شعری از روزگاران دور
شعری از روزگاران دور
برای مهری
آتفه چهارمحالیان (شاعر)
با نخ درستت میکردم
و شکل تو هی تا میخورد که نریزد از انگشتهام
خونیتر از وسطِ پنبه زیر گیسوهات
مشکلات حل میشود
– سمت تو چیزی آویزان است؟
صدایی به ضرب ِ اندوه مینوازد
و گونههای تو در بنزین به بوسههای تو خندید!
شعله در سکوت و سیاره آدمهای خودش را دارد
درخت آدمهای خودش را.
متلاشی، لحن ِ تو را میخواهد پشت ِ پیشانی ِ امشب.
– همه چیز درست میشود!
وسط ِ گیسوهای مادرم میگویم
و مرگ در ستون ِ روزنامه کوچه را میبندد.
دیگر اوست
که بخشی از پلکهای من است
که حالت ِ هیستریک ِ نخ را هی توی انگشتهام میلولاند
و دوست
لای انگشتهام زخمی میماند.