دو شعر از حسن فرخی
یک
ترانه می شورد
ما کشته های معاصریم
میان سیاستمداران افتاده ایم
میان حرف های دیپلماتیک
در ایستگاه گورستان شهر
لعنت شدگانیم
منتظر دست های زن هستیم
“ترانه
گیتار را
دیوانه می کند.”
ما شعرهای معاصریم
میان حرف های همسایه افتاده ایم
با گیسوان
سپید شده
میان شاخه های درخت پیر سال باغ
پرنده می شویم
در بیمارستان های فرسوده ی شهر
از رگ های مان محافظت می کنیم
“ترانه
کلمات را
دیوانه می کند.”
ما حذف شدگان تاریخیم
با حنجره های معترض
میان سیاست خیابان افتاده ایم
میان ترکه های انار
“ترانه
رقص را
دیوانه می کند.”
خودکامه
خیره شده
در دایره
به پای رقصنده ها
ما سینه ای خراشیده داریم
میان چاقوهای خون زده افتاده ایم
میان اندام های موازی
ابرها را صدا می کنیم
حالا که چند سالی ست
تن پژمرده
از اتاق تمشیت
بیرون کشیده ایم.
حالا که رفیق ناله های ما غایب است
“ترانه می شورد
و روح جهان را
بیدار می کند.”
دو
نامت کریمه ای ست
نامت کریمه ای ست
رخنه کرده در شعر من
تا ترکمان چای ام را فراموش نکنم
نگاه کن
چقدر پوتین ریخته اند
در کیف
در تمام من جنگ تو جاری ست
این جا توقف می کنم
نامت در دسترس است
سرایت می کند به شعر من
نگاه کن
چقدر راسپوتین ریخته اند
در مسکو
در این جهان نامتعارف
دسته جمعی به تیمارستان ها کوچ می کنند
نامت تزریق شهامت است
در شعر من
خورشید زنده ای که گرمم می کند
و تن ام پر از رنگ و صداست
موافق اعتراض ها!