
حرفهایی که تا بهحال کسی بهت نگفته جز مننن!(۹-۱۱)
واقعاً چقدر دردناکه وقتی شست پاهات هیچ وقت…
بیشتر بخوانیدصفحه را انتخاب کنید
مژگان مشتاق | ۵ آذر ۱۴۰۲
واقعاً چقدر دردناکه وقتی شست پاهات هیچ وقت…
بیشتر بخوانیدمژگان مشتاق | ۱۷ آبان ۱۴۰۲
تو فکر میکنی فک و فامیل مرد عنکبوتی کجا زندگی میکنن
بیشتر بخوانیدمژگان مشتاق | ۷ آبان ۱۴۰۲
(۳)
-تا به حال به دوستی مورچه و پلنگ فکر کردی؟
مژگان مشتاق | ۲۱ مهر ۱۴۰۲
به انگشت وسطی پای راست ات نگاه کن!
بیشتر بخوانیدمژگان مشتاق | ۱۲ مهر ۱۴۰۲
می دونستی اگه یکی از لکههای تیرهی زرافه کم بشه هیچکی نمیفهمه جز خودش؟!
بیشتر بخوانیدمژگان مشتاق | ۱۹ تیر ۱۴۰۲
رویای یک پُل
پُلی سیمانی توی یک شهر قدیمی زندگی می کرد.
مژگان مشتاق | ۸ خرداد ۱۴۰۲
همهی نمیتوانمهایم را جمع میکنم در دستهایم! دستهایم؟! در پاهایم! پاهایم؟! در نگاهم ! در...
بیشتر بخوانیدمژگان مشتاق | ۱ خرداد ۱۴۰۲
وقت چکان…. چکان چکان!نعره کشان ….کشان کشان!تاتی کنان … چنین...
بیشتر بخوانیدمژگان مشتاق | ۶ تیر ۱۴۰۱
۱۵ اینکی: ( با خنده) حیوونای توی کارتونا اصلن با هم قهر نمیکنن! مامان:خب قهر مالِ...
بیشتر بخوانیدمژگان مشتاق | ۳ تیر ۱۴۰۱
مینو دفتر نقاشی اش را باز کرد تا بعد از مدتها نقاشی بکشد. او با خودش فکر کرد چه چیزی را بکشد!...
بیشتر بخوانیدمژگان مشتاق | ۶ اسفند ۱۴۰۰
مژگان مشتاق ۱ “خط گم شده” گورا هر روزاز دوستانش می خواست تا خطهایش را بشمارند!...
بیشتر بخوانیدمژگان مشتاق | ۵ اسفند ۱۴۰۰
تصویرگر: آرتمیس زرکش هفت ساله از تهران_ هنرجوی کارگاه نقاشی افسون لاشایی ۱۲ اینکی: همه ی...
بیشتر بخوانیدمژگان مشتاق | ۲۲ دی ۱۴۰۰
(۹) اینکی: مامان ستارهها دخترن؟ مامان: چون ستاره اسم دختره – آره فکر کنم دخترن! ...
بیشتر بخوانیدمژگان مشتاق | ۱۳ دی ۱۴۰۰
مژگان مشتاق (۷) اینکی: مامان ستارهها دخترن؟ مامان: چون ستاره اسم دختره – آره فکر کنم...
بیشتر بخوانیدمژگان مشتاق | ۲۹ آذر ۱۴۰۰
اینکی: مامان چرا تو فقط گنجشک می کشی؟ یه بارم ماشین آتش نشانی بکش! مامان: گنجشک از همه سخت تره!...
بیشتر بخوانیدمژگان مشتاق | ۱۷ آذر ۱۴۰۰
اینکی: مامان تو اصلن اندازه ی من بودی تا حالا؟ مامان: پس نه همین طوری بودم از اول! اینکی:...
بیشتر بخوانیدمژگان مشتاق | ۱۶ آذر ۱۴۰۰
اینکی: اگه راست میگی مامان بگو چند تا ستاره تو آسمونه؟ مامان: چه میدونم! صد هزار تا…دویست...
بیشتر بخوانیدمژگان مشتاق | ۲ آذر ۱۴۰۰
اینکی: مامان مدادها رو که می تراشیم دردشون میگیره؟! مامان: مگه آدمن که دردشون بگیره بچه! ...
بیشتر بخوانیدمژگان مشتاق | ۲ آذر ۱۴۰۰
اینکی: مامان اگه خونه مون رو ببریم روی درخت از دست صاحبخونه راحت میشیم مگه نه؟! مامان: آخر سر روی...
بیشتر بخوانیدمژگان مشتاق | ۲ آذر ۱۴۰۰
اینکی: مامان! اون روز عمه چرا بهت چشمک زد؟ مامان: یادم نیست! اینکی: مامان! چرا بعضی از کرمها...
بیشتر بخوانیدمژگان مشتاق | ۲ آذر ۱۴۰۰
دان دان به مادرش گفت: – مامان یه بار دیگه بگو رنگین کمان چه شکلیه؟ موش مادر گفت:...
بیشتر بخوانیدمژگان مشتاق | ۲ آذر ۱۴۰۰
به خال گوشتیِ بابا که برق میزند میگویم: – کی می شود تو را از صورت بابا بِکنم! بعد پرت ات ...
بیشتر بخوانیدمژگان مشتاق | ۱ آذر ۱۴۰۰
همهی نمیتوانمهایم را جمع میکنم در دستهایم! دستهایم؟! در پاهایم! پاهایم؟! در نگاهم ! در...
بیشتر بخوانید