UA-28790306-1

صفحه را انتخاب کنید

«تا چشم از دریچه‌ی چشم حرف بزند»

«تا چشم از دریچه‌ی چشم حرف بزند»

گفت‌وگو‌کننده: صادق امیری

در شعر دیداری، فضای دوباره و تازه‌ای برای ارائه‌ی کلمه و ابعاد آن پدید می‌آید. فضایی که ذهنیت مخاطب از خواندن را متاثر می‌کند و چیزی که بیش از هر چیز در مخاطب پرورش می‌یابد، ذهن دیداری اوست که دوباره دیدن و متفاوت دیدن را می‌آموزد و در نهایت، التذاذ متن و کشف‌های بیشتری را به همراه دارد. داریوش شایگان در کتاب فانوس جادویی زمان به هنر از نگاه مارسل پروست می‌پردازد، که از نظر پروست صفت “ستایش برانگیز” را به اثری می‌توان اطلاق کرد که عبارت باشد از تصویر تازه‌ای از چیزی شناخته شده، تصویری متفاوت از آنچه به دیدنش عادت داریم، تصویری نو و شگرف اما واقعی که علت تاثیر دو چندانش این است که شگفت‌زده‌مان می‌کند، مارا از پیله‌ٔ عادات‌مان بیرون می‌کشد و در عین حال با یادآوری احساسی که پیش‌تر داشته‌ایم، به درون خودمان بازمان می‌گرداند. از همین رو شعرهای سمیه طوسی شاید ادای دینی باشد به همین جمله‌ی پروست در باب اثر هنری که می‌تواند نگاهی تازه به چشم‌هایمان هدیه دهد، در همین رابطه گفتگویی داشته‌ایم با سمیه طوسی که در ادامه می‌خوانیم:

تعریف شما از شعردیداری چیست؟ و چرا شعردیداری را انتخاب کرده‌اید؟

شعر دیداری یا شعر کانکریت، ژانری است در شعر، که علاوه بر ارتباط کلامی و خواندن، بر دیدن برای انتقال معنا الزام دارد. این گونه‌‌ی ادبی با قدمتی دیرین، پس از جنگ جهانی دوم و پیدایش مکتب‌های جدید، به شکل تازه‌ای، مورد توجه شاعران جهان قرار گرفت و قابلیت‌های آن، منجر به خلق آثار دیگرگونی در این زمینه شد. در شعردیداری، فضای دوباره و تازه‌ای برای ارائه‌ی کلمه و ابعاد آن پدید می‌آید. فضایی که ذهنیت مخاطب از خواندن را متاثر می‌کند و چیزی که بیش از هر چیز در مخاطب پرورش می‌یابد، ذهن دیداری اوست که دوباره دیدن و متفاوت دیدن را می آموزد و در نهایت، التذاذ متن و کشف های بیشتری را به همراه دارد. در شعردیداری، ابزار بیشتری برای ارائه و خلق کردن برای شاعر وجود دارد. ابزاری که در اختیار فرم قرار می گیرد و تجربه های تازه تری را می تواند به همراه داشته باشد، هرچند ایده ها و نحوه ی ارائه ی اثر و اینکه نوپردازی و تفکری که در هر اثر تعبیه می شود، بسیار انرژی بر است، اما امکان تجربه های دیگری را برای شاعر پدید می آورد که شاعر را بعنوان اولین مخاطب اثر خود، به وجد می‌آورد. هر چه امکانات و بینافضاهایی که اثر می تواند در آن خلق شود بیشتر باشد، تجربه‌گرایی بیشتری را به همراه خواهد داشت.

تعامل تصویر و کلام به عنوان دو شیوه‌ی کاملا متفاوت به منظور ساخت شعری منسجم چگونه شکل می‌گیرد؟

در شعردیداری، فرآیندی که اتفاق می‌افتد هم‌آمیزیِ نشانه‌های تصویری و تجسمی با کلام و نشانه‌های زبان است به نحوی که جدا‌کردن تصویر از کلام و برعکس؛ منجر به ابتر شدن اثر و مخدوش شدن تفکر تعبیه شده در آن می‌گردد و نمی‌توان آنها را جدای از هم خواند که این امر دقیقاً در معنای کانکریت (به معنای بتن) نیز هست. یعنی انسجام و انضمام و درهم تنیدگی دوشیوه یا دو فضا باید به نحوی باشد که هر کدام بدون دیگری، ناقص باشد. تصویر در جهت بخشیدن معناهای متکثر به نوشتار و همزمان، نوشتار در جهت‌دهی دوباره به تصویر حرکت می‌کند. هم‌نشینی تصویر با کلام، بصورت هم‌زمان است در واقع همین امر است که شعردیداری را از شعرهایی که با عکس همنشین می‌شود جدا می‌کند.

نحوه‌ی خوانش آثار دیداری شما و در کل این‌گونه آثار چگونه است؟ مخاطب چگونه باید به ارتباط، التذاذ و کشف فلسفه‌ای که پشت خلق این گونه آثار پنهان است برسد؟

دریدا گفتار و نوشتار _هر دو_ را متن می‌داند و بیان می‌کند که مشخصه‌ی گفتار و نوشتار “تفاوط” است. دریدا می گوید «تفاوط نیست، وجود ندارد» و «نه یک واژه است و نه یک مفهوم.» اما منظور دریدا مفهوم نشانه شناختی زبان به مثابه نظامی از تفاوت‌هاست. دریدا می‌گوید که ردپای نشانه‌ها، معنای اصلی و خاصی ندارند. وقتی به یک واژه در فرهنگ لغت مراجعه کنید اغلب لازم است به چند کلمه دیگر نیز مراجعه کنید. در واقع نشانه‌های بیشتری در اختیار شما گذاشته می‌شود. بنابراین معنا برای مدت نامعلومی به تاخیر می‌افتد و هر نشانه تنها به واسطه تفاوت، معنادار است. بنابراین تفاوط هم حالت منفعل بودن و هم عمل متفاوت بودن است و هدف آن نشان دادن بی‌قراری زبان و بی‌اعتباری معناست. به زعم من، در هر اثر دیداری این تفاوط در نحوه‌ی ارائه‌ی دیدار و نوشتار اتفاق می‌افتد. به تاخیر افتادن معنا تنها به واسطه‌ی نحوه‌ی استفاده از همنشنیِ تفاوت‌های نشانه‌هاست. اما برای ارتباط با این آثار، شاید برای مخاطب باید تعریف دوباره‌ای از خواندن و دیدن داشته باشیم. این‌که بتواند نماد یا عناصر بصری را بخواند. خوانشی که می‌تواند آن را بیاموزد. چرا که خط نوشتاری خود نوعی خوانش تصویر است که مخاطب قراردادها و روش‌های خوانش آن را یاد گرفته است. شعر کانکریت، شعر کاملا به هم پیوسته است. نمی توان متن را از تصویر جدا کرد. همان طور که حروف را می خوانیم باید بیاموزیم علائم بصری از رنگ‌ها گرفته تا هر علامت بصری دیگری، را هم تاویل کنیم. اگر همه‌ی ابعاد اثر، بصورت همزمان بررسی شوند و ارتباط عناصر کلامی و دیداری به همان صورتی که در هم تنیده شده، خوانش شود دریافت و التذاذ متن در آثار دیداری اتفاق می‌افتد.  پس باید در برابر هر اثر دیداری، اولین تبادر یا تبادرات از ذهن دیداری را برای تحلیل به یاری بطلبیم. بخواهیم چشم از دریچه چشم حرف بزند و کلام از وسعت‌های دیگری که تاکنون داشته و استفاده کرده، آشکارتر بیان شود. از ذهن بخواهیم مجموعه را بنگرد و اثر را با تمام اجزای متن و پیرامتن‌اش شامل نوشتار و تصویر، هر دو را به خوانش بنشیند. دقیق دیدن، تطبیق وجوه دیداری و شنیداری و حتی استفاده از تخیل مخاطب هنگام دریافت معنا، می‌تواند جریان دریافت معنا و معناسازی در اثر را تشدید کند.

گفت‌وگو‌کننده: صادق امیری در شعر دیداری، فضای دوباره و تازه‌ای برای ارائه‌ی کلمه و ابعاد آن پدید می‌آید. فضایی که ذهنیت مخاطب از خواندن را متاثر می‌کند و چیزی که بیش از هر چیز در مخاطب پرورش می‌یابد، ذهن دیداری اوست که دوباره دیدن و متفاوت دیدن را می‌آموزد‌با توجه به گسترده‌شدن ارتباطات و سلیقه‌ها، محورهای زیباشناختی بسیاری شکل گرفته که هر یک خواهان نوع خاصی از شعر هستند، که گاه تباینی میانشان مشاهده می‌شود. در این گسترش شعر دیداری چه جایگاهی را برای خود به دست آورده است؟ آیا با ریزش مخاطب روبه رو بوده یا تکثر مخاطب؟

ببینید شعر دیداری در تمام زبان های جهان، شکستن سنت های قبلی شعر و ورود شعر به فرم هایی بود که توانمندی ارائه و شعریت دارند. و البته شعر به هر حوزه ای ورود کرد. از ویدئو شعر، شعراجرایی و شعرصوتی گرفته تا انواع پیشنهادات دیگر مانند شعرسیال. کانکریت، دوره اوج خود را در نیمه دوم قرن بیستم در شعر جهان پشت سر گذاشته و دارای تاریخچه است و گذرا نیست و جایگاه خود را آن قدر پیدا کرده که در ساده‌ترین مثال وقتی انواع آن را سرچ کنیم بتوانیم نمونه، تعریف و حتی مانیفست برایش پیدا کنیم.

اما اینکه بخواهیم معیار مخاطب را اساسی برای توفیق یا عدم توفیق هر ژانری بدانیم ملاک صحیحی انتخاب نکرده‌ایم. بهترین و ملموس‌ترین مثال هم برای این استدلال، پدیده‌ی ساده نویسی و تعداد مخاطبی ست که دلیل برای توفیق آن می‌دانند. بهتر است این طور عنوان کنیم که مخاطب زمانی برای شعرهای کانکریت (در هر قالبی) مخاطب می‌شود که خود جزیی از آن باشد و دانش نسبی در این زمینه را داشته باشد. به الزامات ارائه‌ی این نوع ژانر _از یک صفحه‌ی نمایش گرفته تا دیگر امکانات مشاهده‌ی بصری_ دسترسی داشته باشد، دانسته‌های خود را برای خوانش، فراخوان کند و ذهنیات کلاسیک‌اش را نسبت به شعر تغییر دهد. هر تغییر زمینه ساز تجربه‌های دیگر است.

شما همیشه از منتقدین ساده نویسی ادبی بوده‌اید، ساده نویسی چه مولفه‌های دارد؟ چه اتفاقی، چه در جامعه‌ی ادبی امروز و چه در مخاطبان امروزی رخ داده که همگی به اکثریت به این مسیر رفته‌اند؟

در مورد ساده نویسی؛ همان طور که قبلا نوشته‌ام، تلاش ساده نویسی برای رهایی شعر از تکنینک‌ها و کارکردهای کلیشه‌ای و تکراری زبان‌ و نزدیک شدن شعر به زبان روزمره و ورود تجربیات امروزی به شعر است. ولی ساده‌نویسان به مدت یک دهه، با استناد به آثارشان نشان داده‌اند که نه تنها جریان و راهکاری مناسب برای شعر معاصر ارائه نکرده‌اند، بلکه با تولید انبوهی از آثاری که هیچ خاصیت قابل اشاره برای شعر امروز ندارد، تنها به انبوه‌سازی رسیده‌اند! و آنچه در عمل اتفاق افتاده، نه تنها نجات‌دهنده‌ نیست، بلکه خود تبدیل به معضلی برای شعر امروز شده است. ببینید ما نمی توانیم نادیده بگیریم که دنیا به سمت پساآوانگارد پیش می‌رود و متاسفانه نمی‌توانیم نادیده بگیریم که ما مخاطبانی داریم که هنوز در عبور از کلاسیک به مدرنیسم مردد و حتی متعصب‌اند. ما بجای آنکه ذهن مخاطب را با حداکثر روش‌های دریافت و کشف دنیای واقعی آشنا و حتی پرورش دهیم، به حداقل تلاش برای دریافت، عادت داده‌ایم. مخاطب ساده نویسی، احتمالا آثاری را می‌خواند که به راحتی آنها را می‌فهمد و راحت‌تر تطبیق عینی می‌دهد. کاوش عمیقی در اثر ندارد. اثر بر حداقل‌ها بنا شده، و بدون تعارف، گاهی حذف تقطیع، دقیقا یک جمله‌ی روزمره می‌شود، که مخاطب آن را بعنوان شعر خوانده است، پس خود نیز پس از مدتی همین نمونه شعر را در جملات روزمره‌اش کشف می‌کند و بعد بین اینکه: «چیزی که گفتم، یک جمله معمولی بود، نکند شعرهایی که خوانده‌ام نیز همین طور باشد؟» و یا «من هم می‌توانم شعر بگویم»، دومی را انتخاب، در نهایت ذوق و شوق برای خودش شاعر می‌شود و الی آخر.

نظرتان درباره‌ی تجربه‌گرایی و ابداعات جدید در شعر ایران چیست؟ به نظر شما آیا این آوانگاردیسم و تجربه‌های نو در ادبیات ما بومی شده است؟

سابقه شعر کلاسیک در ایران، یازده قرنی است، و تثبیت تعریف شعر، حتی در دوره پس از نیما، جز در موارد معدود، درباره‌ی تجربه‌های نو، مکث و تفکری نشده است. شکستن این تثبیت و تفکر درباره‌ی ژانرهای جدید روال بسیار کندی دارد. تنها شعر کانکریت هوشنگ ایرانی که در دهه‌‌ی سی نوشته شد، تا قبل از خوانش محمد آزرم در سال ۸۱ اصلاً دیده نشد. البته به این امر واقفیم که ساختن شعر کانکریت، کارماده‌های مورد نیاز برای آن، نوع تفکری که در تلفیق و ساختن فرم مورد نیاز است، کار ساده ای نیست. بسیار انرژی‌بر است و قطعا برای شاعر کار سختی به شمار می رود. هم چنین ارائه و نمایش آن نیز مانند شعر کلاسیک، از فضای کاغذی فراتر می‌رود و تمام این موارد، باعث شده تا در شعر ایران، اتفاق تجربه‌های نو، به گستردگی کلاسیک نباشد.

آیا به فکر به نمایش گذاشتن آثارتان در نمایشگاه برای معرفی آثارتان و ارتباط بیشتر با مخاطبین هستید؟

برخی از آثار مانند شعرهای کانسپچوآل فقط اثر نمایشگاهی‌اند و در فضای وب یا کاغذ، شبیه‌سازی شده‌ی آن بچشم می‌خورد. قابلیتی زیادی در آثار کانکریت برای ارائه‌ی نمایشگاهی وجود دارد. بسیاری از آثار در یک فضای نمایشگاهی می‌توانند دوباره اجرا شوند و با توجه به پیرامتن‌هایی که با آن همراه می‌شود؛ به تکثر معناها اضافه شود. در واقع می‌دانم که هنگام ارائه‌ی آثار بصورت نمایشگاهی، فضای مفهومی هر اثر، و جهان بینی آن، بهتر دیده شده و فرصت بیشتری برای نگاه کردن و تفکر درباره‌ی اثر بدست می‌آید. ارائه‌ی نمایشگاهی همیشه مدنظرم است. اما نمی‌دانم ذهنیت من از نمایشگاه و چیزی که قرار است ارائه شود کجا و چه وقت می‌تواند اجرا شود.

آرشیو نوشته‌ها و شناسایی نویسنده:

خانه | >> واپسین نوشته‌ها

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

ویدیویی

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها: