیخته را فریبرز مجیدی. اما بیش ترین سهم در معرفی آثار میشیما به غلام حسین سالمی تعلق دارد. رمان عظیم برف بهاری و زوال فرشته را از مجموعه چهارگانه دریای حاصل خیزی(دریای باروری) به چاپ رساند. در ضمن تا به حال یکی دو بار هم آثار میشیما به صورت نمایش نامه خوانی در کافه تیاتر شهر اجرا شده است.
هاراگیری می کنم!
به این بخش توجه کنید و به نشانه های مستتر در آن بنگرید!
بخش کوچکی از رمان اسبهای افسارگسیخته این طور به پایان می رسد:
آیسائو نفس عمیقی کشید و چشمانش را بست و دست چپش را بر شکمش نوازش داد. بعد، با دست راست کارد را گرفت و نوک آن را به بدنش فشار داد و با سرانگشت دست چپ آن را راهنمایی کرد. بعد، یا یک فشار شدید ، کارد را در شکمش فرو برد. همین که تیغه کارد تنش را شکاف داد، دایره روشن خورشید بالا آمد و پشت پلک های او ترکید.
(ترجمه آرش سرخ)
هاراگیری میشیما
این چندخط به مثابه تعریف کامل آن واقعه ناخجسته نیست که تنها تعریف لحظه ی خودکشی میشیما و هم کارش موریتا است!
ابتدا دکمه ی پیراهنش را باز کرد. زیر پیراهن، تنش نبود. کفش هایش را به کناری پرت کرد، شلوارش را از پا درآورد و چهارزانو نزدیک ماشیتا نشست. بعد، شمشیرش را برداشت و با دست چپ شکم اش را نوازش داد و چند بار نفس بلندی کشید و فریاد زنده باد امپراتور را سر داد و شمشیر را تا ته در شکم فرو برد. چهره اش به سفیدی گچ شد و خون از بدنش جاری گشت. بعد، شمشیرش را به سمت راست سوق داد. دستش شروع به لرزیدن کرد. با دست چپ، دست راستش را گرفت و شمشیر را به چپ و راست فشار داد تا این که شکمش کاملا دریده شد. موریتا با شمشیری آخته پشت سر او ایستاده بود. میشیما به طرز وحشت ناکی ناله می کرد. بعد، اشاره ای به موریتا کرد. اما همین که موریتا برگشت تا سر میشیما را از تن جدا کند، میشیما روی فرش افتاد و ضربه موریتا فقط توانست پشت او را بشکافد. فروگو (یکی دیگر از تانتوکای ها) فریاد زد:دوباره!
موریتا شمشیر را پایین آورد، اما نتوانست به گردن میشیما بزند و در عوض، بدنش را شکافت. میشیما عذاب دردناکی می کشید. روده هایش روی فرش ریخته بودند. دانش جویان فریاد زدند: دوباره!
این بار، موریتا به گردن میشیما زد، اما دستانش لرزید و ضربه آن قدر محکم نبود تا سر از بدنش جدا شود. در همین موقع، فروگو شمشیر را گرفت و کار را تمام کرد. سر میشیما از تن جدا شد و روی زمین غلطید و خون از بدنش بیرون جهید. بدنش مثل بدن مرغ سرکنده تکان می خورد. موریتا گفت:برای او دعا کنید! و دانش جویان در حالی که اشک گونه هایشان را خیس کرده بود، به طرف آن صحنه خون بار خم شدند و دعا خواندند.
موریتا سریع لباسش را درآورد و شمشیر را از دست میشیما بیرون کشید و سعی کرد آن را در شکمش فرو کند، اما شمشیر خیلی فرو نرفت و فقط یک زخم سطحی ایجاد کرد. فروگو با شمشیری آخته پشت سر او ایستاده بود. همین که موریتا سرتکان داد، فروگو ضربه نیرومندی وارد ساخت و سر موریتا را از روی بدنش بلند کرد. سر موریتا با صدای مهیبی بر زمین افتاد و به طرف بدن میشیما غلتید. یک بار دیگر، بقیه دانش جویان برای دوست شان دعا خواندند. ژنرال وارد شد و از آن ها خواهش کرد خون ریزی را متوقف سازند. اما همه چیز تمام شده بود. آن ها به ژنرال گفتند که میشیما آز آن ها خواسته زنده بمانند و در محاکمه حرف بزنند. دانشجویان بدن موریتا و میشما را پوشاندند و سرهایشان را نزدیک بدن شان قرار دادند و به طرف در رفتند و خود را تسلیم کردند!
میشیما:
زندگی انسان کوتاه است.
اما من می خواهم عمر جاودان داشته باشم.
اگر بخواهیم فهرستی از عجیب ترین دیوانه های تمام تاریخ را تهیه کنیم، مسلمن میشیما در بالاهای آن فهرست جای دارد!
به راستی که اگر به ابعاد مختلف زندگی اش نگاه کنیم از راسپوتین و بوث (قاتل لینکلن) عجیب تر و از ایوان مخوف و آیشمن ترسناک تر است!
شما کدام فرد را می شناسید که بیش از چهل رمان و شصت اثر کوتاه نوشته باشد، سه بار نامزد جایزه نوبل ادبیات باشد، نمایش نامه هایش از بهترین نمونه های تاریخ تیاتر باشد، و خلاصه نویسنده و بازیگر و فیلسوف و ورزش کاری موفق باشد، و از طرفی پدر دو فرزند و شوهری مهربان باشد و با هاراگیری(شیوه ی خودکشی سامورایی ها که شامل خودکشی وحشیانه سامورایی است) یکی از معروف ترین و بی رحمانه ترین خودکشی های تاریخ را انجام دهد؟!
میشیما همه این ها بود! به تعبیر اکثر کارشناسان در کنار کسانی چون تولستوی، تواین، موآم و شاملو، از کسانی است که لایق نوبل بود و هرگز به این افتخار دست پیدا نکرد، کتاب دریای باروری او باز هم به تایید همه صاحب نظران از برجسته ترین کتاب های تاریخ ادبیات است، اقتباس های آمریکایی نمایش هایش هنوز هم روی برادوی به صحنه می رود، و به گواه مادر و همسر و فرزاندانش در محیط خانواده همواره انسان مهربانی بوده!
ریشه های نبوغ آمیخته به جنون و گرایش های شدید راست گرایانه و ضدانسانی میشیما و البته استادی او در زمینه تیاتر و ادبیات را باید در دوران کودکی اش یافت. زمانی که سنین طفولیت را پیش مادربزرگ اش، ناتسوکو، گذراند. ناتسوکو از شوهرش که فاقد نشان سامورایی بود نفرت داشت و از پسرش به دلیل این که مقام خیلی مهمی در دست گاه دولتی نداشت، شدیدن انتقاد می کرد. از این رو تمام آرزوهایش را در نوه اش جست وجو می کرد و برای این که اطمینان یابد آرزوهایش تحقق پیدا می کنند، تربیت او را خود به عهده گرفت.
ناتسوکو که از نظر جسمی و عاطفی بیمار بود و به نقرس و درد اعصاب ( و بیماری دیگری که در اثر بی بند و باری شوهرش در ایام جوانی به او منتقل شده بود) مبتلا بود بیش تر اوقاتش را در اتاقش می گذراند و از اقبال خود می نالید. کیمی تاکه کوچولو(نام واقعی میشیما) در چنین اتاقی و همراه بیماری و درد و نفرت رشد یافت! ناتسوکو به میشیما اجازه نمی داد تا با اسباب بازی های خطرناک یا پسربچه های خشن بازی کند و غرور و جدیت و انزوا (صفاتی که به نظر یاتسوکو جز لاینفک روح یک سامورایی واقعی بودند) در او دیوانه وار شکل گرفت.
البته همین ناتسوکو بود که میشیما را اغلب به تیاتر می برد و کابوکی و تیاتر نو را به او شناساند. در این جا بود که یوکیوی کوچولو معنی هاراگیری را فهمید! این جوان حساس به این نتیجه رسید که مرگ زیبا و خواستنی تر از زندگی است! این نتیجه مهم ترین نتیجه زندگی او بود، همین نتیجه گیری بود که باعث شد او تاته نوکای را راه اندازی کند و نهایتن با آن خودکشی عجیب و غریب خود را تبدیل به یکی از مرموزترین انسان های تاریخ نماید.از میشیما باید به عنوان نمونه ی بارز یک بیمار روانی مبتلا به نهیلیسم، سادو- مازوخیسم و نارسی سیسم نام برد، اگر چه راست گراها تلاش می کنند از او چهره ی دیگری بسازند!
در اکثر دایره المعارف های ساخته ی دست راست گرایان از میشیما به عنوان فردی که دلش از زندگی ماشینی قرن خود گرفته بود و برای دوران خوش سابق ژاپن و ارزش های دوست داشتنی! سابق ژاپن مبارزه می کرد، نام می برند. مرگ قهرمانانه او، آخرین اعتراض شجاعانه علیه ژاپنی های سست بنیاد شده ی معاصر بود!
میشیما و صنعت سینما
این خیلی عادی و طبیعی است که آثار نویسنده های شهیری چون میشیما ـ یوکیو ـ بارها مورد اقتباس های سینمایی قرار گیرد. اما این تنها عنوانی نبود که زیر آن نام میشیما بر پرده سینماها ظاهر شد. البته از روی آثار میشیما تا به امروز ۲۴ فیلم ساخته شده که بعضی از آن ها از آثار قابل ذکر سینمای ژاپن هم هستند، اما جالب است بدانید او در عمر کوتاه خود در ۴ فیلم بازی کرد، کسانی که این فیلم ها را دیده اند، می گویند میشیما می توانست بازیگر باشد! ، و کارگردانی، تهیه کننده گی و حتا طراحی صحنه! را هم تجربه کرد. در یوکوکو ـ کلمه ژاپنی به معنی میهن پرستی ـ فیلمی که بر اساس کتاب خودش ساخته شد، خودش در آن بازی کرد و نقش تهیه کننده و طراحی صحنه را نیز به عهده داشت. اصولن افرادی همچون می شیما، با شخصیت هایی چند وجهی در یک قالب خاص نمی گنجند و چنین است که در طول عمر کوتاه و یا بلند خود مدام از این شاخه به آن شاخه می پرند. و من بناگهان یادم آمده جلال آل احمد را و یا احمد شاملو و هوشنگ گلشیری. متاسفانه می شیما در جامعه ی هنری ما آنچنان که باید و شاید معرفی و شناسانده نشده است و می طلبد که در این رابطه در معرفی و شناسایی آدمی که تنها فقط در مدت ۴۶ سال زندگی قصد این را داشت که نقبی به جاودانه گی بزند، و گویا زده ! بیشتر بکوشند.
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید