ویلای نیاوران
هرگز راضی نشدم وطنم را مثل بنفشه ها با خودم به هر کجا که خواستم ببرم ; اما کیاندخت وطنش , خاطراتش و حتی ریشه هایش را هم از خاک بیرون کشید و همه را داخل یک چمدان گذاشت و با خود برد.
ویلای نیاوران یادگار پدر و مادرمان بود آن را علی رغم اصرار کیاندخت برای فروش نگهداشتم , چون نمی خواستم ریشه هایم با سرزمین مادری و با خانه پدری قطع شود.هنوز بعد از سال ها هر بار که به ایران می روم و پایم به حیاط خانه می رسد انگار صدای خنده ها و شادی هایمان را از پشت درخت های اقاقیا و از لابه لای بوته های شمشاد باغچه های ویلا می شنوم.
اوایل ماه مارس کیاندخت برایم پیام فرستاد که “برای جشن نوروز در استکهلم منتظرت هستم , و من هم در جوابش گفتم که “برای عید نوروز در ویلای نیاوران منتظرت هستم “.کیاندخت آنقدر متعجب شده بود که گوشی تلفن را بردارد و زنگ بزند تا مطمئن شود که تصمیمم برای سفر به ایران جدی است یا نه.
در تمام همه این سال هایی که من و کیاندخت در سوئد بودیم همیشه احساس می کردم جشن های نوروزمان آن رنگ و بوی نوروز در ایران را ندارد , به همین دلیل تصمیم گرفته بودم امسال برای نوروز خودم را به ایران برسانم.
فکر می کردم پدر منتظر است که بروم ایران و با کمک هم بنفشه ها را در باغچه های ویلا بکاریم و مادر مثل سال های کودکی دستم را بگیرد و با هم به بازار تجریش برویم و سمنو عمه لیلا برای سفره هفت سین بخریم.دلم برای پیاده روی از خود میدان کاخ تا سر پل تجریش تنگ شده بود.برای رسیدن به ازدحام و هیاهوی جمعیت در حال خرید شب های عید بازار , برای دیدن ماهی های قرمز , برای تخم مرغ های رنگی و برای سر و صدای فروشنده های تکیه بالای تجریش که هر کدام برای جلب مشتری دلبری می کردند لحظه شماری می کردم.
باید می رفتم و پرده های پنجره های ویلا را کنار می کشیدم تا آفتاب دوباره به شمعدانی های مادر برسد.
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
مهدی توکلی تبریزی؛ متولد شهریور ۱۳۵۳ در شهر مشهد، دانش آموخته زبان و ادبیات انگلیسی در مقطع کارشناسی از دانشگاه فردوسی مشهد
آثار چاپ شده:
داستان های کوتاه ” نقطه , سرخط ” در دوهفته نامه امرداد
” یادم , تو را . . . ” در روزنامه شهروند امروز
” شمیم صلح ” در روزنامه همدلی
” آقای جنتلمن ” در روزنامه آفتاب یزد
” شب های خوش دزاشیب ” در روزنامه همبستگی
و…” یادبود ” در روزنامه روزان