UA-28790306-1

صفحه را انتخاب کنید

ترامپ آیا افغانستان را به طالبان تسلیم می‌کند؟

ترامپ آیا افغانستان را به طالبان تسلیم می‌کند؟

عباس شکری

پس از دو دهه اشغال و جنگ در افغانستان، سرانجام، دولت آمریکا به این نتیجه اجتناب‌ناپذیر رسید که باید اشغال نظامی ‌را نقطه پایانی بگذارد.

 واشنگتن در برابر جنگی بی‌حاصل که برآمد آن پیروزی نخواهد بود، تسلیم شد و به‌جای راه‌حل نظامی، شاهراه مذاکره را در پیش گرفت. مذاکره با شورشیان طالبان که در دو دهه گذشته به آن‌ها لقب تروریست و قاتل‌های بنیادگرا داده بودند. دور میز مذاکره کسانی متن نهایی را دیکته می‌کردند که قاتلین سربازان آمریکایی‌ها به‌حساب می‌آمدند.

با نیم‌نگاهی به مناسبات بین واشنگتن و شورشیان طالبان، مشاهده خواهیم کرد که دریچه مذاکره از خیلی وقت پیش بر دیوارهای سرد جنگ ساخته شده بود، اما دولت‌های مختلف آمریکا هر یک به بهانه‌ای از پذیرش آن سر باز می‌زدند. آن‌ها در بیراهه‌ی خیالی خود که آمریکا در حال پیشروی و پیشرفت است، سراب پیروزی را در دوردست‌ها می‌دیدند.

مدارکی موسوم به «اسناد افغانستان» که سال پیش منتشر شده‌اند، نشان می‌دهد که سالیان درازی مقامات آمریکا خودخواسته در اندیشه فریب ذهنیت مردم آمریکا بوده‌اند تا به آن‌ها القا کنند که در جبهه‌های جنگ افغانستان و سایر کشورها، همه‌چیز به نفع آمریکا است. القایی که دروغی بیش نبوده و ادعای مقامات فقط برای گمراه کردن مردم بوده. این اتفاق در شرایطی رخ داده است که در جبهه‌های جنگ، آمریکا نه پیشرفتی داشته و نه پیروزی چشم‌گیر. این رویداد را می‌توان با «اسناد پنتاگون، سال ۱۹۷۱» در مورد جنگ ویتنام مقایسه کرد که در آن نشان داده شد؛ جنگ ویتنام به نفع آمریکا تمام نخواهد شد و برای آمریکا مهم، خریدن زمان برای خروج آبرومندانه از ویتنام بود. بدیهی است که نتیجه قرارداد صلحی که در فوریه ۲۰۲۰ در دوحه‌ی قطر امضا شد، شاید بتواند اندکی فشار روحی و ذهنی را از دوش مقامات آمریکایی کم کند، اما به‌هیچ‌وجه حتا ذره‌ای از تحقیر آمریکا ازیک‌طرف و ناامیدی متحدان آن در افغانستان نمی‌کاهد.

مردود شدن به‌طور موفقیت‌آمیز

برای آمریکا و هم‌پیمان‌هایش فقط دو ماه لازم بود تا کابل را از چنگ شورشیان طالبان آزاد کنند و دو سال بعد در اول می‌ ۲۰۰۳، رامسفلد، وزیر دفاع وقت آمریکا در کنفرانس خبری اعلام کند که “جنگ بزرگ” به پایان رسیده است. در همین روز بود که جورج دبلیو بوش، خبر “انجام شدن ماموریت نبرد در عراق” را با بوق و کرنا در گوش جهانیان خواند. البته دست کم آمریکا توانست از نظر نظامی، القاعده را در افغانستان از هم بپاشد، شکست دهد و برچیند و در سال  ۲۰۱۱ اسامه بن‌لادن رهبر این گروه تروریستی را به قتل برساند. اما هیچ‌یک از راهبردها و استراتژی‌های بعدی این کشور نتوانست طالبان را به‌زانو درآورد.

با توجه به اسناد منتشر شده پنتاگون، طالبان هیچ نقشی در حمله به برج دوقلوی تجارت در نیویورک و ساختمان پنتاگون در واشنگتن نداشته است، آمریکا به‌جای این‌که پیروزی بر القاعده را نقطه عطفی در تاریخ مبارزات خود بداند، هم‌چنان اصرار بر ادامه جنگ در عراق داشته است که پیروزی مورد انتظار هم نصیبشان نشده است. جنگ ادامه‌ یافت، اما خیلی زود افغانستان هم مانند عراق باتلاقی شد که برون‌رفت از آن دشوار بود. باتلاقی که نیروهای ائتلاف به سرکردگی آمریکا را در جهنمی ‌ناشناخته اسیر کرد. دشت‌های سنگلاخی ناهموار، تپه و ماهورهای بی‌امان، ساختار قبیله‌ای مردم افغانستان و اعتماد مردم به سرکردگان‌شان و سرانجام سرسختی طالبان، راه هر پیروزی را برای آمریکا و متحدانش در افغانستان مسدود و ناممکن کرد.

اگر به‌طور واقع‌بینانه به جنگ در افغانستان نگاه کنیم، شاهد این خواهیم بود که طالبان در دهه دوم مبارزه خود با نیروهای ائتلاف باوجود دشواری‌های بسیار، قوی‌تر و مهلک‌تر شدند و بهای سنگینی به آمریکا، متحدین اروپایی و افغانستانی‌اش تحمیل کردند. سرانجام بعد از ۱۸ سال جنگ، جنگی که جان ۲۴۰۰ آمریکایی و ۱۵۰۰۰۰ افغانستانی را گرفته است، واشنگتن واقعیت شکست در جنگ افغانستان را پذیرفت. در این سال‌ها، آمریکا بیش از یک تریلیون دلار و به گفته برخی منابع، دو تریلیون دلار (اگر نگوییم سوزانده)، هزینه کرده است که هزار برابر تولید ناخالص افغانستان در این سال‌ها است. نتیجه دو دهه جنگ بی‌حاصل یک‌بار دیگر نشان می‌دهد که قدرت امپراتور جدید جهان در برابر شورشیان و جنگجویان قبیله‌ای که برای باورشان مبارزه می‌کنند، هرروز کمتر و کمتر می‌شود. برآمد این فرایند، درک این موضوع مهم خواهد بود که هرگاه جنگ با نیرویی ضعیف به درازا بکشد، نیروی قوی هم به‌تدریج تضعیف خواهد شد و این ضعف موجب تسلیم شدن در برابر خواسته‌های نیرویی است که روزگاری حتا نامشان هم تلخ بود. بعد از جنگ ویتنام و عراق، آمریکا پس از دو دهه لشکرکشی به افغانستان، بار دیگر شکست دیگری را تجربه می‌کند. در چنین شرایطی، تنها پرسش پیش روی ایالت متحده آمریکا این بود که چگونه می‌توان از تکرار سقوط سایگون و صحنه تحقیرآمیز پرواز آخرین هلیکوپتر این کشور که ویتنام جنوبی را ترک می‌کرد، جلوگیری کند؟

چهره‌ی نجات‌بخش

برای پایان دادن به ادامه تلفات؛ جان انسان‌ها، غرور و اعتبار آمریکا، دو سال پیش، سرانجام آمریکا ایده توافق مذاکره با طالبان را که به‌طور عمده بر اساس شرایط این گروه مسلح بود را پذیرفت. در این فرایند، ایالات‌متحده از طالبان خواسته بود تا برای دستیابی به توافق ملی در مورد آینده این کشور و سیستم حاکم ، نخست مذاکرات را با دولت افغانستان آغاز کنند، اما رهبران طالبان از مذاکره با “عروسک خیمه‌شب‌بازی آمریکایی” در کابل خودداری کردند. آن‌ها اصرار داشتند قبل از هرگونه گفتگو با مقامات افغانستان، مذاکره مستقیم با واشنگتن در مورد عقب‌نشینی نظامی ایالات‌متحده انجام دهند.

درواقع برای جلوگیری از تحقیر بیشتر، آمریکا خود را وارد میدان مذاکره با طالبان کرد یا چنانچه رایان کراکر سفیر پیشین آمریکا در افغانستان می‌گوید؛ آمریکا خود را تسلیم طالبان کرد. یک سال و نیم است که مذاکرات صلح در دوحه در جریان است. مذاکرات حتا پس‌ازاین که در سپتامبر ۲۰۱۹ حمله انتحاری یکی از جنگجویان طالبان موجب کشته شدن یک سرباز آمریکایی شد و ترامپ هم ابراز انزجار کرد، ادامه یافته است.

هفته پیش، متن توافق‌نامه آمریکا و طالبان، نهایی شد و امروز شنبه ۲۹ فوریه ۲۰۲۰ ، پیمان صلح با حضور وزیر خارجه آمریکا امضا شد.

پیش از امضای توافق‌نامه، آمریکا اصرار داشت که طالبان یک هفته کاهش خشونت را اعلام کند تا نشان داده شود که همه گروه‌های درگیر مسلح تحت کنترل هستند و طالبان به نیروهای متخاصمی مانند القاعده اجازه پناه گرفتن در افغانستان را نمی‌دهد.

طالبان با این خواست موافقت کرد. البته این موافقت شامل یک چشم‌انداز بلندمدت چه با حکومت جمهوری خواهان و چه با حکومت دموکرات‌ها، نمی‌شود. طالبان خواهان آزادی نیروهایش که در زندان دولت افغانستان‌اند، هست تا مذاکره با دولت مرکزی افغانستان را شروع کند.

دیپلماسی بار دیگر بازتاب این است که قدرت مطلق طرف‌های درگیر و قوانین بین‌المللی، تنها راهبردهای پایان دادن به جنگ نیستند که بیش از این‌ها، توازن قدرت است که می‌تواند راه‌کار سازنده باشد.

باوجودآنکه طالبان را نیرویی ضد بشر، تروریست و تاریک‌اندیش می‌دانم، اما شاید روند این دیپلماسی متقارن که در افغانستان با هدف معین و روشن در جریان است، برای نخستین مرتبه بتواند بدون حضور نیروهای خارجی در خاک افغانستان، استقلال و حاکمیت بر تمامیت ارضی کشور را ممکن کند. امکانی که بدون هیچ «اما»، «اگر» و «شاید»‌ی همراه است.

محاسبه انتخاباتی

ترامپ دوران ریاست جمهوری خود را با سخنان بسیار شدید، تهدید و هشدار “کشته شدن ده‌ها میلیون نفر” در افغانستان شروع کرد. سخنانی که مورد توجه طالبان قرار نگرفت. آن‌ها این سخنان را دروغ و فریب خواندند و بر این باور بودند که زمان به سود آن‌ها خواهد بود. با فروکش کردن تنور داغ انتخابات، ترامپ بیشتر مشتاق مذاکره و پایان دادن به این جنگ بی‌حاصل بود. او حتا پیشنهاد برگزاری مذاکره در کمپ دیوید را داد که طالبان پذیرای آن نشد.

با گذشت سه سال، ترامپ نشان داده است که فاقد بسیاری از ویژگی‌هایی است که یک رئیس‌جمهور باید داشته باشد، اما به باورم، سرسختی بخشی از این ویژگی‌ها نیست. او با سرسختی احمقانه خود تاکنون آمریکا را از بسیاری از توافق‌نامه‌های بین‌المللی بیرون کشیده است، دیوار بین آمریکا و مکزیک را بر پا ساخته و به اصرار اسرائیل و مدیریت دامادش، سفارت‌خانه آمریکا را به اورشلیم منتقل کرده است. به نظر می‌رسد اکنون وقت آن فرارسیده که رد پای نیروهای نظامی آمریکا را در خاورمیانه بزرگ، به‌ویژه در افغانستان کاهش دهد. این اتفاق در شرایطی رخ می‌دهد که ترامپ تعداد زیادی نیرو برای مهار ایران به خلیج‌فارس گسیل کرده است.

اگر توافق آمریکا و طالبان عملی شود، بی‌تردید برگ برنده بزرگی برای دولت او به‌حساب خواهد آمد. این را می‌گویم چون اجماع همگانی بین آمریکایی‌ها برای پایان دادن هر چه زودتر جنگ افغانستان، حرف اول را می‌زند. باز هم تکرار می‌کنم؛ اگر این توافق عملی شود و خروج نیروهای آمریکا که در دوران اوباما شروع شد اما به پایان نرسید، انجام شود، آس برنده انتخاباتی برای ترامپ خواهد بود.

درس‌های آموخته شده

در چهار دهه گذشته، افغان‌ها نخست مورد هجوم سربازان شوروی واقع شدند و دیرتر کشورشان توسط آمریکا اشغال شد. در این معنا آن‌ها چهل سال است که در وحشت و ویرانی زندگی می‌کنند. اقتصاد جنگی این کشور، موجب فساد و توسعه بازار سیاه تحت سلطه مواد مخدر شده است. افغانستان هشتاد درصد تریاک جهان را تولید می‌کند. در چنین شرایطی، حتا اگر دیپلماسی موفق شود و نیروهای خارجی کشور را ترک کنند، مدت زیاد و معجزه‌آسایی برای دستیابی به آشتی ملی، بازسازی کشور و مسیر عادی‌سازی مناسبات مردم، نیاز هست.

باوجودآنکه هفته پیش سراج‌الدین حقانی، معاون رهبر طالبان در نیویورک‌تایمز، سخنان آرامش بخشی منتشر کرده است، اما، مردم افغانستان از رفتارهای انتقام‌جویانه و غیرسازنده‌ی طالبان در هراس‌اند. ترس مردم از این است که طالبان با نیت انتقام به کابل برگردد و ایده‌های عقب‌مانده و بسیار محافظه‌کارانه خود را به مردم تحمیل کند. هراس مردم این است که با روی کار آمدن دوباره طالبان، دولت فاسد و ضعیف کنونی نتواند از اندک موفقیت‌های سیاسی و اجتماعی در سطح ملی، پشتیبانی کند و حکومت اسلامی به همان شکلی که بیست سال پیش در افغانستان جاری بود، تکرار شود.

مشارکت مردم در بازسازی ملی بدون دیکته و دستور نیروهای خارجی، بستگی به سرسختی خودشان دارد. گفته شده: “خردمندان از اشتباه‌های دیگران درس می‌آموزند، هوشمندان از اشتباه‌های خودشان و نادان‌ها از هیچ‌یک. بنابراین باید کمی شکیبا بود و دید مردم افغانستان با تجربه چهل سال زوال و دو دهه اشغال توسط بیگانگان، اندوخته آگاهی‌شان چقدر است.

شاید آمریکا هم از تجربه‌های تاریخی درس گرفته باشد: همه امپراتوری‌ها، از ایران و مغول تا انگلیس و شوروی، در افغانستان با شکست مواجه شده‌اند. گویا این سرزمین، قبرستان امپراتوری‌های نادان است.

اگر، باز هم تکرار می‌کنم، اگر (با تردید می‌گویم اگر) توافق آمریکا و طالبان اجرا شود، مردم افغانستان هم فرصتی برای درس‌آموزی خواهند داشت.

آیا آن‌ها مانع ایجاد گروه‌هایی مانند القاعده و داعش خواهند شد تا خاک افغانستان را به حیاط‌خلوت و پناهگاه امن خود تبدیل نکنند؟ آیا آن‌ها فراشُدِ رهایی و پایان دادن به رنج را آغاز خواهند کرد؟

در پایان امیدوارم افغانستان و مردمش همان‌قدر در دستیابی به صلح سرسخت باشند که در جنگ بوده‌اند.



آرشیو نوشته‌ها و شناسایی نویسنده:

خانه | >> واپسین نوشته‌ها

عباس شکری روزنامه نگار، نویسنده، مترجم آزاد پژوهشگر خبرگزاری نروژ و موسس نشر آفتاب در نروژ است. او دارای دکترا در رشته‌ی «ارتباطات و روزنامه نگاری» است که اینک همکاری خود را با سایت شهرگان آغاز کرده‌ و آثار او همچنین در نسخه چاپی شهرگان نیز منتشر می‌شود.

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

ویدیویی

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها: