از چامههای برلین ۱۹۲۲- اثر مارینا تسوهتایوا
از چامههای برلین ۱۹۲۲ مارینا تسوهتایوا
برگردان به فارسی: شاپور احمدی
برگردان به انگلیسی: دیانا لویس بورگین & اِی. اس. کلین
Translated by Diana Lewis Burgir & A. S. Keline
یادداشت اِی. اس. کلین
در ماه مه ۱۹۲۲، تسوهتایوا، بههمراه دخترش آریادنه، مسکوی محبوبش را وداع گفت تا از نظام شوروی ناپسندش بگریزد و از نو در برلین به همسرش سرگئی افرون بپیوندد. آنجا نشر شعرهای پیشیناش را از سر گرفت و در برلین و مسکو به آوازهی ادبی درخورش افزود، و همانجا «چامههای برلین» را سرود. در آگوست ۱۹۲۲ خانوادهی تبعیدی به پراگ روانه شدند، و با بینوایی روزگار خود را میگذراندند. در ۱۹۲۵ خانواده چند سالی در پاریس ماندند، تا بخت شومشان آنان را به شوروی بازگرداند؛ افرون و دخترشان آریادنه در ۱۹۳۷ از راه اسپانیا، و مارینا در ۱۹۳۹؛ تقدیر او خودکشی بود، و بخت آریادنه حبس، و مارینا در ۱۹۴۱ با حلقهآویزی سوزناکاش به آن مهلکهی بزرگ پایان داد و پسرش مور (گئورگی) را وداع گفت. آریادنه چندی پس در ۱۹۵۵ آزاد شد، و پیشتر مور در جبههی شرقی جنگ در ۱۹۴۴ جان باخته بود. مارینا در دوران شکوفاییاش با ریلکه و پاسترناک در ارتباط بود، و نیز ماندلشتام و آخماتوا قلمش را میستودند، سرودهایی دلیرانه رویاروی فلاکتی عظیم.
آفریننامه برای اِی. اس. کلین (۱۹۴۷)
سالها پیش برگردان انگلیسی دیانا لویس بورگین از چامههای برلین را به دست گرفتم اما زیاد از آن سر در نمیآوردم. شاید الآن هم چندان که شایسته و بایسته است، از پس کار ترجمهی این چامهها برنیامدهام. بگذریم. دست به دامن اِی. اس کلین زدم، همان شاعر و مترجم انگلیسی که افزون بر شاعری، سرودههای بسیاری از شاعران جهان را ترجمه کردهاست. ولی فقط از او خواستم ترجمهای دیگر از این چامهها برایم بفرستد، البته اگر باشد. شگفتا، یک ماه نشده خودش دست به کار شد و ترجمهای جدید از چامهها انجام داد و برایم ارسال کرد، با این اشاره که در هنگامهی سرودن این شعرها تسوهتایوا سخت هاژ و واژ بوده است. این همان کلین فرهمند است که پیش ازاین بدون اجازهی او ترجمهی انگلیسیاش از شعرهای آنا آخماتوا را به فارسی گزارده بودم (شاه خاکستریچشم). و سخاوتمندانه چه نوازشها نواخت و چه روشناییها تاباند. ترجمهی بورگین ارجمند و ترجمهی کلین ورجاوند را کنار هم گذاشتم تا دیدهام گشوده شود. شاید سرنوشت بر این رقم خورد که ما همبازیان گمشده دیگربار با زبان مارینا تسوهتایوای شوریدهبخت سایهروشنهای پوک جهان را نامگذاری کنیم- اگر راست باشد این پندار.
۱. فرصتی است برای واژههایی این چنین
فرصتی است برای واژههایی این چنین.
از ژرفناهای شنودی گنگ
زندگی تقه میزند بر
دادگریِ برافراشتهی خود.
***
شاید چون سیمایی
بر شانهای خمیده است.
یا اینکه، روزهنگام، نادیده
پرتویی از روشنایی اکنون سوسو میزند.
***
بر غبار بیلرزشِ
چله-ضربهی تخته.
تکریم از بیم و هراسهای آن فرصت
و غبار زمینیاش.
***
هنگام خیرهسریهای
تند و تیز-و متینترین مشاجرات.
هنگام میثاقهای غیرزمینی.
هنگام بیسرپرستان.
۱۱ ژوئن ۱۹۲۲
۲. زمزمهخوانیهای شبانه: ابریشمها
زمزمهخوانیهای شبانه: ابریشمها را
دستی میکشد، چست و چابک، و میاندازد.
زمزمهخوانیهای شبانه: ابریشمها را
لبهایی نوازشگر به رشته درمیآورند.
صورتحسابها
به بهای همهی رشکهای روزانه-
و پیشینهی
کهنِ جیغها- و بستن دهانهها-
رج
انجام گرفته است-
خشخشکنان ….
برگی
روی شیشه ….
و جیکجیک نخستین پرنده.
چه ناب.- آهی!
نه آن یکی.- رخت بربست.
رخت بربستم.
شانه
انداختن.
***
هیچ چیز.
بیهوده.
پایان.
بر سر هیچ.
***
و در این بیهودگی بیهودگیها
این خنجر: سپیدهدمان.
۱۷ ژوئن ۱۹۲۲
۳. ای خداوندگار، چه هنگام میتوانم بگویم که
ای خداوندگار، چه هنگام میتوانم بگویم که
آرامش بلندیها،
آرامش سالخوردگی،
به زندگانیام رو کرده است؟
***
چه هنگام شانهام بلند،
که سراسر زندگیام را به دوش گرفته است
رخنه خواهد کرد در پیشاسکوتِ آن
نخستین آسمانهای روشن و آبی؟
***
آه خداوندگارا، فقط تو،
نه هیچکس دیگر،
میدانی چگونه بر پایهی ریختوپاشها
آبی کوهسار را چاک دادم.
***
باری، پسِ لبهای سمج،
خواب–گوش سپردم به- علف ….
(اینجا، بر اقلیم هنرهای ناب
در هنرهای زبانی آوازهای دارم!)
***
و باری عذاب کشیده از
دروغها-خراجِ تابناپذیر،
باری با واپسین نیرو
گوشم شنید نخستین تپش درخت را ….
***
تپشِ-در آغاز-درخت،
قوقوی-در آغاز-فاخته.
(آیا آن تپش تو نیست،
مباهات، و نه قوقویت،
وفاداری؟)
-وقت ایستادن است،
خدنگهای تیزبین عکسبرداری!
در رمزنگاری عشق
آسمان-همچون صفحهای سفید!
***
اگر-نبود-سپیدهدمان؛
هیاهو، و پرندگان، و برگها،
اگر نبود این بیهودگیهای
بیهودگی-زندگانی مردم
***
برآماسد ….
تازیانهی خورشید پوست میدرانَد-
از پیچ امینالدولهی ریختهای نازک.
بر کوشیدنشان برای نخجیر،
سپهر-همچون مانعی!
***
روز. اسبهای نعلپوش برای درشکههای
چهارچرخ-شروع زندگانی-رفته است او.
تپش ناگهانی و آرامِ
شانهای که شبانه به یاد میآید.
***
پنهان شده است ….
ریخت از سطلی
صبحگاه. دوغاب نقاش.
در تاریخ ایام حوا،
سپهر-چه سپید و تهی!
۲۲-۲۳ ژوئن ۱۹۲۲
۴. درودها! نه سنگی، نه کمانی
درودها! نه سنگی، نه کمانی:
من! سرزندهترین زنان:
زندگانی. با هر دو دستم دارم چنگ میاندازم
بر خواب نیم بندت.
***
واگذار! (با زبانی دو-شاخه: اینجا،
بستان!-انشقاق مار!)
سراپایم را در این خوشکامی
بدون کلاه، بپذیر!
***
بپیوند!-امروز قایق میرانی،
بپیوند!-اسکی میبازی! بپیوند!-ای ناشی!
امروز در پوست تازهای هستم:
زراندود، هفتمین!
***
-مال من!-و آنچه عدن را میارزد
در آن هنگام که-دارم بازوانت را، دهانت را:
زندگی لذتی است فراسوی همهی تردیدها
در درود صبحگاهی با فریادی.
۲۵ ژوئن ۱۹۲۲
۵. چون نگاه نمیدوزی به
چون نگاه نمیدوزی به
زندگیام-با حصاری سست
و پنهانی خویش را خواهم پوشاند.
***
خود را برمیبندم با پیچ امینالدوله،
خود را بُرنده میسازم با ژاله.
***
چون نمیشنویام در
شب-با فرزانگی پیرزنان:
رازپوشی-برومندتر خواهم بود.
***
خود را برمیبندم با خشوخش و درهم آمیختگی،
خود را بُرنده میسازم با همهمهی خشوخش،
***
بس فزاینده نخواهی
شکفت-در بیشهها: در سرودهایم
زنده دفنت خواهم کرد:
***
در برت میگیرم با دروغ و فسانه،
فرو مینشانمت بر صورتهای خیال.
۲۵ ژوئن ۱۹۲۲
۶. زندگانی بی هیچ نظیری میآساید
زندگانی بیهیچ نظیری میآساید:
فراسوی پیشگوییها، یا دروغها ….
اما در لرزش همهی رگها
میتوانی کشف کنی: زندگانی را!
***
همان گونه که در چاودار میآسایی: طنین، آبی ….
(خب، گویی آسودنی است در دروغ!)-گرما، ژرفنا ….
زمزمه ی-در میان پیچ امینالدوله-یکصد رگ ….
شاد باش!-صدایم کرد!
***
و سرزنشم نکن، ای دوست، این سان
به طلسم درآمدهاند جان و
جسممان-و توانی نداریم: فقط میخسبیم.
چرا دیگر-نسرودی؟
***
درون کتاب سفید آسایشت،
درون کوزهی خامِ «آری»ات-
آرام برشی از سیمایم را فرو میافکنم:
چون پنجهات همهی زندگانی است.
۸ ژولای۱۹۲۲
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید