دنیس دیدرو- سرگذشتنامه
دیدرو (زاده ۱۷۱۳ در لانگرس فرانسه و درگذشته به سال ۱۷۸۴ در پاریس) پسر یک استادکار محترم ابزار و آلات بُرنده بود. او در سال ۱۷۲۶ تنشو شد، (هندوان و بودیستها و نیز مسیحیان دوره روشنگری باور داشتند که باید از مو که باعث غرور و زیبایی در این جهان مادی میشود، در راه رسیدن به معنویت گذشت. از این رو موهاشان را از ته میتراشیدند.) هر چند او هرگز وارد کلیسا نشد و نخست توسط یسوعیون در کالج[۱] لانگرس به تحصیل پرداخت و از سال ۱۷۲۹ تا ۱۷۳۲ در کالج[۲] «هارکورت» یا «لویی لو گراند» پاریس به تحصیل پرداخت و در ۲ سپتامبر ۱۷۳۲ کارشناسی ارشد هنر را دریافت کرد. احتمالا او در هر دو این موسسات تحصیل کرده بود.
او سپس به تحصیل در رشته حقوق در اداره کلمنت دی ریس[۳] در مقام یک کارمند مقاله نویس پرداخت. اما بیشتر به زبان، ادبیات، فلسفه و ریاضیات عالی علاقه مند بود. از زندگی او در دوره ۱۷۳۴ تا ۱۷۴۴ اطلاعات نسبتا کمی وجود دارد. او جاه طلبی دوران جوانی را بهخاطر ورود به تئاتر کنار گذاشت و درعوض، برای امرار معاش به تدریس روی آورد. حق الزحمهای ناچیز از ناشران میگرفت و برای مبلغان مذهبی در مقابل مبلغی نازل (۵۰ اکوس) موعظه مینوشت.
در یک دورهای به نظر میرسد که نگاه او به حرفه کلیسایی بیشتر یک سرگرمی بوده و خیلی بعید به نظر میرسد که او وارد این حرفه بشود. شواهد نشان میدهد که او وارد یک دوره بحرانی مذهبی میشود. چنانچه بهآرامی از کاتولیک رومی به دئیسم (خداپرستی) و سپس به آتئیسم (بیخدایی) و ماتریالیسم فلسفی پیشرفت میکند.
از روی رمان (برادرزادهی رامو[۴]) میتوان دریافت که او در این دوره دچار بینظمی بوده است و زندگی بوهمی داشته است. ( بوهمیانیسم یک جنبش اجتماعی و فرهنگی است که در هسته خود، شیوه زندگیای دور از هنجارها و انتظارات متعارف جامعه دارد. این اصطلاح از بوهم فرانسوی سرچشمه میگیرد.) او به قهوهخانهها بهخصوص قهوهخانه (ریجنس و پروکوپ[۵]) زیاد سر میزد و در سال ۱۷۴۱ در همین مکانها «ژان ژاک روسو» را ملاقات میکند و دوستیشان ۱۵ سال به طول میانجامد تا زمانی که با یک نزاع شکسته میشود.
در سال ۱۷۴۱ او با آنتوانت شامپیون، دختر یک بزّاز آشنا شد و در سال ۱۷۴۳ به دلیل مخالفت پدرش مخفیانه با او ازدواج کرد. این رابطه بر اساس عشقی رمانتیک بود، اما ازدواج به خاطر علایق ناسازگارو عدم هارمونی به ناکامی کشید. با این حال، بهخاطر عشق مشترک به دخترشان «انجلیک» که در سال ۱۷۵۳ متولد شد و تنها بازمانده از سه فرزندشان بود، پیوندشان ادامه یافت تا این که بتدریج دیدرو با «آلبرت دی واندوئل» ازدواج کرد. دیدرو به تحصیلات او اهمیت میداد و او شرح کوتاهی از زندگی دیدرو نوشت و دست نوشتههای او را طبقه بندی کرد.
دیدرو به منظور کسب درامد، ترجمه از انگلیسی به فرانسه هم انجام میداد و در سال ۱۷۴۵ ترجمه ای رایگان از کتاب «تحقیق در مورد فضیلت، اثر آنتونی اشلی کوپر.ای. شفتزبری[۶]» انجام داد و منتشرش کرد. این کار باعث شهرت و نفوذ او در فرانسه شد.
«افکار فلسفی» خود دیدرو در سال ۱۷۴۶ که کاری اصیل با ایدههای جدید و انفجاری علیه مسیحیت بود در فرم نثری زنده و پویا که شامل متونی ترجمه شده از شفتزبری یا الهام از او بود نیز به چاپ رسید.
نشر رمان ظاهرا ناخوشایند (جواهرات نامعقول، چاپ سال ۱۷۴۸) جهت پاسخگویی او به معشوقهاش «مادلین دی پوسیوکس[۷]» بود که البته چند سال بعد از او جدا شد. در سال ۱۷۵۵ او «سوفی وولاند» را ملاقات کرد و دلبستگی آنها ۲۰ سال طول کشید. این ارتباط بر اساس منافع مشترک، همدردی طبیعی و دوستی عمیقتر بود. مکاتبات او با سوفی، همراه با نامههای دیگر او، یکی از جذابترین اسناد در مورد شخصیت، شور و شوق و ایدههای دیدرو و جامعه روشنفکرانی مانند لوئیس ادپینی، اف ام گریم، بارون هولباخ، فردیناندو گالیانی و دیگر نویسندگان و متفکران و فیلسوفان دئیست (خداپرست) است که با آنها هماحساسی بیشتری داشت. دیدرو از طریق روسو «اتینه بونوت دی کاندلاک[۸]» فیلسوف را ملاقات میکند و برای مدتی این سه دوست با هم در کافه «پانیر فلوری[۹]» شام میخوردند.
در سال ۱۷۴۵ ناشری به نام «آندره لو برتون» به دیدرو نزدیک شد و با اخراج دو مترجم (جان میلز و گوتفرید سلیوس) در پروژه ترجمه فرانسوی «سایکلوپدیای افرایم چمبرز-۱۷۲۸[۱۰]» که دانشنامه هنر و علم بود و توسط افرایم چمبرز در انگلیس نوشته شده بود، او را وارد کار کرد. دیدرو ۲۵ سال (۱۷۵۱-۱۷۷۲) در سمت سرویراستار دانشنامه بود و با ویراستار مشاور که ریاضیدان برجسته فرانسوی «ژان رون دالامبر[۱۱]» بود، ماهیت انتشار دانشنامه به زبان فرانسه را که باید همه علوم و هنر و فنون دنیا را در خود جای میداد ، تغییر داد و آن را به یک ارگان مهم افکار رادیکال و انقلابی تبدیل کرد. او سایکلوپدیا را تبدیل به اینسایکلوپدیا کرد. یعنی که هر سال ضمیمهای به آن در زمینه هنر (حتی هنرهای مکانیکی) و علم و صنایع دستی فرانسه میافزود.
او در اطراف خود یک تیم از ادیبان متخصص و حتی دانشمندان و کشیشان و بسیاری که تا امروز هم ناشناس ماندهاند و تاثیرات خود را تا بعد از زندگیشان گذاشته اند، تشکیل داد. همه آنها با هدفی مشترک پیش میرفتند. هدفشان آگاهی بیشتر بود و با این دلیل که یک دانشنامه منطقی، دانشنامهای است که اصول و کاربردهای اساسی هر هنر و علمی را به ارمغان بیاورد، می خواستند طرز تفکر مردم را عوض کنند و آنها را به سوی سکولاریزم هدایت کنند. بنابراین با هر قدم ضربهای طنینانداز علیه نیروهای ارتجاعی کلیسا و دولت وارد میکردند. البته به همین دلیل نیز بسیاری از کار اخراج شدند.
در قرن۱۸ دانشنامه روشنگری با سرویراستاری دنیس دیدرو، اولین دانشنامهای بود که با کمک کارکنان بسیاری به چاپ رسید. چاپ اولین هفده جلدی با حکاکیهای دقیق همراه بود. جلدهای بعدی بدون حکاکی منتشر شد تا به مخاطبان گسترده ای در اروپا برسد. این حکاکی توسط دستگاه نقشبند صورت میگرفت. (دستگاهی که در آسیا برای بافتن ابریشم استفاده میشد و حرکات موجی شکل داشت و طرح روی پارچه میانداخت.)
در سال ۱۷۴۹ او «مقاله ای در مورد نابینایی» را منتشر کرد و پیشنهاد ارزندهای مبنی بر آموزش نابینایان از طریق حس لامسه داد. در قرن نوزدهم «لوئیس بریل» در اولین گام خود در ارائه «نظریه تکاملی بقا با بالاترین انطباق» همین خط را دنبال کرد. به هر رو نمایش جسورانه دکترین آتئیسم ماتریالیست، مبنی بر تاکید بر وابستگی انسان به برداشتهای حسی، منجر به دستگیری و زندانی شدن دیدرو در زندان وینسنس[۱۲] به مدت سه ماه شد.
با این حال وقفه بر کار دیدرو روی دانشنامه برای مدتی طولانی نبود و در سال ۱۷۵۰ او برنامه خود را در یک بروشور تشریح کرد، و دالامبر آن را به اظهارات مقدماتی مهمی گسترش داد. تاریخ دانشنامه از انتشارجلد اول در سال ۱۷۵۱ تا توزیع آخرین جلد آن در سال ۱۷۷۲که با طرحی شطرنجی بیرون آمد، هرگز شکی در موفقیت نهایی آن بوجود نیاورده بود.
دیدرو از سانسور دولت بر کار خود و انتقاد محافظه کاران و مرتجعان نمیترسید. فقط یکبار لحظاتی بحرانی رخ داد و آن هم در سال ۱۷۵۸ در انتشار جلد هفتم دانشنامه بود که دالامبر بعد از حمله روسو به مقاله «ژنو» و دریافت هشدار و اخطار استعفا کرد.
یکی دیگر از ضربههای جدی زمانی بود که گفته شد خلاصه ای از کتاب (درباره ذهن، اثر فیلسوف هلویتیوس[۱۳]) در دانشنامه است و کتاب توسط مجلس پاریس محکوم به سوزاندن شد و دانشنامه هم رسما سرکوب شد. دیدرو بیتوجه به پیشنهاد ولتر که میخواست انتشار را در خارج از فرانسه ادامه دهد با سرسختی آن را در پاریس منتشر کرد و جلدهای بعدی دانشنامه را نیز مخفیانه باز در خود پاریس منتشر کرد. ( البته ناگفته نماند که دنیس دیدرو ادعا کرد که کتاب در پاریس به چاپ رسیده است، چون در سال ۱۷۶۵ معلوم شد که او کتاب را در نوفچاستل که آن سوی مرز فرانسه بود و امروزه شامل سوئیس است، ولی در آن زمان یک پادشاهی مستقل برای خودش بود و از دخالت عوامل دولتی فرانسه در امان بود، چاپ کرده است.)
با این حال او عمیقا زخمی شد و در سال ۱۷۶۴ کشف شد که «لو برتون» مخفیانه مطالب مورد مناقشه را از صفحات ده جلدی که مهر اصلاح شود خورده بود، حذف کرده. گویا بخشهای سانسور شده تفاوت قابل توجهی در تاثیر کار ایجاد نکرده بود.
کارگاه چاپ و نقشبندی دانشنامه دیدرو در قرن ۱۸
دیدرو به متون ۱۷ جلد و عکسهای ۱۱ جلد دانشنامه از سال (۱۷۵۱-۱۷۷۲) مقالات بیشماری از منابع متعدد به ویژه در زمینههای تاریخ فلسفه (التقاط و التقات گرایی) و نظریه اجتماعی (قانون طبیعی) و زیباییشناسی و صنایع دستی و صنایع فرانسه افزود. علاوه بر اینها او یک مدیر پرانرژی بود که برکیفیت بالای سه تا چهار هزار عکس در صفحات نظارت میکرد و هنوز هم این مجموعه از نظر مورخان بسیار ارزشمند است.
آثار فلسفی و علمی
دیدرو در حالی که دانشنامه را ویرایش میکرد بیشتر کارهای مهم خود را نیز در آن جا میداد. در سال ۱۷۵۱ او «نامه ای به ناشنوایان» را که به عملکرد زبان و نکات زیباییشناسی میپرداخت، منتشر کرد و در سال ۱۷۵۴ کتاب «اندیشهایی در تفسیر طبیعت» را منتشر کرد که رسالهای کوتاه و تاثیرگذار در باره روشهای تجربی جدید در علم بود. دیدرو در طول زندگی خود چندین اثر دیگر نیز منتشر کرد. نوشتههای او در نسخههای خطی فقط برای دوستانش و خبرنگاران ممتاز «مکاتبات ادبی» که نوعی روزنامه خصوصی بود و توسط بارون گریم ویرایش میشد و به صورت نسخه خطی در دستها میچرخید، شناخته شده بود. انتشار نسخههای خطی او پس از مرگش که در میانشان چندین اثر اصیل و جسورانه در علوم و فلسفه و ادبیات نیز وجود داشت، باعث شد که دیدرو در دوران مدرن فرانسه بیشتر از طول زندگیاش قدردانی شود.
در میان آثار فلسفی او میتوان اشاره ویژهای به کتاب « گفتوگوهای میان دیدرو و دالامبر» که در سال ۱۷۶۹ نوشته شد و در سال ۱۸۳۰ منتشر شد و «رویای دالامبر» که سال ۱۷۶۹ نوشته و در سال ۱۸۳۰ منتشر شد و «مقدمات فیزیولوژی» (۱۷۷۴-۸۰) او بکنیم. در این آثار دیدرو فلسفه ماتریالیستی خود را گسترش داد و به بینش بصری شگفتانگیزی در زیستشناسی و شیمی رسید. مثلا در گمانهزنی در باره ریشههای زندگی بدون دخالت الهی، نظریههای تکاملی چارلز داروین را پیش بینی کرد و تصویری قابل توجه و الهاموار از ساختار سلولی ماده ارائه داد. اگر چه که گمانهزنیهای دیدرو در زمینه علم بسیار مورد توجه است، ولی این درخشش نگاه دیالکتیکی در ارائه آنهاست که استثنائی است. ایدههای او اغلب در قالبی پارادوکسی مطرح میشدند و همواره در گفتوگوها جلوهگرمی نمودند.
رمانها، گفتوگوها و نمایشنامههای دنیس دیدرو
پس از مرگ دیدرو چهار اثر داستانی به نثر از او منتشر شد. رمان «راهبه، نوشته شده در سال ۱۷۶۰ و منتشر شده در سال ۱۷۹۶»، رمان «ژاک قضا و قدری، نوشته شده در سال ۱۷۷۳ و منتشر شده به سال ۱۷۹۶»، که تاثیر بسزایی روی میلان کوندرا گذاشت و او با اقتباس از این اثر نمایشنامه ژاک و اربابش را در سال ۱۹۷۱ در سه پرده نوشت. «روبرت برسون»[۱۴] کارگردان نامدار فرانسوی نیز با اقتباس از همین رمان، فیلمی به نام «بانوان جنگل بولونی» را به سال ۱۹۴۵ ساخت. راجع به مردی است که فریبش میدهند و با یک تنفروش ازدواج میکند. در این داستان ژاک که به سرنوشت اعتقاد دارد، درگیر یک بحث بیپایان با ارباب خود میشود و در بازگویی داستان در زندگی و عشق خود سفر میکنند. دیدگاه فلسفی دیدرو در این اثر دوگانه است، همانطور که دیدگاه اخلاقی او در برادرزادهی رامو دوگانه است.
رمان «برادرزادهی رامو»، نوشته شده در سالهای۱۷۶۱ تا ۱۷۷۴، که اولین بار توسط گوته به آلمانی ترجمه شد و سال ۱۸۰۵ منتشر شد. گفتوگویی است میان دیدرو و یک موسیقیدان بوهمی که بخشی از آن بر اساس برادرزاده فرانسوی و آهنگساز «ژان فیلیپ رامو» است. این اثر بهراستی طنز است و جامعه معاصر و ریاکاری اخلاقی آن را به چالش میکشد. در این اثر دیدگاه اخلاقی دیدرو دوگانه است. برادرزادهی رامو یک موسیقیدان انگل خودخواه و بیشرم است با خلقیات عجیب وغریب که با استعداد است، ولی قادر نیست مهر استعداد ذاتی خود را بر آثار موسیقی خود بزند. داستان گفتوگویی طولانی است همراه با شوخ طبعی و گاه هم بحثهای انحرافی که پیرامون مناقشات موسیقی معاصر است و نیز حملهای علیه دشمنان خود دیدرو. این کتاب سرگرم کننده که بسیار اصیل و درخشان است پیچیدگی شخصیت دیدرو و ایدههای فلسفی او را نشان میدهد.
دیگری رمان «ضمیمه ای به سفر بوگینویله[۱۵]» است که گفتوگویی میان دو شخصیت در باره اشکالات عقاید اخلاقی الزام آور به اعمال فیزیکی خاص است . مجموعهای از گفتوگوهای فلسفی است که الهام گرفته از افکار دنیس دیدروست. روزنامه مکاتبات ادبی به او ماموریت داد که سفرهای جهانگرد فرانسوی «لوییس آنتونیو بوگینویله[۱۶]» را بررسی کند و گزارشی بر آن بنویسد. اما این ضمیمه تا سال ۱۷۹۶ منتشر نشد. دیدرو در این ضمیمه در باره شیوههای زندگی جزیرهنشینان اقیانوس آرام جنوبی بحث میکند و به مفهوم جامعهی آزاد بر اساس تحمل، تاکید میکند و دیدگاههای خود را در باره آزادی جنسی بسط میدهد.
نمایشنامه
امروزه خواندن نمایشنامههای اصلی او مانند «پسر نامشروع، ۱۷۵۷» و «پدر خانواده،۱۷۵۷» خستهکننده است، ولی نظریههای او در مورد درام و شعر دراماتیک تاثیر تعییین کنندهای بر نمایشنامهنویس آلمانی «گوتولد لسینگ[۱۷]» گذارد. با در نظر گرفتن نقطه آغاز «کمدی اشک آور»[۱۸]، در فرانسه قرن ۱۸، او بر نیاز به واقعگرایی بیشتر در صحنه تاکید کرد و درام جدی زندگی واقعی بورژوایی را ترجیح داد. او ایده «دیوار چهارم» را مطرح کرد. یک دیوار جدا کننده خیالی بین بازیگران و مخاطبان که میتواند واقعگرایی بیشتری را در اجرا بوجود بیاورد. زیرا بازیگران میتوانند وانمود کنند که مخاطبان آنجا نیستند و وسوسه نمیشوند که آنها را مستقیما مورد خطاب قرار بدهند. او استدلال میکرد که شخصیتها باید در محیط اجتماعی خودشان نمایش داده شوند و متعلق به حرفههای خاص باشند، بهطوری که پیامدهای اخلاقی و اجتماعی نمایشنامه، که از نظر او بسیار اهمیت داشتند، تاثیر بیشتری بگذارند.
کمدی اشک آور یا سانتی مانتال: ژانری از درام فرانسوی قرن هجدهم بود. در این نوع کمدی احساسی، تراژدیی رخ میداد که در پایان، مسئله با آشتی و سیل اشک حل میشد. نمایشنامههای این ژانر اگر با ناراحتی به پایان میرسید، به تماشاگران نشان داده میشد که قهرمانان و قهرمانان رنجدیده به یک پیروزی اخلاقی رسیدهاند.
دیدرو در کتاب «پارادوکس بازیگر، نوشته شده در سال ۱۷۷۳، منتشر شده در سال ۱۸۳۰»، استدلال کرد که بازیگران بزرگ باید بیهیچ حساسیتی قدرت قضاوت و نفوذ داشته باشند. یعنی بیآنکه احساساتی را که در نقش شخصیتهای روی صحنه اجرا میکنند، قبلا تجربه کرده باشند.
نقد ادبی
دیدرو نقد ادبی هم مینوشت و او اولین منتقد هنری بزرگی بود که سالنهای پاریس و نمایشگاههای سالانه هنری را پر میکرد. روزنامه «مکاتبات ادبی» که دیدرو عضوش بود این امر را خوب به یاد میآورد.
تجزیه و تحلیل او از هنر و هنرمندان و تکنیک نقاشی همراه با سبک و سلیقه بالایش باعث شهرتش پس از مرگ شد. «مقاله ای در مورد نقاشی، نوشته شده ۱۷۶۵، منتشر شده در ۱۷۹۶» او توسط گوته و در قرن نوزدهم توسط شاعر و منتقد ادبی «چارلز بودلر» تحسین شد. البته کارهای او توسط شیلر، لسینگ، بالزاک، استاندال، زولا و شوپنهاور نیز مورد توجه و تحسین قرار گرفت.
اواخر زندگی و کار
تکمیل دانشنامه در سال ۱۷۷۲ دیدرو را بی هیچ منبع درامدی رها کرد. ملکه روسیه «کاترین کبیر»، کتابخانه او را در پاریس خریداری کرد تا نگرانی مالی او را برطرف کند و از او خواست که کتابها را تا زمانی که نیازشان ندارد در همان پاریس و خانه اش نگهداری کند و به او در مقام کتابدار حقوقی سالیانه تا آخر عمر پرداخت. دیدرو در سال ۱۷۷۳ به سنت پترزبورگ رفت تا از حمایت مالی او تشکر کند و با افتخار و گرمی زیادی پذیرفته شد. او برای کاترین «برنامه یک دانشگاه برای دولت روسیه» را نوشت و پنج ماه در آنجا ماند. این زمان به اندازه کافی طولانی بود تا او از استبداد روشنفکرانه به عنوان راه حل معضل اجتماعی سرخورده شود.
دیدرو در سال ۱۷۷۴ که دیگر پیر و بیمار بود، «گفتوگو با مارشال» را در رد کتاب «ذهن انسان، اثر هلویتیوس»، نوشت. ( هلویتیوس در کتابش ادعا کرد که تمام قوای انسانی همان صفات حسی و فیزیکی صرف اند و تنها انگیزه واقعی منفعت شخصی است و بنابراین خیر و شری وجود ندارد و فقط لذتهای رقابتی اند. میان دکترین الحادی و سودگرایانه و برابری خواهانه اعتراضی عمومی برانگیخته شد و سوربن در سال ۱۷۵۹ به طور علنی کتاب را سوزاند و چندین بار هلویتیوس را مجبور کرد که حرف خود را پس بگیرد. کار او مخالفت شدید «دوفین لوئیس پسر شاه لویی پانزدهم» را نیز برانگیخت و کشیشها دادگاه را متقاعد کردند که این کتاب مملو از خطرناکترین دکترینهاست.)
دیدرو در سال ۱۷۷۸ «مقاله حکمرانی کلودیوس و نرون» را که معمولا به نام «مقاله ای در باره زندگی سنکا» شناخته میشود، منتشر کرد. در این دوران دیگر دایره دوستان صمیمی دیدرو رو به کاهش بود. «خانم داپینای[۱۹]» و دالامبر مرده بودند و فقط گریم و بارون هولباخ مانده بودند. دیدرو بتدریج در پوسته زندگی شخصی و خانوادگی خود فرو رفت و بازنشسته شد. مرگ سوفی وولاند در فوریه ۱۷۸۴ نیز اندوه بزرگی را برایش آورد. او چند ماهی را در خانهای در «خیابان ریشیلو[۲۰]» که کاترین کبیر در اختیارش نهاده بود، زیست و بعد از انسداد سرخرگهای قلب[۲۱] رخت از جهان بربست. آخرین حرف او بود: «اولین گام به سوی فلسفه ناباوری است.»
اوبا دخالت دامادش در زمین کلیسای سنت روچ دفن شد.
منابع
Print Cite Share Feedback
Written by Robert Niklaus
Fact-checked by The Editors of Encyclopaedia Britannica
Last Updated: Dec 19, 2023 • Article History
https://en.wikipedia.org/wiki/Denis_Diderot
https://www.britannica.com/biography/Denis-Diderot
پا نوشتها
۱ Lycée Louis-le-Grand
۲ Collège d’Harcourt
۳ Clément de Ris
۴ Le Neveu de Rameau
۵ Régence /Procope
6The Inquiry Concerning Virtue by 3rd Earl of Shaftesbury
۷ Madeleine de Puisieux
۹ Panier Fleuri
۱۰ Ephraim Chambers’ Cyclopaedia
۱۱ Jean Le Rond d’Alembert
۱۲ Vincennes
۱۳ Jean Claude Adrien Helvetius (1715-1771)
۱۴ Robert bresson
۱۵ Supplement to Bougainville’s Voyage
۱۶ Louis Antoine de Bougainville (1729-1811)
۱۸ Comédie larmoyante:
۱۹ Mme d’Épinay
۲۰ rue de Richelieu
۲۱ coronary thrombosis
————————-
[۱] Lycée Louis-le-Grand
[۲] Collège d’Harcourt
[۳] Clément de Ris
[۴] Le Neveu de Rameau
[۵] Régence /Procope
[۶] The Inquiry Concerning Virtue by 3rd Earl of Shaftesbury
[۷] Madeleine de Puisieux
[۸] Étienne Bonnot de Condillac
[۹] Panier Fleuri
[۱۰] Ephraim Chambers’ Cyclopaedia
[۱۱] Jean Le Rond d’Alembert
[۱۳] Jean Claude Adrien Helvetius (1715-1771)
[۱۴] Robert bresson
[۱۵] Supplement to Bougainville’s Voyage
[۱۶] Louis Antoine de Bougainville (1729-1811)
[۱۸] Comédie larmoyante:
[۱۹] Mme d’Épinay
[۲۰] rue de Richelieu
[۲۱] coronary thrombosis