دیکتاتور!
خاک میشود دستها وُ درها وُ پنجرههایمان
مثل چشمهایی
که مثل مین
در این تاریخ،
در این تن، در این وطن،
دفن است وُ باز
از خاک، از پوست، از خون، از خرداد
رد میشود در هوای ابری وُ
منفجر میشود بر شال بهار وُ
گل میدهد
گِردِ گلویی
که تکرار میشود
بر دارِ کودتا
در بهارستان وُ
باز
چشمهای تو باز نمیشود.
تمام قصه همین است:
تو با چشمهای بسته راه میروی
من با چشمهای باز منفجر میشوم
و نور
غبار پلکهایمان را
در هوای خانه
سبز میکند.
خرداد یکهزار و سیصد و نود و یک