UA-28790306-1
تبلیغات

صفحه را انتخاب کنید

«سایه و مرگ»

 

 

امیرهوشنگ ابتهاجِ شاعر، از آستانِ دری گذشت که به قول احمد شاملو شاعر آزادی، کوبه نداشت. ابتهاج شاعری بود که نزدیک به ۸ دهه از عمر خود را با شعر و شاعری سپری کرد. ابتهاج با تخلص سایه، هم با غزل و مثنوی و قالب‌های قدیم شعر فارسی انس و الفت داشت و هم به سبک و سیاق نیمایی شعر ‌سرود. در یک بررسی اجمالی و کلی از دقایق شعری او می‌توان نوشت که او در سرایش شعر، ذهن و زبانی محافظه کارانه داشت و در شعرهایش سبک نوقدمایی را با رنگ و لعاب رمانتیک به نمایش گذاشت. پاره‌ای از کسان به تبعیت از شهریار او را نزدیک ترین شاعر به حافظ می‌خوانند. اینان گویا توجه ندارند که حافظ و هر شاعر دیگر کلاسیک را در امروز ادبیات نباید با مقوله‌ی «خوانش» صرف کرد. شاعر امروز با متر و معیار «بدخوانی» از پیشینه ادبی گذر می‌کند و این جریان «بدخوانی» و تلاش‌ورزی شاعر «پسین» یا همان پسر به تعبیر هاروالد بلوم منتقد بزرگ آمریکایی با قرار گرفتن بر شانه‌های شاعر «پیشین» یا پدر صورت می‌پذیرد و بر پایه همین روند است که حافظ را هم به سان دیگر بزرگان ادبیات پرتاب این زمانی می‌شود و جریان شعر و شاعری همواره در یک روند «شدن» خود را توامان در فرم و محتوای نو عرضه می‌دارد و لاجرم مفاهیم برساخته شعری او «دنیای ممکن» را رصد می‌نماید و از باز نمایی فاصله می‌گیرد. جریان غزل‌سرایی معاصر که سایه بیشترین اشتهار خود را در شاعرانگی از آن دارد، گذشته از سعی و حضور کسانی چون شهریار، رهی معیری، بهمنی و … ما را با دو شاعر دیگر به نام‌های حسین منزوی و سیمین بهبهانی مواجه می‌سازد که هم از نظر انتخاب و اجرای وزن و هم زبان شعری و صید واژه گان بدیع و تازه، حرف‌های جدی‌تری در آن زمینه زده‌اند. البته سایه مانند پاره‌ای دیگر از افراد نامبرده، ترانه‌سرا هم بود و با همان زبان بازنمایی شده و موزن خود در آن وادی زورآزمایی کرد  که  همین حضور او در جمع ترانه‌سرایان و جمع خوردن با اهالی موسیقی برای او برکاتی هم داشت و سرپرستی‌اش در بخش موسیقی رادیو و تلویزیون در رژیم گذشته همراه با قوام آن ارتباطات طیف گسترده‌تری از مخاطبان را برای او فراهم آورد. البته درکنار آن، عوامل اصلی پروپاگاندای حزبی هم بی تاثیر نبود و یک جریان سیاسی قدیمی و پرسابقه که همواره از شعر او پشتیبانی می‌کرد بیش از بیش سایه را در کنار چند شاعر دیگر هم‌مرام مطرح می‌کرد. به رغم آنکه سایه در کتاب «پیر پرنیان اندیش» به کوشش میلاد عظیمی و عاطفه طیه عنوان می‌کند: «من عضو حزب توده‌ نبودم، اما همیشه سوسیالیست بودم و به توده‌ای‌ها احترام می‌گذاشتم و رفیق آنها بودم و با آنها هم عقیده بودم  و… ص ۱۸۴». اما  نمی‌توان به سادگی از حضور او در کنار افراد سرشناس توده‌ای و جریان حزب از دیرباز تا اکنون گذشت. نزدیکی او با مرتضا کیوان در همان دوران قبل و بعد از کودتا که بر کسی پوشیده نیست و نباید از یاد برد که در همان دوره شعرِ «دیریست گالیا!»ی او که شعرعاشقانه با مضمون سیاسی است ورد زبان همه هواداران و اعضای حزب بود و بسیاری از توده‌ای‌های قدیمی در مباحث و گفته‌های خود ابراز می‌دارند که در گلگشت‌ها، جشن‌ها، دورهمی‌ها، محافل و … آن شعر را می‌خواندند و حتا به صورت دکلمه اجرا می‌کردند، همانگونه که ارغوان و چند شعر دیگر او هم در برهه‌های دیگر این مسیر را طی کردند.

مهدی اخوان ثالث که رفاقت دیرینه با سایه داشت و در کنار او و چند چهره دیگر از بزرگان شعر و شاعری دوران طلایی شعر ایران محسوب می‌شود، در مطلبی ضمن ابراز علاقه به او و اشاره به عطا و لقای شعری‌اش، در زمینه‌ی دلبستگی او به جریان آنسوی آب، زبان به طنز گشوده و با اشاره به شعر «دختر خورشید» او که بر اساس بازنمایی سروده شده است: در نهفت پرده شب/ دختر خورشید / نرم می‌بافد / دامن رقاصه صبح طلایی را /… مطلبی نوشته که من اینجا نقل به معنی می‌کنم: … باید توجه داشته باشیم که سال‌های سال است که جریان مورد علاقه ابتهاج، دامن رقاصه را می‌بافد و هنوز که هنوز هست، این بافتن تمام نشده است و …

 مورد دیگر همیاری سایه با اعضای حزب توده در ماجرای کانون نویسندگان سال ۱۳۵۸ است که او با قرار گرفتن در کنار به آذین، سیاوش کسرایی، فریدون تنکابنی، برومند و تعداد دیگری موجبات اخراج خودشان را در مجمع عمومی دی ماه همان سال فراهم آورد که تشکیل شورای نویسندگان و هنرمندان ایران به عنوان جریان موازی کانون در نتیجه آن حرکت شان بود. در خاطرات بزرگ علوی که به کوشش حمید احمدی چاپ شد؛ بزرگ علوی به حرف شنویِ ابتهاج و به‌آذین از طبری در مورد حوادث کانون اشاره دارد و می‌گوید در پشتِ پرده آن حوادث، احسان طبری و کیانوری قرار داشتند. از یاد نبریم که بعد از مرگ احسان طبری، ابتهاج سوگ‌سرودی برای او سرود که در بندی چنین است: … گوهری چون تو کجا آید بدست/ بشکند دستی که این گوهر شکست / کاشکی خود مرده بودی پیش ازاین / تا نمی‌مردی چنین ای نازنین …

بد نیست که همین جا اشاره به یک مورد خاص از روحیات سایه در «پاس دوستی» هم بشود که نگارنده متن به یاد دارد. آن هم حضور او در مراسم تدفین به‌آذین در بهشت سکینه کرج بود که هوشنگ ابتهاج در تمام طول مراسم کنار درختان ردیف شده کاج از قطعه مجاور قدم می‌زد و چنان متأثر و از خود بی‌خود بود که فقط بالا و پایین می‌رفت و هیچ وقعی هم به خواهش هیچ کدام از حضار برای حضور سر قبر به‌آذین و ایراد سخنرانی نگذاشت.

با همه اوصاف این روزها مرگِ شاعر! ایران را یک بار دیگر وارد یک فضای هیجانی و خاص کرد و در هر کوی و برزن از سایه و شعر، سخن در میان است و در فضای مجازی هم که بنا بر منش و رفتار که دوران معاصر دارد و در وضعیت پارادوکسیکال تنفس بیشتری از فضای حقیقی ‌می‌کشد؛ بسامد نام سایه به یک برآمد قابل ملاحظه‌ای رسیده است. این اشتیاق به سایه و نام شاعر را چه بخواهیم و چه نخواهیم باید اقبال به شعر هم دانست و از این منظر باید خوشحال هم بود و به تعبیری طنازانه از دوستی، همان ضرب‌المثل «ز هر طرف که شود کشته، سود اسلام است» را یاد آورد.

 مرگ سایه یک بحث دیگری را هم به میان آورد و آن جریان فرصت طلبی حاکم است. خود را نخود هر آشی کردن که در ایران سابقه طولانی دارد. کسانی که در جریان شعر به عنوان یک امر زیبایی شناسانه با ارزشمندی احساسی و جایگاه بروزِعالی‌ترین تجلیات انسانی راهی ندارند، این روزها با مرگ شاعر وارد صحنه شده‌اند و به خیال خود میدان‌داری می‌کنند و برای شعر مظلوم هم شمر‌خوانی انجام می‌دهند. پیام پشت پیام، به یک باره هم یادشان افتاده که شاعر«ایران ای سرای امید…» ایرانی بود و زندان کشیدنش در یک برهه و تارانده شدنش به دیار غربت هم نه ایشالا، واقعا گربه بوده است. آقایان حکما نمی‌دانند که این حرکت‌های سیاسی برای «برجام» و «فرجام» و بعد «ریختن درجام» و … دیگر آنقدر نخ‌نما شده است و طشت آن چنان از بام افتاده است که ما وقتی دنبال شواهد تاریخی می‌گردیم و مثلا به فیلم «آخرین ایستگاه» مایکل هافمن در مورد مرگ تولستوی رجوع می‌کنیم به آن اضطراب تزار و قدم زدن او در سرسرای قصر برای شنیدن آخرین اخبار مربوط به مواجه تولستوی با مرگ در ایستگاه قطار ابتدا پوزخند می‌زنیم بعد اندیشه می‌کنیم به سایه تولستوی بر قصر و دربار تزار که چنان سنگینی می‌کرد که تزار را هم به تکاپو واداشته بود. همان سایه و عظمتی که شاعری چون ناظم حکمت شاعر انقلابی ترک داشت و کمال آتاتورک را وادار کرده بود تا جایی بگوید: این ناظم حکمت خیلی محبوب است تا جایی که من دلم می‌خواهد با دستان خودم خفه‌اش کنم اما بعد روی قبر او بنشینم و برای او گریه کنم چون می‌دانم او بزرگ است به اندازه جهان. به راستی هم چنین است و آن فرد که اسم ستاد انتخاباتی خود را برای «هوای تازه» نامگذاری می‌کند بیش از همگان به بزرگی شاملو و کتاب او هم اندیشه می‌کند. فراموش نکنیم که  حکایت حسنک وزیر و بوسهل زوزنی در تاریخ همواره پا بر جا مانده است و بوسهل با همه لجاجت بیشتر از دیگران بر امر بزرگی حسنک واقف بود. همانگونه که از زبان آوری امروالقیس شاعر دوران قبل از اسلام زیاد سخن به میان می‌آید. جایی از عطاالله مهاجرانی خوانده بودم که اشاره داشت زبان‌آوری آن شاعر دوران جاهلیت را بزرگان اسلام ‌ستوده‌اند.

سایه در طول زندگی طولانی خود شاهد ستایش‌های زیادی بود. وقتی در مهرماه ۱۳۹۵ بنیاد موقوفات افشار جایزه شعر را به او داد این ستایش را گذشته از جانب متولیان امر، از جانب یک مقام دولتی هم انجام شد. همانگونه که در سال ۱۳۴۶  وقتی در جشن هنر شیراز شعر خوانی کرد به روایت باستانی پاریزی در کتاب «از پاریس تا پاریز» هم حاضران در حافظیه به شور و وجد آمدند و هم مقامات او را تحسین کردند. هنر راستین همواره انسان را رعایت می‌کند و جهان ممکن را بر پایه حقوق انسان مد نظر دارد. رومن رولان جایی گفته بود: در رابطه با انسان و هنر، اگر قرار است انسان بمیرد، بگذار هنر بمیرد. سایه در شعرهای خود به سهم خودش برای انسان و انسان‌مداری تلاش ورزید. اما همواره برای تبلیغ شعر و هنر خود به یک لولا و قایمه هم بند بود و همین ابزارها در بسیاری مواقع برای او وارد صحنه شده و دردسرساز شدند. چون قرار تاریخی هنر و اندیشه این است که فضل را جای دیگر نشاند… گفته‌ آمده است که یکی، یکی را کشان کشان می‌برد، یک دیگری خود را به میان آن دو انداخت و گفت:«تو! ما دو نفر را به کجا و کدامین سو می‌بری؟».

سخن پایان این است که باید حواس جمع و با اخم در مقابل پلشتی و «آلوده به منت کردن لقمه نان» ظاهر شد تا بتوان بیت عرفی شیرازی را «بد خوانی» کرد: چنان با نیک و بد سر کن که بعد مردنت عرفی / مسلمانت به زمزم شوید و هندو بسوزاند.

 

«از فیس‌بوک نویسنده»

آرشیو نوشته‌ها و شناسایی نویسنده:

>> واپسین نوشته‌ها

رضا عابد (اصلان عابری زاهد) (زادهٔ ۲۲ تیر ۱۳۳۵) در لاهیجان نویسنده، شاعر و منتقد ادبی ایرانی است. او از اعضای کانون نویسندگان ایران است.

زندگی‌نامه
رضا عابد دورۀ دبستان و دبیرستان را در لاهیجان گذراند. در دوران تحصیل در دبیرستان به شعر و ادبیات علاقه‌مند شد و در سال ۱۳۵۱ پس از مقام آوردن در مسابقات استانی شعرها و داستان‌های او در نشریات محلی و استانی منتشر شد.
وی پس از اتمام دورۀ دبیرستان در رشته ریاضی و ادامه دوران تحصیلات دانشگاهی، شعر و نقد ادبی او در نشریات مختلف (باران، بازار و رستاخیز جوان) به چاپ رسید. او در سال ۱۳۵۸ به عنوان دبیر ریاضی در آموزش و پرورش لاهیجان مشغول به کار شد و در سال ۱۳۶۳ از آموزش و پرورش لاهیجان به اجبار بازخرید گردید. او پس از محکومیت به انفصال دائم از خدمات دولتی مجبور به کار در بخش خصوصی و کارخانه‌ها گردید و با تکمیل تحصیلات در زمینۀ مدیریت صنعتی، مدیریت یک واحد تولیدی را تا سال ۱۳۷۶ به عهده داشت و پس از آن به شغل آزاد مشغول شد.
از رضا عابد آثار گوناگونی در مجلاتی چون: نقش قلم، پیام شمال، گیله وا، تکاپو، دنیای سخن، فرهنگ و توسعه، نقد نو، فصل سبز، ادبستان، کتاب ماه کودک و نوجوان، عطر شالیزار، تجربه، نوشتا، ماهنامۀ ادبی و فرهنگی سخن، کتابستان، مجلۀ زنان، اندیشۀ آزاد و پیام داستان منتشر شد.
وی در سال ۷۸ در روزنامۀ محلی کرج، رایزن جوان، به نوشتن طنز می‌پرداخت. در همان زمان در چندین برنامه رادیو کرج و رادیو ایران به عنوان کارشناس نقد ادبی در زمینه ادبیات کودکان و نوجوانان نیز فعالیت داشت و در چندین برنامۀ آقای رشید کاکاوند نیز به عنوان داستان‌نویس و منتقد ادبی شرکت داشت.
او در سال ۱۳۹۷ از اعضای هیئت ایرانی شرکت‌کننده در جشنوارۀ گلاویژ اقلیم کردستان بود و مقاله‌ای با عنوان «در شکوه شهادت روشنفکری» را در یکی از پانل‌های جشنواره قرائت کرد. متن این مقاله در چند سایت معتبر ایرانی و خارجی من‌جمله سایت شهرگان ونکوور کانادا و سایت حضور و همچنین در مجله‌های شهروند بی‌سی و عطر شالیزار منتشر شد.
رضا عابد پایه‌گذار چندین محفل ادبی و هنری در سطح کرج بوده‌است که از آن بین می‌توان به انجمن ادبی قلم و قطره اشاره کرد. او سخنرانی‌های زیادی در زمینۀ نقد ادبی در تهران و کرج و رشت و لاهیجان و سایر شهرستان‌های ایران انجام داده‌است. این فعالیت به صورت مستمر در «انجمن صنفی مترجمان استان البرز» انجام پذیرفته‌است. گزارش این سخنرانی‌ها در سایت‌هایی مانند سایت «انجمن صنفی مترجمان استان البرز»، «حضور» و «شهرگان» آمده‌است.

آثار:
کتاب‌
• مجموعه داستانی تابلویی برای محله – تهران: قصیده: ۱۳۷۸.
• رمان گیلان شاه – تهران: ۱۳۷۸.
• کتاب ده نقد – تهران: هزار آفتاب: ۱۳۹۶.

رضا عابد چندین آثار چاپ شده‌ی داستان، شعر، نقد، مقاله و ترجمه دارد.

تبلیغات

آگهی‌های اجاره خانه:

آگهی‌های تجاری:

ویدیوی تبلیفاتی صرافی عطار:

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها: