شعری از عباس فتحی زاده
شمشیر به وحشت از نیام برکشید
تا آوایی دل آویز
UA-28790306-1
صفحه را انتخاب کنید
عباس فتحیزاده | ۱۳ خرداد ۱۴۰۲
این همه پریشانی را تجربه نکرده بودند پرندگان بی قرار از درختی که پریده بودند دیر می گذشت...
عباس فتحیزاده | ۲۷ خرداد ۱۴۰۱
می ترسماز آمدنتمی ترسم بیاییو انتظارم به پایان برسدانتظاری که به آن عادت کرده امو در انتظار چه...
شهرگان | ۱۸ شهریور ۱۴۰۰
۱از میان این همهپیام های نادیدهدر پشت پلک های مانو این همهکلام های خشکیدهدر اشک های...
شهرگان | ۲۶ دی ۱۳۹۸
عباس فتحیزاده در کفّه ی فاتحانشمشیری ستآغشته به خونسنگین تر از جنایت و جنونخشمگین و کین خواه و در سوی دیگرذرّه های زرّین وجودماناندوخته با رنج های مانآرام و جانکاهبهاییبرای رهاییاز جنگ و تباهیدر ناعادلانه ترین ترازوی...
شهرگان | ۲۲ آذر ۱۳۹۸
عباس فتحیزاده اگر مزاری وجود نداشتاگر کسیسنگی بر روی مزاری نمی گذاشتبر سنگ مزاری ، چیزی نمی نگاشتگلی پای مزاری نمی کاشتقاتلان همچنان می کشتند و انکار می...