کُما
۱
– خبر تو کماست…
– یکی از آن ها [ تهدید گر] مردم حاشیه درست می کنند…
– پدر [ سردرگم]حقیقتا من اطلاع چندانی ندارم…
– بازیگر خاص [ با عصبانیت] نه چپ نه راست فقط قانون اساسی، فقط مدارا…
– یکی از بلاگرها [ پشت به کتابخانه و در حال بو کردن یک شیشه عطر: با پیراهنی سفید و نیم لبخندی] زخم هایم را دوست دارم، آن ها شاهدان اصلی ام هستن که چطور شجاعانه زندگی کردهام….
– خبر چند نفر از اعضای خانوادهاش بازداشت شدند.
– کودک بیننده [ پرسشگر] کما یعنی چی؟
– یکی از شواهد [در گوش مردم] چند نفر بهش حمله کردند…
– خبر نرگس، نوبل صلح را برد!
– رهگذر اول [متعجب] اینم شانزده سالش بود که!
– یکی از بستگان [در گوش مردم]دوستاش حق حرف زدن ندارند، اونروز به همراه دو تا از دوستاش بوده!
– یکی از آن ها [ تهدید گر] معلم هایش حق حرف زدن ندارند.
– به یاد شیردل اونشب که بارون اومد…
– نویسنده یادت باشه آلان وقت غروب نیست…
۲
– پدر [سردرگم] من در جریان نیستم. تا جایی که خبر دارم تو کماست!
– رهگذر اول [ شاکی] تو واگن اتفاق افتاده، دوربین ها رو چک کنید…
-بازجو خبرنگار [ بی توجه به جهان] تو اون واگن دوربین نداشتیم.
-رهگذر دوم [ مچ گیرانه] پس چرا بیمارستان محافظت میشه ؟
– یکی از آن ها [ بی توجه به جهان] افت فشار…فقط افت فشار…ببینید تو این تصویر چند نفر کمک می کنند که از واگن بیارنش بیرون…
– تحلیل گر تصاویر را پس و پیش کنید، تقطیع شده، معلومه…
– شهردار [با ماسک و در بین محافظان] ما در هیچکدام از واگن ها دوربین نداریم…
– شاهدان [ دم گوش مردم] یه آتش به اختیار باهاش درگیر شد، هلش داد، سرش خورد به میله… آتش به اختیار ولش نکرد، تا لحظه ای که سوار آمبولانسش کردند…
– لابی گر اول [ با ته لبخند]کار یک نفر نمی تونه باشه، مگر این که دوره دیده باشه… شنیدم دختره رزمی کار بوده از پس یک نفر بر می اومده!
– نایاکی [ حق به جانب] مهم اینه که حساب بانکی ام پر باشه!
– رهگذر اول [ دلسوزانه] طفلک بچه!
– رهگذر دوم [ معترض] سکوت کنید نفر بعدی یکی از ماست…
– یکی از بی طرفان [ با چند سلفی از خودش با چهره ای خندان] روز ملی تهران مبارک![ با آهنگ مهستی در زمینه] ت مثل طهران…
– خبر همه دکترها و پرستارها که برای ویزیت بالای سرش می روند، بازرسی بدنی می شوند که با خودشون موبایل و دوربین نداشته باشند.
– نویسنده ایران در کماست…
– همان کودک [ پرسشگر] کما یعنی چه؟!
۳
– پدر [ همچنان سر درگم]من در بیمارستان نیستم، سرکارم. چند روزی است که از آرمیتا خبر ندارم.
-رهگذر اول [ با خشم] ما در یک کشور اشغال شده زندگی می کنیم!
-طرفدار [با خلال لای دندان هایش را می گردد] می دانی ایران تو بازی های آسیایی چند تا طلا گرفت؟
-خبر طنز پاسپورت دلقک رژیم را در فرودگاه گرفتند،بست نشست و بعد مهدی گویان پرواز کرد و رفت.
-بازیکن فوتبال [اعتراض فوتبالی] یه تیکه چمن بدم ببری؟
-یکی از آن ها [از روی شکم سیری] باید بی حجابی را تبدیل به فرصت کنیم.
-خبر پسرجوانی در شیراز با تصور خیانت نامزدش، دختر دیگر را به قتل رساند!
– شعار زنجیر را باور نکرد…
-حقوقدان [حق طلبانه] اگر ایران بود زنده ها را به دادگاه می فرستادند!
-خبر باز تیراندازی باز خدانوری ها…
-مادر [ سردرگم اما معترض] ما فقط او را چند بار از پشت شیشه دیده ایم…
-مبارز [ با ادبیات خاص خودش] دارند خاک می پاشند بر این اتفاق…
-سایبری [ جیره خوارانه] برای سلامتی اش فقط دعا بخوانید.
– خبر به هیچکس اجازه ملاقات نمی دهند، نه مادر، نه پدر، نه خواهر ، نه دایی، نه عمو…
– یکی از چشمی ها [درمانده از این همه وقاحت] هم چشمم را گرفتند و هم حالا پنج ماه برایم حکم زندان داده اند…
-شعار ما ادامه داریم…
-خبر زن کشی برای ناموس…
-همان کودک [ پرسشگر] ناموس چیه؟
-تحلیل افغانی هراسی یعنی نژادپرستی! آیا مهاجر ستیزی در ایران ریشه دار است؟!
– خواهر حدیث [ ناباور و معترض] مزار حدیث را برای فروش گذاشته اند…
-یکی از آن ها [نترس در محله خودشان] او اتفاقی به یک بیمارستان نظامی منتقل شده است.
-آموزش و پرورش [خطاب به دوستان و فامیل]هر کسی در باره او چیزی بنویسد سخت تنبیه خواهد شد!
رهگذر دوم خدا جایش را داده به نماینده هایش روی زمین که هر کار دوست دارند بکنند…
-سایبری [همیشه ضد مردم] سر اسب بازنده را به طاق زدیم، طوفان الاقصی…
– قاضی [خطاب به خانواده فریدون از جاویدنامان زن،زندگی، آزادی] خودتان قاتل را پیدا کنید و بکُشید. ما نمی توانیم پیدایش کنیم.
– خبر گلباران محل تیر خوردن ابوالفضل به دست پدر و مادرش…
– نویسنده سال هاست که این دروغ ها را باور نداریم، آن ها دروغ را برای خودشان می گویند که باور کنند.
۴
– زن به ظاهر از بستگان [با صدای لرزان]اصلا این حاشیه ها نیست!…خانواده شان فیلم ها رو دیدند، چک کردند، بررسی شده ، بعد اینا پخش شده. قبلش کلا خانواده اینا رو دیده…
– مادر [که کلافه در نقطه ای خیره است: معترضانه] ما همه فیلم ها رو چک نکردیم.
– همان زن [ با لحنی پرخاشگرایانه] شما دیدید، همه دیدیم…
۵
– خبر مادر آرمیتا بازداشت شد و بعد از ساعاتی آزاد شد به شرطی که با هیچ جایی گفت و گو نکند
– مادر [در نقش یک بازیگر بد] من راضی نیستم عکس های خصوصی دخترم منتشر بشه. فقط دعا کنید، نه خبر، نه تحلیل!
– پدر [پدر همچنان سردرگم]روزانه ۷ بار و یا بیشتر به ملاقات دخترم می آییم!
– باز هم پدر [ گوشی مدل سی سال پیش را نشان می دهد] من اصلا گوشی ندارم. و اگه هم دارم همینه. من اصلا بلد نیستم باهاش کار کنم.[ او نگران به پشت صحنه نگاه می کند گویی چند نفرآنجا هستند]
رهگذر اول شجاع باش مرد…
– سایبری داخلی من در کنار فلسطین ایستاده ام!
– سایبری خارجی من کنار اسرائیل ایستاده ام!
– مادر [بازیگر بد] ما راضی هستیم، همه جوره بهش می رسند، دکترها و پرستارها و دیگران. ما همه فیلم ها را چک کردیم.
– رهگذر اول [ نکته سنج]دیگران؟!
– رهگذر دوم [ مچ گیرانه]موبایلش رو دیدی؟!
– رهگذر سوم [ همدلانه] اگه گفته باشند چیز دیگه ای بگید دخترتون زنده نمی مونه چی؟!
– رهگذر دوم [ نکته سنج] اگه زنده نباشه چی؟ اگه خانواده رو بازی داده باشند چی؟
– خبر او را در بیمارستان هم ربودند و به جایی انتقال دادند که کسی خبر ندارد…
– مادر [ بازیگر بد]دیروز از زبان دیگران خبر دستگیری خودم را شنیدم و حالم بد شد، تعجب میکنم چرا برخی دروغ پردازی و شایعهسازی میکنند.
– اون شب که بارون اومد توی بارون مگه میشه کت رو آتیش زد؟… هیچ فداکاری و روستایی زاده ای در کارنبوده، هیچ قهرمانی در کار نبوده! …
– مبارز دوم [پرخاشگر]چند تای دیگر لازم است تا ایران را پس بگیریم…
– خبر دو بلوچ و کورد را بخاطر پوشیدن لباس های دیار خود به دانشگاه راه ندادند…
– سایبری اول [موذیانه] این دخترا که ریشه دار نیستند، از خونه فراری اند، از دست پدر و مادر، بخاطر همین اینجوریان!
– سایبری دوم [ انگار از متنی می خواند] چرا شناسنامه اش تو کوله اش بود!؟
– آتش به اختیار [اعتراف در تنگنا] ما کُشتیم، حقش بود…
– رهگذر دوم [ نکته سنج] این دوستایی که رفتن عیادت اون دوستایی نبودند که اونروز پیشش بودند!
-رهگذر سوم [مچ گیرانه] دوستای واقعی اش هم چند ساعت بازداشت بودند…
-رهگذر دوم [ به زبان اشاره] اینا دوستای ساختگی ان اند، مثل فامیل های ساختگی…
-رهگذر سوم [به طنزی تلخ]دوستای ساختگی رو دیدید!؟ همه چیز طبیعی بود. تو صدا سیما نصف موهاشون بیرون بود.
-رهگذر اول [مچ گیرانه] لابد بازجو خبرنگار این خبر رو تهیه کرده…
– مادر [انگار از متنی می خواند] شایعه درست نکنید، فقط دعا کنید…دوستش چون جثه نحیفی داره نتونسته از افتادنش جلوگیری کنه…
– یکی دیگر از آنان [ حق به جانب] بازداشت خبرنگار اعزامی به بیمارستان نظامی، صحت ندارد!
– همان کودک [ پرسشگرانه]صحت ندارد یعنی چی؟
– خبر حمله شیمیایی دیگر به مدارس!
– بازجو خبرنگار [ رنگ پریده اما به ظاهر خونسرد]کلا هیچ تحلیل غیر مایی صحت ندارد، فقط دعا کنید…
– سایبری اول [ وقیحانه]همه چیز طبیعی است، هیچ چیز غیر عادی وجود ندارد.
– هم مدرسه ای [ ترسیده]جلو مدرسه پارچه سیاه زدند، همه جا پر ماموره، نمی دونم چه اتفاقی افتاده!؟…
– خاله نیکا تو و آرمیتا و سیاوش و یلدا و مهرشاد و باقی دوستانت در تاریخ تبدیل می شوید به یک عدد از میان هزاران عددی که تاریخ قتل های حکومتی آن ها را ثبت خواهد کرد…
– تحلیل گر [روی تصاویر منقطع شده مترو] این سه تا زن تو تصاویر بعدی نیستند…ببینید…
– کیارستمی [بدون اشاره زمانی] سه زخم چاقو، بر تن سه سپیدار، یادگار سه سرباز غریب…
– نویسنده بیدار شو، بلند شو، بخند، زندگی کن، برقص، عاشق شو، بگذار خطوط تن و گام هایت در خیابان ها و میدان ها ادامه یابد.
– کودک [ پرسشگر و مچ گیرانه] مگه خوابه که بیدار شه!؟…
– نویسنده نه خواب نیست، فقط جان نداره که بلند شه…
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
ناصر پویش نویسنده، فیلمساز و عکاس، متولد تبریز است. او فعالیتهایش را اواخر دهه شصت با نقد سینما و همکاری با نشریاتی همچون دنیای سخن ، گردون و آدینه آغاز کرد. فعالیتهای مطبوعاتیاش به مدت ۱۰ سال ادامه داشت.
او از سال ۱۳۷۹ وارد عرصه مستندسازی شد که تا به امروز نزدیک به دهها فیلم مستند کار کرده و آخرین فیلم او با نام «شهر سوخته» در بسیاری از جشنوارههای داخلی و خارجی مورد استقبال مردم و منتقدین قرار گرفته است. پویش در زمینه فیلمنامه نویسی هم بسیار فعال است اما بسیاری از آنها به قول خودش:«راهی کشو شدهاند» همچون همکاریاش در نگارش فیلمنامهی «زنان به اضافه مردان » با عباس کیارستمی که هرگز ساخته نشد.
علاوه بر این تا به امروز دو نمایشگاه عکس با نامهای« نزدیک دریا» و « شباهت من به من» داشته و در چندین اکسپو هنرهای تجسمی داخلی و جهانی شرکت داشته که موفق به دریافت دیپلم افتخار از اکسپو هنرهای مدرن اروپا در ۲۰۲۳ در زمینه عکاسی شده است.
اولین کتاب ناصر پویش که حاوی ۳ فیلمنامه با نام «رویاهای رویایی رویا» بود در سال ۱۳۷۵ چاپ شد. کتاب دوم او با نام « فقط یک چشم است» که شامل داستانهای کوتاه و جستارنویسی است در سال ۲۰۲۳
و آخرین کتاب او با نام «شباهت من به من» که شامل ۱۴۴ عکس- نوشته است، در ماه می ۲۰۲۴ منتشر شد.