شعری از محمدعلی شکیبایی
جادوگری که حاشا میکند حاشیه را… قلب ِ کودک را ساچمه نه انگار دارد مخرج مشترک میگیرد از تصادم ِ هرچه پیش آید. به آبروی رفتهی حجاب پشت میکند قناری. ساچمه صدا میشود. صدا میشود در چشم. انگار استخوان ِ دربند زبان ِ ساچمه و حجاب را خوب بلد است. حالا تا کی؟ اسبها اگر بی گدار به آب بزنند…هوای گرگ و میش به مزرعه تُف ِ کلاغ است. قارقار پهلو میگیردٓم. به یک تو نمیری انقلاب که شاخ و دم ندارد سرخ میشوم…سفید میشوی…سبز میشود.
زن زندگی آزادی