نقد و بررسی رمان «ثریا دراغما»
مقدمه از علی عظیمی نژادان:
صفدر تقی زاده مترجم و تحلیلگرادبیات داستانی – که در بیست و سوم مرداد ۱۴۰۰ در آمریکا درگذشت – بیشتر به عنوان مترجم داستانهای کوتاه انگلیسی و آمریکایی و مقالات ادبی متعدد در جراید و استادی زبان و ادبیات انگلیسی و مدرس کلاسهای آموزش داستاننویسی و در نهایت معرفیکننده برخی از داستاننویسان ایرانی از جمله ناصر تقوایی، زویا پیرزاد و فرخنده آقایی به مخاطبان شهرت داشت و در دوران فعالیتهای طولانی او درعرصه ادبیات داستانی کمتر نقد و تحلیلی از او را درباره داستانهای ایرانی شاهد بودیم اما مقاله پیش رو جزو معدود نوشتههای تقی زاده درچارچوب نقد ادبی است که برای نخستینبار در کتاب آیینه به کوشش شادروان ابراهیم زالزاده در سال ۱۳۶۶ و توسط انتشارات ابتکار منتشر شد. و اینک در آستانه دومین سالگرد درگذشت این مترجم و پژوهشگر توانا این نوشته به خوانندگان گرامی مجله شهرگان تقدیم می گردد. گفتنی است که ازجمله ترجمههای مهم تقیزاده میتوان به ترجمه رمان تورتیا فلت جان اشتاین بک (با همکاری محمد علی صفریان)، نمایشنامه چرخ و فلک آرتورشنیتسلر (با همکاری صفریان)، مجموعه داستانهای کوتاه نوشته و انتخاب شروود اندرسون با نام مرگ درجنگل و مجموعه نمایشنامههای کوتاه با نام سفر دور ودراز به وطن نوشته یوجین اونیل و ترجمه آثار پژوهشی چون رمانهای برگزیده معاصر آنتونی برجس و گردآوری و تحلیل داستانهای کوتاه از نویسندگان امروز ایران و جهان (با همکاری اصغر عبدللهی و ترجمه کتاب یوجین اونیل نوشته جان گسنر) اشاره کرد.
***
«ثریا در اغما» نوشته اسماعیل فصیح و «خاک سوخته» اثر احمد محمود ظاهرا تنها رمانهایی هستند که موضوعشان مستقیم یا غیر مستقیم به دگرگونیهای تند گذر اخیر در میهن ما و به ویژه جنگ ویرانگر ایران و عراق مربوط هستند. این که باقی نویسندگان ما چرا تا کنون به این موضوع نپرداختهاند خود مسئلهای است که باید جداگانه بررسی و تحلیل شود. علت آیا صرفاً ممنوعیتهایی است که بر کار خلاقه نویسندگان ما حاکم شده است؟ از اسماعیل فصیح پیش از این سه رمان و سه مجموعه داستان کوتاه چاپ شده است. اولین اثر فصیح موسوم به «شراب خام» در سال ۱۳۴۷ منتشر شد و کتاب «دل کور» که ۵ سال بعد از آن انتشار یافت نه تنها بهترین رمان او که به علت تصویر دقیق ویژگیهای اصیل جامعه ایرانی و بافت خانوادههای سنتی و توصیف محلههای قدیمی جنوب شهر تهران و کثرت و گونهگونی شخصیتها و وصف حالات روحی و روانی آنها و نیز پیچیدگی وقایع- با همه خامیهایی که دارد – شاید در ادبیات داستانی ما کم نظیر باشد.
مطالعه رمانها و داستانهای کوتاه اسماعیل فصیح در مجموع نشان میدهد که او ذاتاً داستانپرداز و قصهگویی چیره دستی است و هر واقعه یا حادثه یا تصویر جداگانهای را خوب وصف می کند. اما گاهی در پرداخت کل یک اثر با گرایش به حادثهپردازیها و حاشیهرویها، انسجام لازم را به دست نمیآورد و اثر صورتی کمال یافته به خود نمیگیرد. به عبارت دیگر خواننده پس از خواندن کارهای او با خودش میگوید که این رمان میتوانست یک رمان کامل باشد اما حیف که نشده است. فصیح ظاهراً هنگام روایت قصه، اهمیت چندانی نمیدهد که شنونده یا خواننده آثارش کیست و در چه مرحله از دانش و آگاهی قرار دارد. در آثار او گاهی با تکههایی از نثر پخته و بینش انسانی برمیخوریم و زمانی حوادث رمانهایش چنان مبالغهآمیز و پر فراز و نشیب و به قصد برانگیختن هیجان نقل میشود که انگار هدف اصلی فقط سرگرم کردن خواننده است. غافل از این که این افراط و مبالغه در باورپذیری حوادث – که از عناصرمهم و اساسی داستاننویسی است – نابسامانیهایی پدید می آورد. شاید به همین علت باشد که ناقدان ادبی ما تاکنون او را چندان جدی نگرفتهاند. هر چند پای نقد ادبی ما همچنان میلنگد و ادبیات داستانیمان جز چند رمان و مجموعه داستان کوتاه، دستمایه دیگری ندارد. با همه این احوال، فصیح توانسته است خوانندگان تازهای برای رمانهای ایرانی به ویژه در میان مردمی که پیش از این به مطالعه کتاب و رمان عادت نداشتهاند دست و پا کند و این بزرگترین توفیق کار نویسندگی است. «ثریا در اغما» تازهترین رمان اسماعیل فصیح با آثار قبلیاش تفاوتهایی دارد. این رمان هم از موضوع تازهای برخوردار است و مسائل روز و موضوع شبهروشنفکران را مطرح کرده و صحنههایی را از آن چه در سالهای نخستین انقلاب بود و حالا دیگر کمابیش دگرگون شده است تصویر کرده و هم فلاکت جنگ را نشان داده است. این اثر به روی هم پرداختی دقیق دارد و میتوان گفت که نویسندهاش روایتگری است که حواسش متمرکز و دیدش تیز است.
خلاصه داستان از این قرار است: جلال آریان، یکی از کارمندان شرکت نفت در آبادان در اواخر پاییز سال ۱۳۵۹ دوماه پس از شروع جنگ ایران و عراق تصمیم میگیرد برای دیدن خواهرزادهاش ثریا که از دوچرخه به زمین افتاده و در بیمارستان بستری است و به حالت اغما به سر میبرد به پاریس برود. آریان به علت بسته بودن فرودگاه با اتوبوس به ترکیه و از آنجا به فرانسه میرود. در پاریس پزشکان از وضع ثریا چندان ناامید نیستند و میگویند که هر لحظه ممکن است حالش بهتر شود و صورتحسابی به مبلغ ۱۴۰ هزار فرانک به او میدهند. آریان در هتل ارزان قیمتی اقامت میکند و به دنبال یافتن راهی برای تهیه ارز از دوست قدیمیاش نادر پارسی کمک میگیرد و توسط او به محفل شبه روشنفکران مهاجر ایرانی راه مییابد. همچنین لیلا آزاده دوست قدیمی خودش را که مترجم است و قصد دارد برای چندمین بار ازدواج کند میبیند و هرچند دو سه تن از روشنفکران کاذب دور او را گرفتهاند، خود به او تعلق خاطری پیدا میکند. اما وضع ثریا و خاطرههایی از جنگ و حوادث آبادان به ویژه در مقایسه با وضع همین محفل در پاریس که هم از غربت دم میزنند و هم مدام در حال زد و بند علیه یکدیگرند، او را آزار میدهد. آریان با جوانی به نام قاسم یزدانی که دانشجویی مذهبی است و دوره دکتری شیمی را میگذراند و هر روز به دیدن ثریا میرود نیز آشنا میشود که خصوصیاتی متفاوت با این محفل کوچک دارد. آریان می کوشد راهی برای نجات جان ثریا پیدا کند و هزینه بیمارستان را از طریق بیمه دانشجویی یا راههای دیگر تامین کند. اما وضع ثریا روز به روز وخیمتر میشود و سرانجام خبر مرگ احتمالی او را به فرنگیس خواهر خود در ایران میدهد و خود خسته و وامانده به فکر بازگشت به وطن میافتد»
فصیح این ماجرا را با آوردن صحنههایی از خاطرات دلخراش جنگ در آبادان همراه با حوادث مربوط به زندگی این محفل و عیش و نوش آنها در پاریس، در خلال گفت و شنودهایی راحت و طبیعی وصف میکند. بیگمان طرح مسائل مربوط به تاریخ معاصر و جریانات روز، با لحنی تقریباً بیطرفانه، کاری دشوار است و فصیح درمزج چند گمان حقیقی و دنیایی از گمانهای کاذب توفیق زیادی یافته و رمانی خوب و جدی آفریده است. رمان ثریا در اغما ضعفهایی هم دارد که پارهای از آنها ناشی از بیدقتیها و شتابزدگی بیشتر رماننویسان ماست. عدم دقت و وسواس لازم در انتخاب واژهها و صحت عبارات و ویرایش نکات ساده و پیش پا افتاده. بسیاری از این نکات را میشد و یا میشود به راحتی اصلاح کرد. عباراتی مثل «عمارت خیلی مدرنیستیک» به جای«خیلی مدرن» و«سرزمین همهجا خیلی مثل ایران است»، «تو هنوز کجایی؟»، «فکر نمیکنم مرا اصلا یادش باشد»،«هیچکس از پاریس اگر عقل داشت هیچجا نمی رود»،«عباسآقا خودش پاسپورتهای همه ما را جمع میکند و با اوراق خودش هر طور شده از میان موج ازدحام مردم خودش را به سالن ترانزیت میرساند»،«هم سناریو… هم کارگردانی میکرده»،«هنوز خیلی زود است که بلند شد، رفت پایین» و… که این ها نشاندهنده شتابزدگی و بیدقتی نویسنده است. شخصیتهایی که اسماعیل فصیح در این کتاب خلق کرده همگی عادی، پذیرفتنی و آشنا به ذهناند و هر کدام مقاصدی را به خواننده القا میکنند و مهمتر از همه نه اعمال و رفتار خارقالعاده از آنها سر میزند و نه نامتعارف و ماجراجو و افراطیاند. دراین کتاب شخصیت اصلی وجود ندارد تا پیرامون او ماجراهایی به وقوع بپیوندد. ضد شخصیتی هم نیست تا بین آنها کشمکشی ایجاد شود و یک درگیری قلابی بین مثلاً قهرمان و ضدقهرمان به وجود آید. نویسنده در این کتاب به خلاف آثار قبلیاش کمتر به فکر ایجاد این نوع درگیری است و بیشتر خواسته است تیپهای به خصوصی را با حرکاتی معمولی و با کشمکشهای اعجاب انگیز بنمایاند. نکتهای که قابل تامل است معرفی شبهروشنفکرانی است که به ظاهر واقعی و آشنا بهنظر میآیند. لیلا آزاده نمونهای از نسل زنان روشنفکر ایرانی است که حالا درباره جنگ میپرسد«تقصیرکیه؟ ما داریم با کی میجنگیم؟ با عربستان؟» و جای دیگری میگوید:«غربت اینش خوبه که میتونی اگه بخوای تنهایی تکهتکه بشی و بپوسی و بمیری و هیچ کس نفهمه» و «نمیدانی چقدر دلم برای یک ختم زنانه تنگ شده، یک سفره امالبنین، شب شام غریبان و شمع نذری دادن توی تکیه، شب قتل امام حسن و شله زرد پختن» شخصیت دیگر عباس حکمت است که میخواهد با لیلا آزاده ازدواج کند و نیز نادر پارسی نمایشنامهنویس و هنرپیشه که همگی ظاهراً شباهتهایی با بعضی از آدمهای واقعی جامعه روشنفکری ما دارند. این مسئله که فصیح این آدمها را طوری ترسیم میکند که خواننده در شناخت هویت اصلی آنها دچار تردید شود و حتی علامتهایی میدهد که احتمالا مربوط به نویسنده خاصی است و مثلا«چوب زیربغلی» که حالا «عصا» شده است، به نوعی نشانه بیهویتی اصلی همان روشنفکرانی است که زمانی بیآنکه حقانیتای داشته باشند هیاهوبرانگیز بودهاند. در اوایل کتاب ما با نمونهای از این مهاجرین ایرانی درکسوت «سهیل وهلبی» که قبلاً در هواپیمای ملی کار میکرده و پاکسازی شده و حالا «۳۸۰ هزار پوند فقط تراولرچک و هزار دلاری در آستر کتش جاسازی کرده» آشنا میشویم. تردیدی نیست که در کتاب ثریا در اغما بیشتر صحبت بر سر آن بخش از مهاجرانی است که از ترس ازدستدادن مال و محرومبودن از بساط عیش و نوش به خارج گریختهاند و نه آنها که هم در ایران و هم در غربت همواره زندگی را درعسرت گذراندهاند و هرچه داشتهاند بر سر آمال خود نهادهاند.
به هرحال محفل کوچک مهاجران رمان ثریا دراغما هرگز نمیتواند نمونه واقعی مهاجران سیاسی ما ازمشروطه به بعد باشد و این محفل کسانی است که وطنشان همیشه در چمدانشان بوده است و خواهد بود. به همین علت است که هیچ کدام از این شبه روشنفکران، همدلی و همدردی خواننده را برمیانگیزند و در ذهن او یعنی مانند و جلال آرین که به قول خودش جلال بیآرمان است مجالی پیدا میکند تا در میان آنها خودی نشان بدهد و به آنها فخر بفروشد و خود را یک سر و گردن از آنها بالاتر بداند. شخصیت دیگر داستان قاسم یزدانی ملاقات کننده وفادار ثریا در بیمارستان است که از تربت حیدریه به سوربن آمده و با فلسفه معاد و روز قیامت در بخش علم شیمی غوطه وراست.» و «در وجود او چیزی روحانی و خراسانی هست که مطبوع است» جوانی سخت مذهبی است. «خداوند می فرماید که چهار پرنده مختلف را بگیر و گوشتهای آن ها را بکوب و مخلوط کن… بعد آن مرغان را بخوان تا شتابان به سوی تو پرواز کنند»
«ابراهیم چهارپرنده را می گیرد و آنها را می کشد و گوشت و استخوان آنها را به هم میآمیزد و سپس توده گوشت را چهارقسمت نموده و هرقسمتی را بالای کوهی می نهد. آنگاه او هر مرغ را به سوی خود میخواند و با شگفتی مشاهده میکند که هرکدام پرندهای شدند و به سویش پرواز نمودند…» و بعد می گوید: «آنهایی که این حقیقت را نمیبینند دریک اغما ابدی درهستی و همه چیزش هستند». این حرفهای قاسم یزدانی است که دارد دکترای علم شیمی اش را از یکی از بزرگترین دانشگاههای اروپا میگیرد. هم نمازش را میخواند و هم گزارش لابراتوار را تکمیل میکند. وجود قاسم یزدانی برای او هم یک معماست و هم یک واقعیت. در اتاقش «تل آشفتهای از کتابهای علمی و فنی و تکنولوژی و جزوه و دفترچه است» اما درباره تجزیه شدن جسم و باقی ماندن روح صحبت میکند تا به فرمان خداوندگار روزی مواد اصلی بدن جمع و از نو سرشته و روح به کالبد بازگردد». میتوان آیا وجود چنین فردی را چه در ایران و چه در فرانسه انکار کرد؟ فردی نمونه جماعتی که بههر حال باری، اکنون بر جامعه مسلطاند. واقعیت این است که قاسم یزدانی وجود دارد و با تصویری که از گروهی از مهاجران کافه دولاسانکسیون ارائه شده وجود او برای نویسنده اهمیت پیدا میکند. نویسنده پندار و آن را به حساب واقعیت بگذارد اما یک سویه نگاه نمیکند و این به هیچ وجه جانبداری از موضع قاسم یزدانی یا مثلاً تفکر حاکم نیست. میگوید: «من نمیخواهم ثریا امروز بمیره تا یک میلیارد سال دیگه در اثر فعل و انفعالات معکوس انفجارهای اتمی دوباره زنده بشه» و نیز درباره اوضاع بعد از انقلاب می گوید: «… آن که چای میدهد خواهرزاده مرحوم جلیلی است که سال سوم دانشگاه علم و صنعت بوده و حالا تاکسی زیر پایش است. آن موسفیده دکتر ترابزاده است که بازخرید شده و بیکار است. آن جوراب پارهه، محمد آقای جوادی است که قاضی دادگستری بوده حالا معاملات ملکی دارد. آن کراواتیه هم مسعود حسینی است که توی کامپیوتر سازمان برنامه بوده حالا ویدیو قاچاق میفروشد. خادم با ناله داد می زند «فاتحه» و همه فاتحه می خوانیم»
یا می گوید «من آمدهام اینجا و درمیان یکی از بزرگترین تحولهای سرنوشت خودم و ایل و تبارم هستم. آمدهام در این گوشه در این تاریکی در این باران بد، لب این رودخانه مست، کنج این آشغالدونی و دارم عربی گریه میکنم. زبان فارسی به دردم نمیخورد و فرانسه هم بلد نیستم. من در زانگارو هستم و سواهیلی حرف میزنم. من در مرکز طوفان واقعیتم که البته هنوز زبانی برایش اختراع نشده و هیچکس اهمیت نمیدهد. از روی نقشه جغرافیایی، من در پاریسم در فرانسه. طبق تقویم به ماخذ میلادی، در اواخر قرن بیستمام. اما من درزانگاروام. درصدر دوران چه کنم چه نکنم. و در زانگارو، نقشههای جغرافی را روی شنهای لب دریا می کشند و تاریخ را با آب دهان مرده مینویسند. در زانگارو تقویمها و ساعتها رو به عقب نمرهگذاری شده است. در زانگارو پس ازتغییر رژیم، استادان دانشگاه راننده تاکسیاند، رانندگان تاکسی، بلورسازند، بلورسازها دادستانند، دادستانها تنباکوکارند، تنباکوکارها پلیساند، پلیسها ماستبندند، ماستبندها مهندس کارخانهاند، مهندسین کله پزند، کلهپزها روسای آموزش عالیاند…»
نویسنده در این باره که ثریا در این کتاب نماد چه چیزی یا چه کسی است اشارات گنگ و مبهمی دارد: اشاره به ایران یا به جهان یا به آسمانها یا به ماه و پروین یا به «ایرانی که در حال احتضاراست»؟ ثریا در واقع دختری است که پس از پایان تحصیلات خود از فرانسه به ایران میآید و ازدواج میکند و شوهرش خسرو ایمان در تظاهرات پیش از انقلاب کشته میشود و سپس به اصرار مادرش به پاریس برمیگردد تا مرگ شوهرش را فراموش کند و وقتی میخواهد دوباره به ایران بیاید در اثر حادثهای به حالت اغما میافتد. «وضعیت ثریا نه تنها خطرناک نیست بلکه فکر میکنم امیدوارکننده است ولی نوع صدمه جوری است که باید منتظر همه چیز باشیم» این صدمه لزوما جسمی نیست و چه بسا که روحی و معنوی و از سر یاس باشد. ثریا به عنوان نمونه یک زن انتلکتوئل به قول خودش «تو پیله است، توی کما» و فرنگیس هم زمینگیراست و زن نادر پارسی و زنهای مهاجرین مرفه در پاریس هم خنگ و مسخاند و رویهم رفته وضع زن و دختر ایرانی، انگار پوشیده درنوعی حجاب، حجاب ابهام است. اما شاید بتوان گفت که جمع کوچک هجرتکنندگان در پاریس تا حدودی شبیه وضع ثریایی اغمازده است که در روزهای اول برای جلال آریان تا حدودی عادی و ظاهرالصلاح و قابل تحمل و امیدوار کننده بودند اما اندک اندک پته شان روی آب میافتد و ماهیتشان برملا میشود. و با توجه به حقارت و پوچیشان انگار که مسخ هستند و بیخبر و درحال اغما. حال ثریای در حال اغما، هماهنگ با این پله پله افشا شدن آنها وخیمتر میشود و اسماعیل فصیح این دو جریان جدا از هم را درپایان بندی ماهرانه کتاب با هم هماهنگ میسازد. «جلال آریان» در رمانهای فصیح، معمولاً نقش قهرمانی را به عهده دارد که برای حل مشکلی که در زندگی یکی از بستگانش پیش آمده حاضر به فداکاری میشود و هرچند که خود شخصا سخت گرفتار دردی جسمی و درونی است میکوشد تا گره از کار فرو بسته آنها بگشاید. در این راه او با مشکلات زیادی مواجه می شود و مدام یاد ناراحتیهای درونی و داغ مرگ زن و بیماری برادرش میافتد و برای تسکین درد خود، به کتاب، زن و مشروب پناه میبرد اما آریان کتاب ثریا دراغما تا حدودی آرامتر و پختهتر است و بر اثر تجربیات تلخ ایام جنگ در آبادان و جنازههای درگور سرازیر شده و ماجرای دختر کاتوزیان، کارمند آشنای شرکت نفت که دوپایش قطع شده و پدرش کشته شده و مادرش ترکش خورده و هذیانها و ضجههایش به زبان ارمنی و ماجرای دو برادر پاسدار و بسیجی که برادر کوچکتر به اشتباه برادر دیگر را به رگبار می بندد و ماجرای مطرود باغبان و پسر علیلاش ادریس که با صفا و خلوص جنوبی حاضر به ترک آبادان نیستند و ماجرای دست بچهای که از کتف قطع شده و در کارتون مقوایی پفکنمکی گذاشته شده و ماجرای ایستگاه بهمنشیر که در آن ازعرب و عجم، هزاران نفر منگ، توی هم میلولند و با بز و بزغاله و گوسفند و گاوشان درحال فرارند و انفجار خمسه خمسه و گلوله توپ در اطراف و اینکه «بعد از یک حد بدبختی و یا یک حد خوشبختی همه مثل هم میشوند…» به صورت رجعت به گذشته درلابلای کتاب، بیان میشود و اتفاقا آنجاها که قصد مقایسه و مقابله با وضع پاریسنشینان درمیان نیست بسیار گیراتر و موثرتر است. با این همه جلال آریان مانند قهرمانهای همینگوی از برج عاج به دیگران نگاه میکند و بی حوصله وخشن و در خود فرو رفته و در حاشیه است. این نکته شاید قابل ذکر باشد که رمان ثریا در اغما ما شباهت زیادی به یکی از زیباترین وظریفترین رمانهای همینگوی «خورشید همچنان میدمد» دارد. موضوع هر دو رمان مربوط به نسل گمشدهای است که دور ازموطن خود، به سر میبرد. در رمان همینگوی نیز گروهی از روشنفکران مهاجر آمریکایی پس از جنگ، زندگی را در غربت و در بلاتکلیفی و سردرگمی می گذراند: جیک بارتر خبرنگار و روایتگر آمریکایی است که در جنگ، زخمی و علیل شده است (تا حدی شبیه جلال آریان) و با خانم برت اشلی (لیلا آزاده) که از شوهر خود طلاق گرفته سر و سری دارد. اما زن میخواهد با مایکل کمپیل (در حکم عباس حکمت) ازدواج کند. بیل کورتن هنرمندی اصیل (مثل نادر پارسی) دوست نزدیک و غمخوار جیک است و روبرت کوهن نویسنده آمریکایی که افراد گروه از او دل خوشی ندارند و نیز «رومرو» گاوباز شجاع اسپانیولی نیز با زن روابطی دارند و در پایان بر سراو با قهرمانهای دیگر به جنگ و جدال میپردازد. خود نویسنده ثریا در اغما درباره قهرمانان کتابش میگوید: «در حقیقت جمعشان بیشباهت به صحنههای کتابهای همینگوی نیست» این واقعیت که در پایان ماجرای کتابهای همینگوی نیز، هیچ تغییر مهمی در زندگی شخصیتهای رمان رخ نمیدهد، دقیقا همان نکته و پیامی اصلی است که نویسنده، قصد بیان آن را داشته است. زیرا برای آدمهای گمگشته و سرخورده و نومید، زندگی چه راه گریز و نجاتی میتواند داشته باشد و چه هدف و آرمانی وجود دارد که به خاطر رسیدن به آن، شخصیتها به تلاش و کشمکش و پویایی بپردازند و به چه نوع تحول و دگرگونی میتوانند دل ببندند؟
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
علی عظیمینژادان پژوهشگر فرهنگ و هنر و روزنامهنگار است. در کارنامه فرهنگی او سردبیری مجلاتی چون سیاووشان، برگ هنر و گزارش موسیقی را شاهد هستیم. او دارای مقالات و گفتوگوهای تخصصی در حوزه اندیشه، ادبیات و موسیقی در روزنامهها و مجلات گوناگون چون روزنامههای صبح امروز، آفتاب امروز، همبستگی، اعتماد، شرق، همشهری و مجلاتی چون گزارش، گفتوگو (ارگان مرکز گفتوگوی تمدنها)، خردنامه، همشهری، تجربه، اندیشه پویا، هنر موسیقی، نافه، آفتاب، سایت ادبی هنری حضور و بسیاری دیگر.