گفت و شنید شهرگان با شقایق محمدعلی
شقایق محمدعلی: نویسنده، بازیگر و کارگردان نمایشنامه «گام معلق لک لک»
برگزاری «روزی برای بلوچ» از سوی «انجمن هنر و ادبیات» و اجرای نمایشنامه «گام معلق لک لک» نوشتهی اقتباسی شقایق محمدعلی از روی آثار طنز عبدالقادر بلوچ، انگیزه این گفت و شنید شد.
شقایق محمدعلی فارغ التحصیل رشته تئاتر از دانشگاه بریتیش کلمبیا کانادا UBC است که از هشت سال پیش در ونکوور کانادا سکونت دارد. شقایق محمدعلی چندین نمایشنامه کوتاه و بلند برای جشنوارههای مختلف با نام مایا محمدعلی کارگردانی کردهاست. نمایش «اولینا» از دیوید ممت و «نوامبر» از کارمن پینه از جمله آنهاست. وی در سال ۲۰۰۷ نمایش اردکهای جسور را با اقتباس از داستانی به همین نام از داستان نویس ایرانی محمد محمدعلی، برای جشنواره فرینج ونکوور نوشته و کارگردانی کردهاست.
یادآور میشویم که شقایق محمدعلی قبل از سفر به کشور نروژ برای اقامت محدود و سپس مهاجرت به کانادا، از دانشگاه بهشتی ایران (ملی سابق) در رشته حقوق فارغالتحصیل شدهبود.
این گفت و شنید را میخوانیم:
میشود شما را از فرزندان نسل پس از انقلاب و جنگ به شمار آورد؟
بله، من متعلق به نسلی هستم که تازگیها به بچههای دهه شصت معروف شدهاند؛ بچههایی که حول و حوش انقلاب ۱۳۵۷ به دنیا آمدند و تمام کودکی و نوجوانی شان در سالهای جنگ طی شد. من به خودمان میگویم نسل سیاه و سفید، آن سالها همه چیز مطلق به نظر میآمد. مرز بین خودیها و غیر خودیها آنقدر مشخص بود که با همان حسهای بچگانه هم میدیدی که تو را به بازی راه نمیدهند و خودت هم رغبتی به شرکت در آن بازیها نداری. نسل من با سکوت و حسرت و هراس عمیق، سالهای سال این بازی را از دور نگاه کرده و در همان عوالم بچگی و نوجوانی همواره در پی یافتن راه حل یا باز کردن راهی مستقل برای محو نشدن بود. در نتیجه این ترس هیچگاه از تن ما بیرون نرفت و نسل ما هیچوقت هیچ چیزی را شوخی نگرفت برای اینکه در آن دهه همه چیز به مفهوم مرگ و زندگی بود. اما نسل بعد از من یاد گرفته که صدایش را بلند کند و این چیزی است که شاید نسل بعد از من در ایران این ترس و مرگ را تجربه نکردهاست. اینقدر نمیهراسد و اینقدر وحشت ندارد.
چقدر خوب این شرایط را توصیف میکنید. یعنی این جسارتی که نسل بعد از شما دارد، آن ترس با آنها عجین نیست و مثل نسل شما با آن ترس عمیق نزیستهاست. این خشونتی هم که متاسفانه به نسل شما تحمیل شدهبود، خوشبختانه در نسل بعد از شما کمتر میبینم.
بله. نسل بعد از ما در واقع نسل بعد از جنگ است. در واقع این نظر وجود داشت که همه چیز ملایمتر و همزیستی مسالمتامیزتری وجود دارد و اینکه چگونه همه با هم و با شرایط کنار بیایند. فکر میکنم به همین دلیل یاد گرفتند که ملایمتر و راحتتر باشند.
از کجا شروع کردید و چگونه شیفته هنر و تئاتر شدید؟
مثل اغلب تئاتریها، شیفتگیام به این هنر از همان دوران کودکی شروع شد. من در همه تئاترهای بد دوران مدرسه بازی کردهام!
منظورتان از تئاتر بد چیست؟
تئاتر بد، تئاترهایی است بدون حضور یک کارگردان/ معلم خوش ذوق، تئاترهای بی متن، بی تمرین، بی رنگ، گاهی خوش مزه! و تئاتر بد، تئاتری است که تماشاگر ندارد.
چقدر این مشخصات تئاتر بد با تئاتر در مهاجرت نزدیکی دارد؟ وگرنه در کانادا بنظر نمیآید که تئاتر دارای این مشخصه باشد؟
در مورد اولی؛ شاید. شاید. ولی در تئاتر کانادا نه چنین چیزی وجود ندارد. اینجا از دوره کودکی در مدارس استاد و معلم دراما دارند و اصلاً نیازی نیست که بچه حتماً به شغل بازیگری بپردازند بلکه جنبه آموزشی دارد و به بچهها آموزش میدهند که صدای خودشان را بلند کنند و یاد بگیرند که چگونه با هم تمرکز کنند. ما این نوع امکانات را در مدارس ایران نداشتیم بعد از انقلاب نداشتیم بخصوص در مدارس دخترانه. در نتیجه من از همین مدارس شروع کردم و ادامه همان تئاترهای دوران مدرسه شد، تئاترهای دانشگاهی من. در دانشگاه شهید بهشتی من حقوق خواندهام و همان جا با بچههای تئاتر چند کارگاه نمایش داشتیم که سعی میکردیم به تجربههای تازه و روز دست بزنیم. آن روزها، از صبح تا شب تمرین بدن و بیان میکردیم که بسیار سودمند بود، و با بحث های تئوری فخرفروشی میکردیم که بسیار گیج کننده بود و به زحمت سالی یک بار یک نمایش روی صحنه میبردیم. از آن سالها، حسرت کار کردن با یک گروه حرفهای و یک لیسانس تاتر روی دلم ماندهبود.
چرا با همه علاقهمندی به تئاتر، در رشته حقوق تحصیل کردید؟
فکر میکنم اشتباه تاریخی زندگی من همین است! یا نتیجه اجتناب ناپذیز سردرگمینسل من! به نظرم این زیرکی و شاید خوش شانسی هر جوانی است که در رشته مورد علاقهاش و در سن پایین به تحصیلات آکادمیک بپردازد و احتمالا چند سالی هم از عمرش را هدر ندهد. بهرحال من که میخواستم هم مدافع حقوق بشر باشم و هم هنرمند تئاتری! بعد از فارغ اتحصیل شدن در رشته حقوق، با چند ماه کار کردن در دادگستری عطای این رشته را به لقایش بخشیدم و از آن موقع یکدل دنبال تئاتر بودهام! با گروه Oslo Players Group در نروژ که تنها گروه نمایشی انگلیسی زبان اسلو بود، امکان دوباره روی صحنه رفتن و کارکردن با یک گروه حرفهای را بدست آوردم. بعد هم که به ونکوور آمدم و در دانشگاهUBC در رشته تئاتر تحصیل کردم و یک عدد لیسانس تاتر گرفتم!
در واقع هم به تئاتر حرفهای دست یافتید و هم به لیسانس. شما براساس داستانهای آقای عبدالقادر بلوچ دست به برداشت و تالیف نمایشنامهای زدید که خودتان نیز آن را کارگردانی میکنید. این نمایش در چه شکل، قالب و ژانری ارایه خواهد شد؟
نمایش گام معلق لک لک در واقع یک نمایش طنز است در قالب پنج نمایشک کوتاه. این نمایشک ها/ اپیزودها به صورت منفک و مستقل از هم خواهد بود که البته پیوستگی آنها را با ردپای کاراکترهای مشترک خواهید دید. شاید بتوان گفت من به شکار لحظه لحظههایی از داستان های آقای بلوچ رفتهام تا بتوانم از دل داستانهای کوتاه او، داستانی بلندتر بسازم و به چهار شخصیت محوری جان ببخشم.
چقدر بازیگران حرفهای در اختیار دارید و چقدر از تمرینها راضی هستید؟
اولین بار است که با بازیگران ایرانی کار میکنم و از همدلی و همراهی گروهی خوش ذوق و بی نهایت کوشا برخوردارم. هرمین عشقی تجربه هجده سال کار با گروه دریچه به سرپرستی خانم نیلوفر بیضایی را دارد. یاسمین اقبالی گرافیست درجه یکی است و در همین مدت کوتاه که به ونکوور آمده این دومین بار است که روی صحنه میرود. پروانه حسین خانی تجربه سالها کار تاتر در ارومیه را دارد و جوایز مختلفی هم از جشنوارههای این استان برده است. این گروه در تجربه یک تئاتر طنزآمیز با من سهیم هستند. تا جایی که من میدانم تا کنون در ونکوور نمایش فارسی زبانی که تمام بازیگران آن خانم باشند روی صحنه نرفته است.
خودتان نیز در این نمایشنامه بازی میکنید. دلیلاش علاقهمندی خودتان به هنر بازیگری است یا کمبود بازیگر؟
بازیگری شیفتگی اول من به تاتر بود. ولی این حرفه بسیار بی رحم است. تعداد کمی را میطلبد و بقیه را راهی سرنوشت خودشان میکند. من را که تا بحال به سمت و سوی نوشتن و کارگردانی فرستاده و این بار بعد از سالها که فرصت روی صحنه رفتن را بدست آوردم، شادیاش را از خودم دریغ نکردم.
در این حالت این خطر وجود ندارد که بازیگری شما تحت الشعاع کارگردانی تان قرار گیرد و بازی خودتان مورد کم توجهی واقع شود؟
چرا این خطر هست اما خوشبختانه دستیار کارگردان و یا منشی صحنه نقش عمدهای در تصحیح بازیگری من که کارگردان نمایشنامه نیز هستم مفید و کمک کنندهاست.
دلایلی که باعث کشش شما به اقتباس نمایشنامهای از روی داستانهای عبدالقادر بلوچ شد، چه بود؟
دلیل اول این بود که میخواستم که یک کار طنز از یک نویسنده مهاجر ایرانی روی صحنه ببرم. و البته مدتها بود دنبال نمایشنامهای با تم مهاجرت هم میگشتم. به نظرم داستانهای آقای بلوچ یکی از بهترین گزینههای طنز آمیز برای معرفی مهاجر معاصر ایرانی است. روند مشابهی بین اکثر کاراکترهای آقای بلوچ میبینم: مهاجرانی که کمتر درگیر غم غربت و حسهای نوستالژیک هستند و بیشتر دلمشغول شناخت بهتر خودشان در تقابل فرهنگهای نا آشنا و تازه . طنز آقای بلوچ که اغلب در قالب طنز هوراسی میگنجد را برایم جذابیتهای پنهانی دارد. طنزی ملایم و مودبانه بیآنکه به تمسخر دیگری بینجامد. دلم میخواست با نگاهی زنانه به کاراکترهای آقای بلوچ نگاه کنم و امکان تامل بیشتر به کاراکترهایی گذار بدهم.
امروز هنوز عدهای اجرا به سبک و سیاق تئاتر برشت را توصیه میکنند. این جاذبههای برشتی چرا مشمول مروز زمان نمیشود؟ آیا در دنیای پرشتاب امروز، تئاتر مینی مالیستی جایی از اِعراب دارد؟
اصولا در هنر از جمله در تئاتر هیچ روش جا افتاده و مقبولی که در چهارچوب اصلی خود خوب عرضه شده باشد از بین نمیرود. ممکن است بسته به سلیقه هنرمندان یک کشور برای مدتی پس زده شود، اما بعید نیست در کشور دیگری هنرمندانی باشند که کماکان مشغله ذهنی شان باشد.
تاکنون دو نمایشنامه اقتباسی نوشتهاید. کارهایتان بیشتر متاثر از کدام یک از نمایش نامهنویسان ایران و جهان است؟
نمیتوانم بگویم از کسی تاثیر میپذیرم، بعضیها را بیشتر دوست دارم و بعضی ها را کمتر. بسته به اهدافی دارد که آن روزها در سر میپرورانم. این روزها از طنز تلخ مارتین مگ دوناگ ایرلندی بسیار میآموزم.
من از اقتباس، این را میفهمم که حادثهای در داستان یا رمان یک نویسندهای اتفاق میافتد، شما آنچه را که هست و اتفاق افتاده، میخواهید به صورت دیگری- شاید بشود گفت به صورت آرمانی – اتفاق بافتد. نظرتان چیست؟
برای من کار اقتباسی به شیرنی سهیم شدن در رویا و خواب کس دیگر است. من ادامه افکار کسی را میگیرم و خودم تا جایی دیگر پیش میبرم. اندیشههای تازه که در فضا پراکندهاند با همت یک گروه به روی صحنه میآید تا تماشاگر هم خبر فکر ما را با خودش ببرد. و شاید او هم به اقتباسی تازه برسد. این رسم زمانه و روش دیالکتیک و در نهایت تکامل یک فکر است.
چقدر شخصیتهای نمایشنامهی شما در گام معلق لک لک متحول میشوند و یا از حالت تعلیق بیرون نمیآیند؟
فکر میکنم کاراکتر اصلی من که یک نویسنده است یاد میگیرد که در پایان با تعلیق کنار بیاید و در همین تغییرات مداوم به آرامش برسد.
فرزند محمد محمدعلی – یک نویسنده و رمان نویس ایرانی – بودن، چقدر در سوق دادن شما به نمایشنامه نویسی نقش داشتهاست؟
پدرم از دخالت در سرنوشت دو دخترش بسیار میهراسد! در سالهای کودکی و نوجوانی میترسید مبادا به خاطر او به سمت و سوی هنر برویم و پدرانه جان سوزیاش را برای ما نمیخواست. ولی مگر میشود نقشی نداشته باشد؟! حتی تصویر آن اتاق عجیب و غریبش با آن کتابخانه به ظاهر درهم و یک سماور چسبیده به سقف هنوز امنترین نقطه ذهن من است.
مشکلات اجرا و نمایش برای یک نمایشنامه نویس و کارگردان ایرانی تبار در خارج از زادگاهش، چه چیزهایی هستند و اساساً یک گروه تئاتر مستقل در خارج از ایران که سایه شوم سانسور و ممیزی بالای سرش نیست، چه دردسرهای دیگری دارد و تا چه حد میتواند پیش برود؟
درست است که سایه شوم سانسور بالای سرش نیست ولی به همان میزان وقتی که هنرمند خارج از حیطه زبانی خودش به سر میبرد با مشکلات گوناگون روبروست .یکی ازمهم ترین آنها کمبود تماشاگر است که امکان بیش از یک اجرا در یک شهر را به یک نمایش نمیدهد. وقتی سرمایه کافی هم برای شکل گرفتن یک گروه حرفهای نباشد، نتیجهاش میشود تئاتری غیر حرفهای و پایینتر از سطح سلیقه تماشاگر. همین دور تسلسل است!
تصمیم دارید این کار را پس از اجرا در ونکوور، به استانهای شرقی کانادا که ایرانیان زیادی نیز در آنجا زندگی میکنند ببرید و یا حتی خارج از کانادا اجرا کنید؟
به تور رفتن یک نمایش آرزوی هر گروه نمایش است که بستگی به شرایط غیرقابل پیش بینی دارد که البته امیدوارم نصیب و قسمت گروه ما هم بشود!
به اجرای نمایشنامههای کوتاه – به قول شما نمایشک- مثلاً سالی دوبار برای ایرانیان این استان فکر کردهاید؟
راستش یکی از اهدافم برای به روی صحنه بردن یک نمایش به زبان فارسی، تحمیل خودم و هم نسلانم به تئاتر فارسی زبان ونکوور است! امیدوارم مکان و مجالی هم برای جوانان باشد که پا به پای نسل قدیم، تئاتری پویا به تماشاگر فارسی زبان ارائه کند. و البته داشتن یک گروه تئاتر و کار کردن به صورت حرفه ای از آرزوهای من است.
این گفت و شنید در تاریخ ۳ ماه ژوئن ۲۰۱۱ در ونکوور کانادا صورت پذیرفت.
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
هادی ابراهیمی رودبارکی متولد ۱۳۳۳- رشت؛ شاعر، نویسنده و سردبیر سایت شهرگان آنلاین؛ مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کاناداست.
فعالیت ادبی و هنری ابراهیمی با انتشار گاهنامه فروغ در لاهیجان در سال ۱۳۵۰ شروع شد و شعرهای او به تناوب در نشریات نگین، فردوسی، گیلهمرد، گردون، تجربه، شهروند کانادا و مجله شهرگان آنلاین چاپ و منتشر شدند.
او فعالیت فرهنگی خود را در دیاسپورای ایران فرهنگی – کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز کرده و سپس در فرگشتی «آینده» و «شهروند ونکوور» را منتشر کرد و از سال ۲۰۰۵ تاکنون نیز سایت شهرگان را مدیریت میکند.
ابراهیمی همراه با تاسیس کتابفروشی هدایت در سال ۲۰۰۳ در نورت ونکوور، به نشر کتابهای شاعران و نویسندگان دیاسپورای ایران فرهنگی پرداخت و بیش از ۱۰ کتاب را توسط نشر آینده و نشر شهرگان روانه بازار کتاب کرد. اولین انجمن فرهنگی-ادبی را با نام پاتوق فرهنگی هدایت در سال ۲۰۰۳ بههمراه تعدادی از شاعران و نویسندگان ایرانی ساکن ونکوور راهاندازی کرد که پس از تعطیلی کتابفروشی هدایت در سال ۲۰۰۷ این انجمن با تغییر نام «آدینه شب» برای سالها فعالیت خود را بطور ناپیوسته ادامه داد.
هادی ابراهیمی رودبارکی در سال ۲۰۱۰ رادیو خبری-فرهنگی شهرگان را تاسیس و تا سال ۲۰۱۵ فعالیت خود را در این رادیو ادامه داد.
آثار منتشر شده و در دست انتشار او عبارتاند از:
۱- «یک پنجره نسیم» – ۱۹۹۷ – نشر آینده – ونکوور، کانادا
۲- «همصدایی با دوئت شبانصبحگاهی» ۲۰۱۴ – نشر بوتیمار – ایران
۳- «با سایههایم مرا آفریدهام» گزینه یک دهه شعر – ۲۰۲۴ – نشر آسمانا – تورنتو، کانادا
۴- «گیسْبرگ درختان پائیزی» مجموعه شعرهای کوتاه و چند هایکوواره – در دست تهیه
۵- «ثریا و یک پیمانه شرابِ قرمز» گردآورد داستانهای کوتاه – در دست تهیه