Advertisement

Select Page

در رثای دوست، همکار، همدل و همراه عزیزم، علیرضا احمدیان

در رثای دوست، همکار، همدل و همراه عزیزم، علیرضا احمدیان

 

امشب به قصه دل من گوش می کنی

فردا مرا چو قصه فراموش می کنی

این در همیشه در صدف روزگار نیست

می گویمت ولی تو کجا گوش می کنی

 

نوشتن در رابطه با علیرضا سهل ممتنع است. چرا سهل؟ چون برای نوشتن هیچ مشکلی نخواهید داشت، کافی است کلیه صفت های نیک و پسندیده انسانی را کنار هم بگذارید و نتیجه می شود علیرضا. اما چرا سخت؟ سختی آنجاست که شما برای شمردن همه پندارها، گفتارها و کردارهای نیکی که علیرضا داشته، کم می آورید. یعنی هر چه بنویسید باز مواردی هست که از قلم می افتد، بطوریکه نتوان او را چنانچه هست تصویر کرد.

 

در ادبیاتش آشنا و غریب مفهوم نداشت. همه یکسان بودند و از وجود با صفا و پر مهرش سیراب. کار راه انداز بود به معنای واقعی. مانند خورشید بود، تابنده، درخشان و بی منت.

بیاموز رسم بلند آفتاب

بهرجاکه ویرانه دیدی بتاب

کارشناسی چیره بود در کارش، اما غرور، منیت، خودخواهی و خودستایی در کنه وجودش راه نداشت. فروتن بود و خاکسار. گرگ وجودش را به خاک انداخته بود.

هرکه گرگش را در اندازد به خاک

رفته رفته می شود انسان پاک

بی اغراق، بی بدیل بود. کوچکترین برخورد، عتاب، خشم، جنجال، دعوا و توهین در رفتار او نمایان نمی شد. با کینه و عقده بیگانه بود. بخشنده بود و با سخاوت، بخشایشگر بود و مهربان. کنشگری اجتماعی، فرهنگی و سیاسی بود، کوشا و پویا. کار گروهی می کرد بدون وابستگی به هیچ گروهی. فراجناحی بود و فرا ملیتی. پلی بود بین همه فرهنگ ها و باورها. فرهیخته بود و خردمند.

از شمار دو چشم یک تن کم

وز شمار خرد هزاران بیش

پاک دل، پاک دست، بزرگوار، گرم بود و صمیمی. ساده بود و زلال. دوست واقعی بود، از آنها که درها را برایمان باز می کنند.

زندگی گرمی دلهای بهم پیوسته است

تا در آن دوست نباشد همه در ها بسته است

برادرانه و بی چشمداشت، همواره در خدمت بود. شنونده همدل بود و صبور. از آنهایی که ساعت ها، غم دل را گوش می کرد و راهنمایی هم.

غم در دل تنگ من از آنست که نیست

یک دوست که با او غم دل بتوان گفت

آزاد بود و رها، بی نیاز و پارسا. سبکبار و فارغبال. خوش محضر بود، دلنشین و گشاده رو با لبخندی همیشه بر لب. خوش قلب، جوانمرد، با ادب، با وفا بود و با وقار. آسمانی بود و وارسته. بدون هیچگونه تعلقات دنیوی.

غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
زهر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است

آموزگار بود و عاشق آموزش. همواره دانشجو و آموزنده. کارش سوختن و آموختن.

در پی سوز و گداز و سوختن

فکر تو تنها بود آموختن

همدل بود و همراه. از ابتدای تاسیس خانه فرهنگ و هنر ایران، پشتیبان ما بود و پیگیر کار. از مشوقان برگزاری کلاس داستان نویسی استاد محمد علی بود و از اولین شاگردان کلاس. در پی تقویت و پیوند دادن خانه فرهنگ و هنر  بود با دانشگاه ها و سازمان های دیگر. کاری که در آن استاد بود و به آن عشق می ورزید و برای آن بوجود آمده بود، یعنی وصل کردن.

ما برای وصل کردن‌آمدیم

نی برای فصل کردن آمدیم

در یک کلام، وجودش پربرکت بود، پرتلاش، پر انرژی و پر نفوذ و شخصیتش تکرار ناپذیر.

امید که راه، منش و افکار بلندش، توسط خانواده، دوستان و همراهان همیشه همراهش در بستر تاسیس بنیادی بنامش، ادامه یابد و نام نیک و اندیشه های سترگش همچون چراغی، راه آیندگان را روشن و هموار سازد.

نقش پای رفتگان هموار سازد راه را

مرگ را داغ عزیزان بر من آسان کرده است

 

تیر ماه ۹۸ – ونکوور کانادا

لطفاً به اشتراک بگذارید
Advertisement

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

تازه‌ترین نسخه‌ی دیجیتال هم‌یان

آگهی‌های تجاری:

ویدیوی تبلیفاتی صرافی عطار:

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها:

Verified by MonsterInsights