شعری از رویا سامانی
گفتم اگر این
حس بارانیام نبود
UA-28790306-1
صفحه را انتخاب کنید
رویا سامانی | ۱۹ اسفند ۱۴۰۲
چنارهای
خیابان ولی عصر
نفسهایت را پُک می زنند
رویا سامانی | ۲۰ دی ۱۴۰۲
هیچکس شبیه تو نیست
حتی این
پاییز که زخمهای تو را
رُفت و روب کرده است
رویا سامانی | ۱۰ شهریور ۱۴۰۲
زائری که رسیده بود به عریانی باغ زبان شعرم را می دانست منی که اهلی توست تا از پلکی بگوید که...
بیشتر بخوانیدرویا سامانی | ۴ مرداد ۱۴۰۲
چند شعر کوتاه از رویا سامانی
شاخهی تنهایی
که هر روز
چند پرنده میزاید و
آسمانم را میلرزاند
میکشد سایهی قدیمی را
بر صفحهی کاغذ
بیشتر بخوانیدرویا سامانی | ۱ خرداد ۱۴۰۲
زخمها پیله کردهاند به تاولهای تنم تا باز این قطرههای سرد باران که در زیر هزار، پا ابر...
بیشتر بخوانیدرویا سامانی | ۱۵ دی ۱۴۰۱
۱ خیال تو… قصهی ناتمام لبهای پروانهست تو که به شاهراه گیلاسهای تلخ پیله...
بیشتر بخوانیدرویا سامانی | ۲۵ تیر ۱۴۰۱
خسته از رسیدنهای کالبه انزوای خطوط رسیدمو تو آمدی…غزل بانوچه دیر رسیدیچه دیر رسیدیتا...
بیشتر بخوانید