UA-28790306-1
تبلیغات

صفحه را انتخاب کنید

دو شعر از فانوس بهادروند

دو شعر از فانوس بهادروند

۱

در انتهای کوچه‌ای کهن
دیواری بالا می‌رفت
دست هایی پایین می آمدند

ماه تمام
در آسمان شب می‌چرخید
وَ رصد می‌کرد
عبور حرامیان را
فریاد‌ی سکوت شب را شکست
او وَ ثانیه های انتظار
شب پیش می‌رفت تا 
تا کلنگ ها به میدان های شهر برسند
وَ رُخان سحر
دل شب را شکافت…

۲

وَ شهر

زیبایی را دموکراتیک می ساخت

معماری مدرنِ  پسا مهسا

در گیسو نبشت

گوشه چشمی به گذشته داشت

وقتی پدر به هر گویش تو را می‌ستود

و واژگان سخت را بست

در فراموش خانه‌ی لغت نامه‌ها

وَ واژگان سنگ را به کوه بخشید

اکنون دیوارهای عبوس

از زبان مادری کناره می‌گرفتند

و پدر با پاهایت به بازی در آمد

و با دست هایت به رخسیدن

اکنون آوازهای دایه‌ات

تو را می‌بویند

در مُشک و میخک

آمیخته در گیسوانت

شلال

شلال

شلال

بر شانه‌های شاد خیابان

وَ ناکامی

در دل تاریکی فرو می‌رفت

با دلهره‌های دیرین

با نام‌های مستعاری چون:

خفاش‌‌‌های شب

وَ شبگردهای شب

وَ شَوگرد‌‌های نیمه شب  …

 

بهمن ماه ۱۴۰۲

 

#فانوس-بهادروند

                                  

 

 

 

آرشیو نوشته‌ها و شناسایی نویسنده:

>> واپسین نوشته‌ها
تبلیغات

آگهی‌های اجاره خانه:

آگهی‌های تجاری:

ویدیوی تبلیفاتی صرافی عطار:

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها: