Advertisement

Select Page

پنج شعر از فرهاد محمودی

پنج شعر از فرهاد محمودی

فرهاد محمودی، متولد سال ۱۳۷۳، در گنبد کاووس از استان گلستان، شاعر و کارشناس ارشد ادبیات است.

۱.

برای ماهشهر

خاور، خاور به خاوران

مرده ریختند

هر جوان اشک پدر و مادری است

که به خیابان می ریزد

تا خون برادر بزرگترش را بشورد

از آسفالتی که شده

آلبوم خاطرات دیکتاتور

از نی/ زار ممد می ریزد

هنوز از نی زارممد بلند می سوزد :

((این چه شهریه وکیلش دزده، سیدش دزده، حاکمش دزد ))

نیزار      زار،

خون می گرید

و تنگسیر هنوز

روی پرده ی مشکی

سیر از خون نشده

 اکران می شود عزادار

عزا دار

دار

دا

د

 ۲.

زخم سرم سر باز میکند

تصاویر از خواب

می پاشند به در و دیوار

افراد از خواب به قاب ها بر میگردند

و من فکر میکنم خانوم تووی خواب

اشنا بود سیب لبخندش

اهای خانوم

تو فقط یکی از ما را نجات بده

که لبخند جر میدهد دهانم را

و ظاهرن را روی صورتم جراحی میکند خوشحالی

من فکر میکنم

که هر چه خبر دیده ام خواب بوده

حتی توی خواب

دست های یکی از من را بگیر

تا پرت نشوم به روزمرگیدگی

اتفاق ها یکی یکی افتادند و من

دسته جمعی میمیرم

حواسم را پرت کن از زنده بودن

تا لمست کند ذهنم

آنقدر از خودم بیشتر شده ام

که تمام روز مشغول خودکشی هستم

خودم را به زنده بودن زده ام

و گرنه روزی هزار نفر در من میمیرند

تا اجازه دهم زندگی من را ادامه بدهد

تو فقط یکی را نجات بده

۳.

غم قدم میزد روی خط افق

های های

و خورشید ها

 سرخ تر از گریه

خونی می شدند

بی صدا تا

غروب کنند و خواب

سراغ مرا از شب بگیرد

جفت پاهای مرا

 چه کسی قلم کرد

تا قدم بزنم

رووی خطی سپید از کلماتی که

 سر می خورند عمود

تا سطر آخر شعر

سینه سرخ ها اعدام یا اعلام می شوند

زیر پاهای درخت

و از چشم هات

خورشید غروب میکند  پشت سینه ی من

هر کوه نماینده ی اندوهی بزرگ است

که انعکاس شعر مرا به دره میریزد

دره همین نزدیک است

سطر آخر این شعر

اشک هایم  از طناب هایی تیره

 اندوه را دار می زنند

همینجا که فرم شعر از سرخ خارج می شود

و گریه می شوید هر چه رنگ بود

۴.

دل به خزر می زنم

مطمعن

که سر از کارون دربیاورم

شوش تر شده از اشک های شوقم

کوروش را سیل برد

اینجا وطن توست

یا من؟

تن من و تو ندارد که

وقتی یکی می شویم

آنقدر که خزر

به کارون می ریزد

و اشک من به چشم تو

شوشتر شده از اشکهام اینجا!

۵.

حسین هستم

کسی که فهمیده

ندارم پناهی

خنجر فرود آمد بر

تانک ترین کلاسیک

و برق گلوله رها شد

به طفل حلقوی شش پاره

روضه ی شب آخر میخواند

در سنگر

سبیلش را تراشیده

هایل هیتلر

در ارتش سرخ چه میکنی؟؟

تو که آریایی بودی

یهود ستیز

حتما مسلمان!!

شعر هایم می رقصیدند

روی نیزه

کلمات

 مشغول بودند به شهادت

(از اینجا به بعد با خودکار مشکی خوانده شود)

و من دنبال حفره ی هستی

تا پر کند

نه با پترس

با فُتْرُس که خود چکه می کرد

چه فرقی وقتی هردو کودکی ام را

آهنگران می خواند

سینه می زد چگوارا

سنگ تمام جهان را

حالا دست و پا میزنم

تا تمام شود شعر

اهل خیمه ناله

برای اندوه اشعارم

و آماده من

که بیرون بکشم قلمو های فرشچیان

از این اسب سپید

فاتحه ی این شعر خوانده است

برای شادی برآهنی

تو روووح حااااافظ صلوات

لطفاً به اشتراک بگذارید
Advertisement

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

تازه‌ترین نسخه‌ی دیجیتال هم‌یان

آگهی‌های تجاری:

ویدیوی تبلیفاتی صرافی عطار:

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها:

Verified by MonsterInsights