Advertisement

Select Page

تحلیلی بر شعری از گروس عبدالملکیان

تحلیلی بر شعری از گروس عبدالملکیان

«ملاقات»

بارانی که روزها
بالای شهر ایستاده بود
عاقبت بارید
تو بعدِ سال ها به خانه‌ام می‌آمدی
تکلیفِ رنگ موهات
در چشم‌هام روشن نبود
تکلیفِ مهربانی‌،‌ اندوه، خشم
و چیزهای دیگری که در کمد آماده کرده بودم
تکلیفِ شمع‌های روی میز
روشن نبود
من و تو بارها
زمان را
در کافه‌ها و خیابان‌ها فراموش کرده بودیم
و حالا زمان داشت
از ما انتقام می‌گرفت
در زدی
باز کردم
سلام کردی
اما صدا نداشتی
به آغوشم کشیدی
اما
سایه‌ات را دیدم
که دست‌هایش توی جیبش بود
به اتاق آمدیم
شمع‌ها را روشن کردم
ولی
هیچ چیز روشن نشد
نور
تاریکی را
پنهان کرده بود
بعد
بر مبل نشستی
در مبل فرو رفتی
در مبل لرزیدی
در مبل عرق کردی
پنهانی،
بر گوشه‌ی تقویم نوشتم:
نهنگی که در ساحل تقلا می‌کند
برای دیدن هیچ‌کس نیامده است.
«گروس عبدالملکیان»

یاکوبسن شعر را کارکرد زیبا‌شناسی زبان و هجوم سازمان یافته ‌و آگاه به زبان هرروزه ‌نامید و در شعر گروس عبدالملکیان از زبان امروزی گرفته تا مؤلفه‌های شعر سپید و مدرن ‌یافت می‌شود ‌و‌ همین رعایت خوب مؤلفه‌ها‌ی شعر، باعث زیبا شناسی و تأویل‌پذیری در کار ایشان شده‌است.

خوب می‌دانیم که در هر شعری مهم‌ترین و نقطه عطف آن از لحاظ زبان‌شناسی‌ نماد‌ها ونشانه‌های‌ شعری است که ما را سطر به سطر جلو می‌برد و با ‌فرهنگ یک‌ سرزمین و ذهن و درون یک ‌شاعر ‌آشنا می‌کند.
بارت می‌گوید اثر ادبی مناسبتی میان نویسنده و متن، یا رابطه‌ی نویسنده و خواننده نیست بلکه مناسبتی است میان دلالت و جهان.  بر این اصل ‌باید بگویم؛

‌شاعر گروس عبدالملکیان با استفاده ‌از دلالت‌ها و نماد به خوبی توانسته حق مطلب را ادا کند و شعری نمادین و عاشقانه و عارفانه ‌و اجتماعی و به تبعِ آن، تأویل پذیر به نمایش بگذارد.

دراینجا سه سطر اول؛

بارانی که روزها
بالای شهر ایستاده بود
عاقبت بارید/

باران نمادی است با چندین تأویل،‌ خوب می‌دانیم ‌بارش باران در نگاه اول نماد‌؛ خیر و برکت و رحمت است اما در نگاه دوم تأویلی سورئال و ذهنی را به نمایش می‌گذارد. بارانی که ایستاده به تشخیص رسیده و راوی او را چون انسانی فرض می‌کند که بر بالای شهری ایستاده که بی‌تردید تصویری ذهنی را به مخاطب القا می‌کند،‌ شاید این شعر در‌ نگاه اول ‌روایتی ساده داشته باشد‌، ‌اما در تمام ‌سطرها با تأویل پذیری و برجسته‌سازی‌همراه است ‌و درسطر سوم، منتظر تلنگری‌است تا ببارد این باریدن وقتی بر شهر باشد. هرچند با نشانه‌ی باران عینی است ‌اما ‌تاویلی سورئال و غم‌انگیز است و ‌آن را به شهر و اجتماع  تعمیم می‌دهد‌ چرا که پای استعاره را به میان کشیده.

اگر دقت  کنید‌؛ جریان سیال ذهن فقط تلاشی برای انتقال افکار یک شخصیت نیست،‌ بلکه هدف این است که خواننده آن افکار را به همان صورتی که در ذهن شخصیت است تجربه کند.‌ شاعر به خوبی هر سطری را که به دیگران تعمیم داده، حس کرده‌است. زیرا هر مخاطب و تحلیل گر آگاهی وقتی این شعر را می‌خواند به خوبی حس و حال شاعر را تجربه ‌می‌کند و به عمق درد شاعر پی می‌برد. در واقع دو تأویل برداشت می‌شود از آن‌، ازسویی ‌تمام درد راوی‌ معشوق می‌باشد‌ و از سویی دیگر دردی اجتماعی است که در واقع آشفتگی ذهن راوی را نشان ‌می‌دهد.

شاعر با فعل‌های؛ بود‌/ بارید ‌از شخص سوم،‌‌ سخن به میان می‌آورد. این باران که روزها بالای ‌شهر ایستاده بود، شخص سوم بود که در سطر چهارم‌ به «تو» شخص دوم تغییر مسیر می‌دهد. ‌به ‌تکنیک تغییر زاویه دید ‌که تکنیک ‌سینمایی است ‌رو می‌آورد چرا‌که ‌سکانس به سکانس پیش می‌رود ‌و این سیال بودن ذهن شاعر را در شعر می‌رساند، گروس عبدالملکیان برعکس کلید‌واژه‌ها‌ی ساده‌ای که استفاده می‌کند، شعر‌ی با تصویر و تکنیک‌های ‌پیچیده ‌را رونمایی می‌کند. ‌تا شاعری به فن وفوت شعر آگاه نباشد ‌به آن دست پیدا نمی‌کند. در ‌واقع سبک اشعار  گروس مدرن می‌باشد.

در سطرهای بعد؛

تو بعدِ سال‌ها به خانه‌ام می‌آمدی
تکلیفِ رنگ موهات
در چشم‌هام روشن نبود
تکلیفِ مهربانی، اندوه، خشم
و چیزهای دیگری که در کمد آماده کرده‌بودم
تکلیفِ شمع‌های روی میز
روشن نبود

در این قسمت راوی با شخص دوم به مکالمه می‌ایستد و مناسبتی که بین شاعر و شخصیت دوم شعر شکل می‌گیرد  مرا به یاد مکالمه باختین می‌اندازد و به آن ‌هم آوایی یا هوموفونی می‌گویند.  در این سطرها شاعر به ظاهر و نگاه اول از حضور معشوق سخن می‌گوید اما در واقع و در تاویل دوم‌ او از ‌بلاتکلیفی که هرگز روشن نیست ‌سخن می‌گوید. حالا ‌این ‌بلا‌تکلیفی ‌تصویری سورئال را به رخ می‌کشد. این مکالمه همگی خودگویی و تک‌گویی شاعر با خود است که به آن مونولوگ می‌گویند ‌و اگر بیشتر دقت کنید ‌راوی ‌از همه آدم‌ها ‌با تصویری کلی سخن می‌گوید وقتی باران بر سر تمام شهر می‌بارد، فقط خودش خیس نمیشود بلکه همه خیس می‌شوند. باید بگویم گروس عبدالملکیان نگاهی اجتماعی به دنیا دارد که به خوبی در شعرش نمایان می‌شود.

او از نشانه‌هایی چون ‌خانه‌، رنگ، مو، چشم، مهربانی، اندوه،‌ خشم، کمد، شمع استفاده می‌کند که نیمی از آن‌ها مانند خانه، چشم، کمد، مو، رنگ‌، تصاویری عینی را به‌نمایش می‌گذارد. در نیم دیگر با مهربانی،‌ خشم،‌ اندوه، تصویری ‌ذهنی را‌، که همین ‌نشان‌دهنده ‌ذهنیت پر‌بار و همه‌جانبه ‌شاعر‌ است، به هر دو بُعد ابژه و سوبژه احاطه کامل دارد.
کمد در اینجا یک نماد است که در نگاه اول می‌تواند همان نشانه‌ای‌ عینی و عادی اشیا باشد که هر وسیله‌ای در آن می‌شود پیدا کرد اما در تأویل دوم و منظور شاعر ‌نمادی‌است ذهنی که راوی تمام افکار و ذهنیتش را در آن پنهان کرده و حالا آن را به کمد تشبیه می‌کند. . او نمی‌داند با افکار و ذهنیت‌های مختلف‌‌اش چه کند و تکلیف همه را نامعلوم می‌داند.

 در سطرهای‌؛

من و تو بارها
زمان را
در کافه‌ها و خیابان‌ها فراموش کرده‌بودیم
و حالا زمان داشت
از ما انتقام می‌گرفت

در این سطرها  شاعر از کلید واژه «‌زمان» نام ‌می‌برد «زمان نمادیست سورئال» که شاعر به‌او در این قسمت ‌تشخص بخشیده طوری که ‌حتی حالا می‌تواند از آنها انتقام بگیرد‌.

گروس عبدالملکیان در این قسمت به تکرار دست می‌زند و تکرار خود یکی از تکنیک‌هایی است که ‌باعث ‌ارجاع درون متنی در شعر و ارجاع درون متنی باعث استحکام درونی شعر می‌شود. شاعر با تکرار نشانه‌ی «زمان» ذهن مخاطب را به سمتی می‌کشد که خودش ‌می‌خواهد و این تکرار باعث موسیقی ‌می‌شود. این موسیقی به تبع موجب زیبایی‌شناسی در شعر می‌شود.

شاعر نه تنها در این قسمت که زمان را تکرار کرده بلکه در ‌تمام‌ طول شعر با نشانه‌های عینی و ذهنی  چون‌؛
تکلیف،‌ شمع‌، زمان، روشن، مبل‌، به‌ خوبی از تکنیک تکرار در شعرش بهره جسته و همچنان ‌که در بالا گفتم تکنیک‌های شعری ‌اگر درست، اصولی و صحیح ‌انجام شود مانند یک پازل همدیگر را ‌تکمیل کرده و باعث می‌شود؛ زبان شعر را به‌عمق کشانده و معنا‌گریز و تاویل‌پذیر کند.

در سطرهای‌؛

در زدی
باز کردم
سلام کردی
اما صدا نداشتی
به آغوشم کشیدی

در این قسمت ‌روایتی دیالوگ‌وار شروع می‌شود. ‌‌در تاویل اول مکالمه‌ای عاشقانه با معشوق صورت می‌گیرد. ‌این روایت هرچند با شخص دوم می‌باشد اما به تاویلی این مکالمه با شخص دوم در ذهن خود شاعر است. در واقع راوی آنقدر غرق در تخیل و ورویای عاشقانه شده که حتی بدون حضورش با خود به مکالمه نشسته‌است.

در سطرهای بعدی می‌گوید:

اما/
سایه‌ات را دیدم / که دست‌هایش توی جیبش بود

در واقع شاعر به سایه تشخص بخشیده آنچنان که می‌تواند بدون او راه برود و دست در جیب کند ‌و از طرفی سایه‌ای دست در جیب نمادی از تضاد با آغوش ‌می‌باشد چرا که ‌محبت ‌و دوست داشتن ‌همیشه با آغوش ‌همراه است و دست در جیب چه می‌تواند باشد جز ‌تضادی بر این احساس. در واقع ‌کنایه‌ای از تمام شدن محبت دل ‌می‌باشد. راوی در این سطر‌ها باز از ذهنیت و افکار متعدد ‌خود رونمایی می‌کند که آشفتگی ذهنی شاعر را ‌نشان می‌دهد که به مخاطب منتقل می‌کند. در تمام طول شعر این ذهنیت ادامه دارد و سکانس‌های بسیار زیبایی را در‌برمی‌گیرد. شاعر در تمام مدت با خود و مخاطب ‌در مکالمه است و از طرفی سیال‌‌بودن ذهن شاعر را نشان می‌دهد که این سیالیت ذهن شاعر ‌باعث هم‌آوایی هم شده‌است.

او هرچند شعر را سکانس به سکانس جلو می‌برد، اما شعر فضای ‌یک‌دست و یک‌پارچه دارد و به وحدت و انسجام می‌رسد. بنابراین روایتی مدرن‌ را به نمایش می‌گذارد.

در سطر؛

شمع ها را روشن کردم
ولی هیچ چیز روشن نشد

شاعر در اینجا با وجود آنکه شعر کاملاً مدرن می‌باشد او از نشانه قدیمی ‌مانند شمع استفاده می‌کند. هر چند که می‌توانست از کلید‌واژه‌های امروزی‌تری برای روشنایی ‌استفاده کند. اما او با این کار فضای شعرش را عاشقانه می‌کند و از نشانه‌های قدیمی، کار کرد جدید می‌کشد.

شمع را روشن کردم 
ولی هیچ چیز روشن نشد

منظور راوی باز در تاویل اول تصویری عینی که ‌همان روشن کردن شمع است، اما در تاویل دوم تصویری ‌سورئال به‌دست می‌دهد. منظور شاعر مشکلاتی است که بین او و معشوقش وجود دارد و باز حل نمی‌شود.
ولی در تاویل سوم‌‌‌، در اصل راوی می‌خواهد این را برساند که هر قدر روشنایی وجود داشته باشد ‌برای ‌ذهن‌های ‌تاریک بی‌فایده است و هیچ چیز را نمی‌بینند و درک نمی‌کنند‌ و باز ‌تاویلی اجتماعی از او می‌بینیم‌.

در سطر بعدی می‌گوید:

نور
تاریکی را
پنهان کرده بود

باوجود آنکه «نور» نماد روشنایی است اما، اینجا تکنیک زبانی معکوس می‌بینیم در زبان معمولی همیشه تاریکی بر روشنی غلبه کرده و همه چیز را پنهان می‌کند اما برعکس ‌آن در این شعر ‌اتفاق می‌افتد و شاعر به شیوه‌ای آگاهانه به ‌آشنازدایی ‌و برجسته سازی ‌دست می‌زند. همین طور که می‌بینید شاعر از زاویه دید بیرونی روایت را تعریف می کند و خود شاهد آن است‌ و با توجه به سکانس معکوسی که اتفاق افتاده، تصاویر سینمایی را به‌رخ می‌کشد:

این قسمت ذهنیت سورئال شاعر است وقتی راوی می‌گوید؛

نور
تاریکی را
پنهان کرده بود،

می‌بینیم‌ که ‌به تاریکی شخیصت بخشیده آنچنان که می‌تواند با دست‌های خود نور را پنهان کند ‌که ‌تاویلی سورئال و معنای ذهنی را برای مخاطب ‌متبادر ‌می‌کند، چرا‌که در اینجا  منظور از نور، بلا‌تکلیفی عشقی است ‌که در ذهن راوی بسیار روشن است و حقیقتی که روشن است نیاز به آشکار کردن ندارد‌، در واقع راوی‌ این معنا را به روشنی ‌خلق کرده که دیگر بلاتکلیف نیست‌.‌

در این سطرها؛

بر مبل نشستی
در مبل فرو رفتی
در مبل لرزیدی
در مبل عرق کردی

«مبل» اینجا نمادی‌است با چند تأویل‌؛ در نگاه اول نماد نشستن در جایی و به استراحت پرداختن است‌، اما در ‌نگاه دوم می‌تواند «مبل‌» تأویلی سورئال داشته باشد. در واقع اینجا مبل را نشانه‌ای از ‌وجود خاطراتش با معشوق‌ تشبیه کرد که به نظر من ‌به‌خاطر نوع تکرار ساخت‌ها که در این قسمت ‌شعر انجام داده، ‌تکنیک‌های زبانی را ‌به اوج رسانده‌، هر‌چند که‌ پایان هر سطر تغییر می‌کند ‌و شاعر با استفاده از ‌فعل‌های ‌مختلف کارکردهای مختلفی از شعر کشیده‌است، مانند؛ نشستن، فرو رفتن، لرزیدن و عرق کردن، ‌اما باز هم با تکرار نشانه‌ی «‌مبل» ذهن مخاطب را به اول سطر جایی که خودش می‌خواهد‌ برمی‌گرداند و نشان‌دهنده تأکید شاعر می‌باشد.

وقتی شاعر می‌گوید در مبل می‌نشینی،‌ در مبل فرو می‌روی نه تنها تکرار را در شعر سپید استفاده کرده بلکه این تکرار،‌ یکی از تکنیک‌های ‌ارجاع درون متنی است که شعرش را از درون محکم می‌کند
باید بگویم شاعر اینجا ذهنیتی ‌سورئال دارد ‌چرا که  فرو‌رفتن در مبل ‌در زبان عا‌دی ‌غیر ممکن است ‌و در واقع زبانی ادبی و غیر واقعی است. ‌بنابراین تصویری ذهنی را در بر‌می‌گیرد.

 راوی «مبل» را‌ نماد و نشانه‌ای از معشوق می‌داند‌ که شاعر را به یاد او می‌اندازد تا به‌وسطه‌ی آن شعر را لایه‌مند و تأویل پذیرکند. خوب می‌دانیم شعری که چند ‌معنی از آن متبادر شود دارای قدرت شاعرانگی بالا، برجسته‌‌سازی و آشنازدایی است ‌حتی ‌ممکن است این داستان هرگز اتفاق نیفتاده‌ باشد و ذهنیت سورئال و ذهنی شاعر باشد. از طرفی ‌باید بدانید ‌یک شعر خوب باید با تمام اجزای خود در ارتباطی تنگاتنگ و منسجم با هم ‌قرار بگیرند ‌و شعر ایشان شعری منسجم، ساختارمند و تأویل‌پذیر است. در واقع شاعر در این قسمت دست به کشف زده وقتی ساختارهای زبان معمولی ‌شکسته شده و به آشنازدایی ‌برسد، کشف اتفاق می‌افتد. ‌این همان چیزی است که در این قسمت شعر ایشان بسیار زیبا دیده می‌شود مانند فرو رفتن در مبل که فرا واقعی و سورئال است. ‌راوی  شعر را با تخیلی سورئال و نشانه‌های عالی پیش می‌برد.

به سطرهای زیر دقت کنید؛

پنهانی، بر گوشه‌ی تقویم نوشتم:
نهنگی که در ساحل تقلا می‌کند
برای دیدن هیچ‌کس نیامده

وقتی‌شاعر از ضرب‌المثلی استفاده می‌کنید که بخواهد ‌با مخاطب ارتباط بهتری برقرار‌کند ‌و به آن ‌همزاد پنداری می‌گویند و ‌شاعر به طور خودآگاه از آن استفاده می‌کند تا با کنایه به منظور خود برسد و در اینجا راوی وقتی می‌گوید؛

نهنگی که در ساحل تقلا می‌کند
برای دیدن هیچ‌کس نیامده 

در نگاه اول و مخاطب شاعر به تقلای نهنگ اشاره کرده‌ و خوب می‌دانیم در فرهنگ عامیانه ما ‌و ضرب‌المثل‌های  گفته شده، تقلای نهنگ در ساحل جز مرگ نیست‌، اما در واقع و در ‌نگاه ‌دوم تأویلی سورئال‌ می‌باشد ‌که با استفاده از ‌هم‌زادپنداری ‌به آن رسیده‌، در واقع شاعر به مرگ این رابطه ‌اشاره می‌کند ‌که اتفاق افتاده و حتی در نگاه سوم ‌می‌تواند غم را تعمیم عمومی دهد چرا که در تمام شعر او نگاهی همه جانبه سکانس به سکانس حس می‌شود و شاعر ‌غم و مرگ دیگران را به تصویر می‌کشد. ‌او می‌گوید نهنگی، در واقع سوم شخص استفاده می‌کند و این همان سیالیت ذهن و ذهنیتی همه جانبه است ‌که در اشعار ایشان جاری است. او نمادی از آدمی است که تقلا می‌کند وصل شود به عالم لاهوت.

مالارمه شاعر فرانسوی تبار می‌گوید؛ «در متن‌، زبان حرف می‌زند نه مؤلف»

بنابراین این دلالت‌ها و نمادها ‌و تاویل‌ها،‌ زبان ادبی راوی ‌است که حرف می‌زند نه خود او. گروس‌ در اینجا عشق را، شکست را و زندگی انسان‌ها را در این شعر می‌ریزد و به‌نمایش می‌گذارد.

رولان‌بارت در جایی می‌گوید؛«آیا برایتان پیش آمده وقتی مطالعه ‌می‌کنید سرخود را بالا بگیرید و مطالعه کنید‌؟».

منظور رولان بارت نشانه‌شناس فرانسوی‌؛ در واقع از طرح این ‌سوال سر بالا گرفتن و مطالعه کردن؛ غوطه‌ورشدن در تأویل‌های متفاوت آن کتاب بوده ‌که به ذهن او هجوم می‌آورده و او را مست آن کتاب می‌کرده‌.

در اینجا باید بگویم‌ وقتی اشعار گروس عبدالملکیان را می‌خواندم دقیقاً همین‌حال را داشتم سرم را بالا می‌گرفتم و فقط به تأویل‌های متفاوت وعمیقی ‌که سطر به سطر اشعار ایشان می‌تواند داشته باشد، فکر می‌کردم. حقا که ایشان حق شعر را ادا کرده‌اند.

در واقع این شعر در ژانر عاشقانه-عارفانه و اجتماعی صورت گرفته هرچند در نگاه اول خواننده، این شعرِ به سادگی نوشته شده اما معناهای گوناگون از آن متبادر می‌شود که آن‌را به شعری تاویل پذیر و ‌لایه‌مند تبدیل می‌کند. او نه تنها از احساس،‌ اندیشه و‌ فلسفه استفاده کرده‌، بلکه از دیدگاهی سورئال به این شعر پرداخته‌است.

باید بگویم؛ تا زبان شاعر به زبان ادبی نرسد، تاویل پذیر نخواهد شد. مثلا؛ گروس عبدالملکیان دراین شعر نشانه‌ی کلاسیک مانند؛ «شمع» و نشانه‌ی مدرن مانند «مبل» با هم استفاده کرده‌، اما در معنا از آن ‌کارکردی ‌مدرن می‌کشد. در کل فضای شعری او مدرن می باشد. خوب می‌دانیم یکی از ‌اصلی‌ترین ‌مؤلفه‌های ‌شعر سپید زبان اوست. و زبان ادبی هرروز در حال تغییر و دست‌خوش زمان است و ما نباید از آن جا بمانیم. نمی‌توانیم در حال زندگی کنیم و به زبان قرن‌های پیش شعر بنویسیم. این یعنی ماندن در گذشته و شعر امروز این را نمی پذیرد. و اگر بخواهم از ‌زبان شعری ایشان ‌بگویم زبانی کاملاً امروزی‌است که ویژگی منحصر به فردی به اشعارش می‌دهد. او به‌راحتی تکنیک‌های شعری را اجرا می‌کند. ‌با وجود استفاده عینی از نشانه‌ها اما شعرهایی هستند پراز آشنازدایی، معنا گریزی و موسیقی درونی زیبا خلق می‌کند. هر مخاطبی ‌می‌تواند با آن هم‌زاد‌پنداری و ارتباط برقرار کند.  این حُسن نوشتار این شاعر بزرگوار است.

#مریم_گمار

لطفاً به اشتراک بگذارید
Advertisement

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

تازه‌ترین نسخه‌ی دیجیتال هم‌یان

آگهی‌های تجاری:

ویدیوی تبلیفاتی صرافی عطار:

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها:

Verified by MonsterInsights