یادداشتی از اکتای براهنی درباره انتشار غیرقانونی «روزگار دوزخی آقای ایاز» اثر رضا براهنی
حراج و تاراجِ ایاز
«گفت: اره را بیار بالا!» این نخستین جمله «روزگار دوزخی آقای ایازِ» رضا براهنی است: صحنه مثلهکردن آدمها. و بعد رمان، خود به روزگار شخصیتهایش میافتد. داستانِ طبع و انتشار «ایاز»، هیچ کَم از داستان غریبِ رمان ندارد. ماجرا از این قرار است که چهار دهه و اندِ پیش حوالی سال ۱۳۴۹ براهنی نوشتنِ «روزگار دوزخی آقای ایاز» را تمام میکند و به نشر میسپارد، کتاب چاپ میشود اما هرگز رنگِ ویترین کتابفروشی به خود نمیبیند. رژیم وقت رمان را تاب نمیآورد و تمام نسخ خمیر میشود و میماند تکنسخهای از کتاب که گویا حروفچینی آن را از مهلکه به در میبرد و میرساند بهدستِ براهنی و بهروایت اکتای براهنی، فرزند او تا امروز در جایی دور از دید و دسترس دیگران نزدِ نویسندهاش میماند و بعد که نویسنده از ایران مهاجرت میکند، کتابهایش سالیانی در انتظار مجوز میماند یا در کشوی نویسنده جا خوش میکند اما طولی نمیکشد که این آثار یکی پس از دیگری بهشکل افست سَر از بساط دستفروشها و کهنهفروشیهای انقلاب در میآورد. در این میان سرنوشتِ «ایاز» نسبت به دیگر آثار براهنی، از «طلا در مس» تا «اسماعیل» و دیگر شعرها غریبتر است. تا همین اواخر کتابی با عطفِ نازک بهنامِ «ایاز» در دست بود که درواقع افست فصلی از رمان بود که سالها پیش در مجله فردوسی چاپ شده و تکههایی هم در «جنون نوشتن» و «شهروند» و چند جای دیگر درآمده بود، اما یکباره نسخه کامل رمان یا همان «قولِ اول» سر رسید و افست شد در ۴۲۴ صفحه، و پیداشدنِ نسخه ثانی رمان خود حکایتها داشت. اینک اما انتشار بیقاعده این رمان موجب شده است تا رضا براهنی از مهمترین و تاثیرگذارترین پرترههای ادبیات معاصر ما، کارِ انتشار و نظارت بر آثارش را به خانوادهاش سپرده و اکتای براهنی در یادداشت خود بهتفصیل درباره آن نوشته است. «روزگار دوزخی آقای ایاز» چنانکه براهنی باور دارد «نیشتری به دمل تاریخ» زده است که گویی تا تاریخ هست در بر همین پاشنه میچرخد. براهنی در جایی گفته است که سه کتاب بزرگ پشتسر ایاز قرار دارند: یکی تواریخ هرودوت، دیگری تاریخ بیهقی و البته تذکرهاولیای عطار. که به دوهزار و هزار سال و هشتصد سال پیش برمیگردد. دهها کتاب دیگر هم هست از مکتوبات عینالقضات تا رستمالتواریخ و از این است که براهنی میگوید زمان در این رمان ابعاد دیگری دارد و دوهزار و پانصد سال تاریخ ایران هم هست و ایاز که در تمام قرون تکرار می شود. براهنی در این رمان تصویر یکه و متفاوتی از تاریخ به دست میدهد اما جدا از داستان رمان، «ایاز» و انتشار آن خود داستان پرماجرایی دارد و بحث و حدیثهایی را در هفتههای اخیر در مطبوعات و فضای مجازی برانگیخته است. اوکتای براهنی، شرحی بر این اتفاقات نوشته است که در ادامه می خوانید:
[clear]
«گفت اره را بیار بالا»
اینجانب اکتای براهنی، فرزند رضا براهنی، بهدلیل دوری پدرم از کشور ایران، در بیست سال گذشته، مسئولیت حفظ و حراست از آثار رضا براهنی را برعهده داشتهام. از آنجا که پدرم در بیست سال گذشته حیوحاضر و سلامت بوده، شکل ارتباط کاری من و او به این نحو بود که اگر او به جایی یا کسی دسترسی نداشت، من این کار را برای او میسر میکردم. من این روزها در سفری به کانادا در کنار خانوادهام هستم، پدرم درگیر بیماری مرموز نسیان تدریجی است؛ اما هنوز یک دنیا حرف دارد و با وجود عوارض بیماری، در سخن خود از جملات مرکب و پیچیده استفاده میکند. گذشته را کامل به یاد دارد، منطقش مثل کوه عظیمی است. ولی بههرحال مشکل فراموشی و پرش ذهنی نیز دارد و این کار ما را پیچیده میکند. باید اعتراف کرد که این قصه برای ما روزبهروز سختتر و سختتر میشود. سختیهای بیماری پدرم، روحیه خانواده ما را تحت فشار شدید قرار داده و انواع گرهها و مشکلات پیشروی ما ایستادهاند و گلوی ما را میفشارند. در این شرایط سخت چاره نداریم و باید بیشتر به قانون و وکالتنامه و سابقه کار رضا براهنی تکیه کنیم. چندسال پیش که رضا براهنی نیازی به کمک هیچکدام از ما نداشت صدایش همهجا رساترین بود و جسمش سلامت؛ و خود با قلمش اجرای تعهد دیگران را ضمانت میکرد.
در طول زندگی، ما به عنوان خانواده براهنی، در مقابل چاپ افست کتابها دستبسته بودیم و لطمه دیدیم ولی دلخوش میکردیم که لااقل خواننده به متن دسترسی دارد. ما همیشه با دقت عمل کردیم و راه قانون رفتیم و قانون را منطبق بر اخلاق حرفهای و وابسته به جغرافیای سیاسی و به عنوان یک امر عینی دیدیم. قانون یعنی نوشتن قرارداد؛ قانون یعنی اجرای قرارداد؛ ممکن بود که ما از قانونی دل خوشی نداشته باشیم ولی نیک میدانستیم که استثنا هم نیستیم. در چهل، پنجاه سال گذشته، معمولا کتابها در ایران به عنوان منبع اول معرفی میشدند و در کشورهای دیگر طبق همان الگو ارائه میشدند. همه مراحل باید زیر نظر رضا براهنی انجام میشد. امروز نیز باید همینطور باشد. قرار و قرارداد برای هر کاری لازم است. قرارداد فقط به معنای کسب درآمد نیست. موضوع اصلی این است که اثر فرهنگی باید به شکل صاحبش و با رویکرد حرفهای او ارائه شود و قطعا باید ویراستاری و شکل و شمایل کتاب، مورد تایید مؤلف باشد. هر کتابی نیاز به ظرف فرهنگی مخصوص به خود دارد. اگر یک کتاب چهلوهفت سال پیش در ایران خمیر شد، به زبانی دیگر و با ترجمه در ظرفی دیگر ارائه شد و نه دوباره به همان زبان! و نه بدون رضایت نویسنده! و نه دلبخواهی توسط ناشری ناشناس!
با تمام اینها انگار گرفتاریها را پایانی نیست! فقط اشاره به همین نکته بس که هر روز عدهای نامعلوم همه چیزمان را در همهجا تاراج و حراج میکنند. در ایران کتاب را روی پیادهرو و در داخل و خارج فایلها را در اینترنت میفروشند. عدهای هر روز در این طرف و آن طرف حرف و سخن پدرم را حتی نخوانده، تحریف میکنند؛ همه اینها مثل مگس دور شیرینی آثار نیز میچرخند! و هر وقت کسی در میآید و میپرسد که شما با این آثار چه می کنید! قلم ضد خانواده میگردانند. راه آسایش و رفاه مادی و معنوی را بر ما بستهاند و ما مدام مثل گذشته صرفنظر میکنیم از این حق و حقوق مالی و معنوی خود!
سه سال است که دوباره اجازه قانونی کتابها در ایران صادر نمیشود و حتی ترجمه رضا براهنی از «ریچارد سوم» شکسپیر نیز پشت خط اجازه مانده است. بگذریم از اینکه وقتی اجازهای صادر میشود و کتابی بیرون میآید، دوستان دیگری میآیند و بلافاصله شروع به بدگویی میکنند و با اعتراض به این مدیر و آن نهاد فضا را تیره میکنند. بگذریم از نقزدنهای پشت سر نویسنده و از دوبههمزنهای فرهنگی که دایم راه را بر ما میبندند؛ که دیدهایم بستهاند بارها و بارها بر خود نویسنده! بگذریم از آنهایی که حتی اگر در لحظهای مشکلی برای چاپ کتاب نباشد، آنچنان شایعه میسازند که کتابها باز هم نیامده، دوباره ممنوع شوند! باور کنید که با این فضاسازیها سالهاست که نگذاشتهاند کار براهنی با طبیعت و ذات خود و با نیرو و جادوی زبان خود رضا براهنی و با جبهه خاص خود او در مسائل سیاسی و اجتماعی پیش برود. اینها با ایجاد جوهای کاذب نگذاشتهاند، براهنی قدر کامل ببیند. همینها شده که کتابهای مهم براهنی سالهاست که پشت خط مجوز ماندهاند.
رمان «روزگار دوزخی آقای ایاز» یک بار قبل از انقلاب توسط انتشارات امیرکبیر چاپ و بلافاصله تبدیل به خمیر شده است. وقتی کتاب، قبل از انقلاب و از ترس رژیم خمیر میشود، حروفچینی علاقمند به براهنی یک نسخه اولیه را نجات میدهد و آن را به براهنی میدهد تا نویسنده جسمیت کتاب را لمس کند. رضا براهنی این نسخه را از سال چهلونه تاکنون، نزدیک به پنجاه سال، تحت مراقبت شدید نگهداری میکرد؛ طوری که کتاب در زمان موشکباران در ایران با ما حرکت میکرد ولی حتی ما نیز به این نسخه دسترسی مستقیم نداشتیم. تاریخ، زمان و سابقه زندگی براهنی به عنوان رییس انجمن قلم کانادا در غرب و رابطه او با نویسندگان مهم دنیا، این را گواهی میدهند که اگر براهنی قصد داشت کتاب را تحت هر شرایطی به فارسی چاپ کند، در همین تورنتو و در محل زندگیش این کار را میکرد. اگر بنا بود که کتاب به هر طریق به دست مخاطب برسد راههای پیدیاف و آمازونی همیشه دمدست بوده است. قبل از انقلاب براهنی دو کتاب با رندوم هاوس و وینتج چاپ کرده بود و روزگار دوزخی را در دستش داشت؛ اما این کتاب را به فارسی حتی در آمریکا چاپ نکرد. حال میتوان پرسید که پس چطور این اثر در ایران چاپ شده؟ باید گفت که ما دقیقا نمیدانیم؛ و گویا غیر از آن نسخه اهدایی حروفچین یک جلد دیگر نیز از خمیرشدن نجات یافته که قصه دیگری دارد: چند سال پیش شنیدم که فردی فوت کرده و خانوادهاش کتابخانه او را فروختهاند. و امروز این ایاز از روی آن ایاز بیجلد و بیمقدمات اولیه منتشر شده است. گویا وقتی که این کتابخانه را انبار میکردند، کارگری کتابها را جابجا میکرده، که یکدفعه یک نفر آدم کتابخوان، کتابی بیجلد را بر میدارد و باز میکند و اول این نوشته یک نفس را با صدای بلند میخواند: «گفت: اره را بیار بالا.»
کتابی که در ایران چاپ شده پنج صفحه اول کتاب اصلی چاپ امیرکبیر را ندارد و از «گفت اره را بیار بالا» شروع میشود. درواقع کل کتاب موجود است و کل کتاب شامل قول اول یعنی قول ایاز میشود. در این چاپها قول کاتب که سه صفحه است در ابتدای کتاب نیامده. همچنین بعد از قول کاتب دو صفحه دیگر تا شروع قول اول (قول ایاز) میآید که این دو صفحه نیز در هیچ چاپ و فایلی نیست و تنها در چاپ اصلی امیرکبیر موجود است. از این صفحات که بگذریم کتاب منتشرشده در تهران، قول ایاز را به صورت کامل آورده؛ گرچه ما دقیقا نسبت به نحوه حروفچینی آن آگاه نیستیم؟ ولی متن اصلی کتاب همانست که چاپ شده. تصویر دو صفحه قبل از آغاز قصه را در اینجا میآورم.
در سال دو هزار میلادی رضا براهنی تصمیم گرفت که کتاب «روزگار دوزخی آقای ایاز» به فرانسه ترجمه و چاپ شود. انتشارات فایار در فرانسه این پیشنهاد را داد. از سال دو هزار تا دوهزاروهفت، چهار کتاب از براهنی به زبان فرانسه ترجمه و چاپ شدند. هر کتابی سیاستی مخصوص به خود دارد. براهنی در مصاحبههایش توضیح میدهد که در یک زبان این رویکرد را داشته و در زبان دیگر، رویکردی دیگر؛ و این عجیب نیست؛ وقتی یک نفر اینقدر کتاب نوشته، باید ظروف فرهنگی جهان آثارش را درست بچیند. اما در ماه اخیر سایت «ناممکن» یا آقایی به نام «پرهام شهرجردی» بدون اطلاع خانواده و از همه مهمتر بیهیچ قراردادی با شخص رضا براهنی؛ کتابهای موجود از انواع چاپهای رمان «روزگار دوزخی آقای ایاز» را بر میدارند و به یک متن دست پیدا کرده؛ در آمازون میفروشند. باید گفت که کسانی که کتاب را در ایران غیرقانونی عرضه میکنند لااقل دیگر نمینشینند قلم به دست بگیرند و بیاجازه، متن یک نویسنده بزرگ را غلطگیری و یا ویراستاری و نقطهگذاری کنند و بعد بیایند و تازه به این کار خودشان افتخار بکنند. نسخهای که نویسنده از وجود آن خبر ندارد و قراردادی درباره آن وجود ندارد؛ قابل چاپ نیست. گویا این نسخه بیاجازه، متاسفانه برای دانشگاهها هم فرستاده شده است! نسخهای که نسبت به کتاب اصلی موجود در خانه براهنی هنوز دو صفحه نقص دارد. متاسفم! نویسنده زنده است و بارها درباره این کتاب توضیح داده و متن و مقاله نوشته و بخشی از آن را در آنتالوژیهای مختلف و در جنون نوشتن و شهروند تورنتو منتشر کرده است؛ بدیهی است که تحقیق در این کتاب آزاد است ولی تحقیق با این نوع عملیات بیربط است. نسخه امیرکبیر که پنجاه سال پیش خمیر شد، هنوز در خانه براهنی موجود است. علت تمام این مناقشات این است که نسخه اصلی توسط براهنی به کسی برای چاپ ارائه نشده. بخشهایی با قول کاتب و یا بدون آن منتشر شده و عرضه شده؛ من دقیقا نمیدانم که در ایران چه بر سر کتاب آمد که به چاپ رسید! اما من آن کتاب اصلی امیرکبیر را متن کامل کتاب رضا براهنی میدانم که بدون اطلاع او و بدون خواست او و با چند صفحه نقص، در ایران چاپ و در شبکهها منتشر شده است و حتی اگر اشتباهی چاپی داشته باشد جای شکرش باقی است که کسی عمدا ادبیات آن را از موضع بالا ویراستاری نکرده است. طبیعی است که با مقایسه نسخ متعدد با نسخه اصلی برخی تفاوتها آشکار میشوند. اما این تفاوتها بیشتر محدود به قبل از اولین جمله قول اول است. کسانی که کتاب را در ایران به نحوی خواندهاند قول ایاز یا در واقع کل کتاب را منهای پنج صفحه اول را کامل خواندهاند. وقتی براهنی قصد انتشار کتاب را نداشته من نیز ترجیح میدهم سرنوشت رمان شبیه سرگذشتش باشد و تا روزی که متن امیرکبیر بهطور کامل چاپ نشود، کتاب ایاز برای ما همان کتاب است که قبلا امیرکبیر چاپ کرده است و براهنی آن را کتاب خود میدانست.
وقتی که یک نویسنده کتابش و یا شعر و رمانش را با یک صفحه خالی چاپ میکند؛ حتما از این کار قصدی دارد؛ صفحات و فاصلهها و علامتها و شکلها در آثار براهنی در رمانها و شعرها معنی دارند. مثلا نگاه کنید به شعر ایرانه خانم؛ و به آزاده خانم و به شکلهای آن… کسی نمیتواند ذهن براهنی امروز را در ویراستاری و علایم نگارشی حدس بزند. باید متن به تایید نویسنده برسد و بعد ارائه شود. باید قراردادی منحصر به هر کتاب و کشوری که کتاب در آن چاپ میشود، تنظیم شود. در گذشته هرکس برای چاپ و نشر به ما مراجعه میکرد ما با دست باز جواب میدادیم اما قرار و قرارداد میبستیم. پس سرنوشت ایاز فارسی بماند برای بعد و کتاب فعلا در همین جایی که هست، باشد. هرکس خواست در نسخهها تحقیق کند لازم نیست حتما یک بار ایاز را برای خودش چاپ کند! و باز این سوال را میپرسم از خودم و نه از شما!
چرا براهنی بیست سال در خارج از کشور کنار انتشاراتهای ایرانی باسابقه و در کانادا زندگی کرد ولی متن را به فارسی چاپ نکرد؟ چرا قراردادی برای این کتاب در هیچ کجا موجود نیست. رضا براهنی رمان را به فارسی و تنها یک بار چاپ کرده و هرگز این رمان را به غیر نداده است؛ گویا فقط برای تاریخی نامعلوم نگه داشته است. و نویسندهای که «روزگار دوزخی آقای ایاز» را مهمترین رمان خود میداند، حتما تدبیری تاریخی برای عرضه آن در آینده نیز اندیشیده است. و تاریخ طولانیتر از پنجاه سال است.
[روزنامه شرق]
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید