شعر تازهای از مریم گمار
مگر میشود
خورشید را از آسمان تکاند
که تو را از من؟
وقتی
فرومیروم در رّدِ پای بهار
حالا اگر بیفتد
ستاره بر زمین و
واژه بر سیاهی
و بپَرد
هوش از سرِ طبیعت
باز بر پوستم جوانه میزنی
باز در رگهایم میدرخشی
ببین چطور
غرق شدهام
در رستاخیر دست و برکهی چشمت!
مگر میشود
خورشید را از آسمان تکاند
که تو را از من؟