Advertisement

Select Page

دوشعر از زلیخا احمدی

 

۱

کسی دنبال تو خواهد آمد

پشت سرت را نگاه کن

قدمهایش در قدمهایت گم می شوند

مقصد همین حوالی ست

رگهای زمین بیرون میزند

در تب وتاب قدمهایت

اینجا مرکز دایره ایست

که پرگارش درختان سوخته است

دایره را رها کن

زمین پاره خطی است

ابتدا وانتهایش سرخی نی زاری ست

  که قلم نمی شود

تصور کن

اضلاع درهم ریخته ی خاک را

شکسته می شوند

در بیرنگی قلمت

رسم کن

رسم کن

میرسی به خطوطی

 که پاره خط نمی شوند

ایستاده اند

علائم را نمی شناسند

مرزهای تهی از حروف

دالانهایی پر از  حروف شکسته

گاه جمع می شوند

گاه در هم می ریزند

تصور کن قلبی را که زیر پایت شکسته

بیخیال می شوی

انقلابی ست درون  سینه وخاک

گلبولهایش را علامت بزن

سرخ

سیاه

در ذهن شورشی ست از اضداد

راهش طولانی ست

با قدمهایی کوتاه

خیالی ست  از انقلابهای تابستانی

در انتظار نسیمی شاید بوزد

به هوای بودنت

دوباره مرور می شوی

به امید بهاری در همین حوالی

به زودی ورق خواهد خورد

با اشکالی

 ازجنس اعتدال شب و روز

بر روی نصف والنهاری که

 در بر نگرفت زمین را

 

 

۲

 

غافل مانده ام

از تراژدی فصل

از ایست زمان پشت واژهای بی اعراب

از کجا شروع کنم

از مهمانی که پشت در مانده

از همسایه ای که سرک می کشد

سرخی شفق را ؟؟؟

با چشمانی در انتظار

 از طوفان که بغضش می فشارد

حنجره ی باد را

می نویسم

با خطوطی مهربان

سخت ترین معادله ی زندگیم را

زوزه می کشم دردهایم را

توراپیدا می کنم 

در نیمه شبی بی فانوس

در ساعتی شکسته

چه غریبانه میمیرند

سلولهایم در رگهای سیاه

نوری می تابد به زندگی ام

به دستانم

تسلسلی نیست برای

دوست داشتنت

و…‌‌‌‌..

همچنان آلوده ام به نفسهایت

 

#زلیخا_احمدی

لطفاً به اشتراک بگذارید
Advertisement

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

تازه‌ترین نسخه‌ی دیجیتال هم‌یان

آگهی‌های تجاری:

ویدیوی تبلیفاتی صرافی عطار:

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها:

Verified by MonsterInsights