Advertisement

Select Page

خشخاش سرخ

خشخاش سرخ* The Red Poppy

لوئیز گلیک Louise Glück

درباره‌ی این شعر بسیار کوتاهِ برنده‌ی جایزه‌ی نوبل ادبیات، بسیارانی گمانه‌زنی کرده‌اند که نگاهی است نافذ اما کوتاه به ویرانیِ محیط‌ زیست

 

 

خشخاش سرخ

 

داشتن خیال

موضوع بزرگی نیست،

احساس؛

آه؛ من صاحب آن‌هایم؛

آن‌ها بر من حاکم‌اند

خدایی در بهشت دارم

                به نام خورشید

با او رُک هستم

شراره‌های قلب‌ام را نشان‌اش می‌دهم

شراره‌هایی چون حضور او.

چنین شکوهی چیست، اگر قلب نیست؟

برادران و خواهرانِ من

روزی روزگاری مانند من بوده‌اید

                پیش از آن‌که انسان باشید؟

 

گاهی، به خود اجازه صراحت داده‌اید

کسانی که دیگر هرگز شفافیت نخواهید داشت؟

زیرا؛ درواقع، اکنون من سخن از آن می‌گویم

                                     که شما انجام می‌دهید.

حرف می‌زنم زیرا فروریخته‌ام.

 

 

شعر خشخاش سرخ، از کتاب زنبق وحشی خانم لوئیز گلیک انتخاب شده است.

در نقدی توسط استفانی برت، جمله‌ی قابل‌توجهی وجود دارد: “انسان از نظر گلیک، موجوداتی نیستند که با استدلال عمل می‌کنند، بلکه گیاهانی‌اند که نمی‌دانند کدام گُل را بر شاخه خود بنشانند.” در شعر «خشخاش سرخ» هم تأکید اصلی بر رابطه گیاه و انسان است. به‌ویژه با پرسشی که در شعر مطرح شده است:

 

برادران و خواهرانِ من

روزی روزگاری مانند من بوده‌اید

                پیش از آن‌که انسان باشید؟

 

مجموعه‌ای از پرسش‌های شبیه به بخش بالا، رابطه انسان و گیاه را در ذهن می‌نشاند؛ سیر تکامل رابطه انسان و گیاه که درواقع خواهر و برادرند و نیای مشترکی دارند.

خشخاش به‌سان سایر گُل‌هایی که گلیک توصیف‌شان می‌کند، چالشی را پیش روی خواننده می‌گذارد که درواقع توصیف انسان‌های افتاده‌ای است که به‌نحوی از فضایی خاص کنار گذاشته شده‌اند. این توصیف با ادعایی شگفت‌انگیز شروع می‌شود – به این خاطر می‌گویم شگفت‌انگیز که موقعیت شعر چنان است که گویا این گفتگو پیش از اکنون‌که مخاطب شعر را می‌خواند یا شاعر شعر را سروده است، شروع شده است: 

 

داشتن خیال

موضوع بزرگی نیست،

 

موقعیت را شاعر چنان به تصویر می‌کشد که انسان‌(های) حاضر در گفتگو به هیچ پرسشی پاسخِ شنیدنی نمی‌دهند. اگرچه خشخاش پاسخی درخور نشنیده، اما گفتگو با موضوع “احساس” ادامه می‌دهد. انگار یکی از نزدیکان یا همکاران چنین پیشنهادی می‌دهد: «خوب، شما مخالف داشتن خیال هستید، اما در داشتن احساس چه فکر می‌کنید؟»

کل سبک گفتار خشخاش نشان دهنده احساسات است. هنگامی‌که اعلام می‌کند:

 

آه؛ من صاحب آن‌هایم؛

آن‌ها بر من حاکم‌اند

 

ما تمایلی به مخالفت نداریم. اما این احساسات ساده نیستند.

در این شعر، تجربه متافیزیکی خشخاش از گشودن کامل خویش به‌سوی خورشید، «خدا»‌یش، محوری است. این یک گشودگی عاطفی است که در قلب تثبیت شده است:

 

شراره‌های قلب‌ام را نشان‌اش می‌دهم

شراره‌هایی چون حضور او.

چنین شکوهی چیست، اگر قلب نیست؟

 

در این معنا، دل که استعاره‌ی عشق است، توصیف بیشتری از خدا است. خشخاش خورشید را آینه می‌کند و این “خدا” را با تصویر منعکس شده خود نشان می‌دهد. خشخاش قرمز به همتای فیزیکی خورشید تبدیل شده است – از نظر الهیات، به شکل خدا آفریده شده است.

آخرین و عمیق‌ترین پرسش خشخاش سؤالی است که به نظر می‌رسد مربوط به زمان باشد.

 

گاهی، به خود اجازه صراحت داده‌اید

کسانی که دیگر هرگز شفافیت نخواهید داشت؟

 

شاید بتوان کوتاهی عمر یک شکوفه را با طول و پیچیدگی فرصت‌های اختصاص داده شده به حیوان-‌انسان اندازه‌گیری کرد. همچنین این احتمال وجود دارد که عمل باز شدن گلبرگ‌ها و ستایش خورشید از سوی گل آن‌قدر شدید باشد که درعین‌حال حکایت ازخودگذشتگی‌اش باشد. خشخاش، به‌ویژه، گلی است که پس از باز شدن گلبرگ‌هایش در برابر نور خورشید و بارور شدن، مدت زیادی دوام نمی‌آورد.

در پایان، خشخاش تخریب، سرنگونی و ویرانی را به‌عنوان منبع تسلط خود در گفتار تأیید می‌کند.

 

زیرا؛ درواقع، اکنون من سخن از آن می‌گویم

                                     که شما انجام می‌دهید.

حرف می‌زنم زیرا فروریخته‌ام.

 

دگرگونی ناخوشایند یادآور حالت سقوطی است که آن‌ها خود را از سایر موجودات زنده اما بی‌زبان جدا می‌کنند و زبان را به‌گونه‌ای در میان می‌گذارند که تجربه مشترک را دست‌نیافتنی می‌کند. شاعر با سخن‌ گفتن خشخاش به‌صورت تک‌گویی، هم گفتار و هم ذهن و تخیل به گیاه داده است، اما خشخاش می‌گوید، با این کار فقط «انسان» دیگری خلق کرده است.

———————–

توضیح:

خشخاش سرخ ممکن است به‌عنوان یک شعر “مذهبی” خوانده شود، اما نیروی درونی این شعر برای من مانند تمثیلی کوتاه است و شدید درباره تخریب محیط‌زیست. درعین‌حال، صدایی که از واژه‌ها به گوش خواننده می‌رسد و چشم را نوازش می‌دهد چنان قابل‌درک است که سرزندگی و پرشوری موقعیت را منتقل می‌کند. یادمان هم باشد که در ادبیات و به‌ویژه شعر امروز جهان، گل خشخاش به‌کلی نمادین است.

 

 

The Red Poppy

The great thing
is not having
a mind. Feelings:
oh, I have those; they
govern me. I have
a lord in heaven
called the sun, and open
for him, showing him
the fire of my own heart, fire
like his presence.
What could such glory be
if not a heart? Oh my brothers and sisters,
were you like me once, long ago,
before you were human? Did you
permit yourselves
to open once, who would never
open again? Because in truth
I am speaking now
the way you do. I speak
because I am shattered.

لطفاً به اشتراک بگذارید
Advertisement

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

تازه‌ترین نسخه‌ی دیجیتال هم‌یان

آگهی‌های تجاری:

ویدیوی تبلیفاتی صرافی عطار:

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها:

Verified by MonsterInsights