گفت و گو با «پویا فیروزبخش» قاصد فرهنگی ایرانی تبار در «ارکستر صلح جهان»
پویا فیروزبخش در گفتو گو با شهروند بی سی:
شنیدن و حس کردن و گوش کردن به همدیگر، بزرگترین آموزش است.
ویلون نزدیکترین ساز به صدا و احساسات آدمی است.
هنگام خداحافظی خیلی سخت است. همدیگر را بغل میکنیم و این نشان میدهد که چقدر ما از کنار هم بودن لذت میبریم.
اشاره:
فارسی را درست و شیرین حرف میزند و از روی لهجهاش نمیشود تشخیص داد که این جوان هنرمند، گویا سالهاست در خارج از زادگاهاش زندگی میکند. گفتوشنید با پویا فیروزبخش، حس خوب و شیرینی بود که گمان میکنم موفقیت هنری او، کام هر ایرانی را نیز شیرین کند بهویژه که شاهد نواختن ویلون او و یا شنیدن آثارش باشد. روحی لطیف و نگاهی برابرطلب و انسانی دارد و عضو شایسته و هستهی اصلی ارکستر صلح جهان است.
هفته پیش پیام فیروزبخش را که برای آسیبدیدگان زلزلهی آذربایجان فرستادهبود و نیز قطعهای را که به همین مناسبت از چایکوفسکی در گوشهای از اروپا همراه با گروه ارکستر صلح جهان اجرا کردهبود، دیدم و شنیدم. شاید بسیارانی از شما در شبکههای اجتماعی این کلیپ ویدیویی او را دیده و شنیده باشید. این اقدام پویا فیروزبخش، تشویقم کرد تا متن گفتو گو با او را که بیش از دوهفته از تاریخ آن میگذشت، پیاده و تنظیم کنم.
پویا فیروزبخش، جوان ایرانیتبار، ویلونیست صاحبنام، شهروند جهانِ صلح و موسیقی، باید به جامعه ایرانی به نحو شایستهای معرفی شود. آنچه در پی میخوانید، حاصل گفت و گوی شهروند بی سی با اوست که قبل از سفرش به اروپا در ونکوور کانادا انجام گرفت. [هـ. الف]
از خانوادهتان صحبت کنید و اینکه از چند سالگی شروع به نواختن کردید؟
ـ من در خانوادهای بزرگ شدم که همیشه نواهایی از موسیقی نظر منو جلب میکرد. چه به صورت ملودی که از طریق پدر بوده و آوازهایی که توسط ایشان خوانده میشده و چه نواهای طبیعی که به صورت موج دریا، صدای پرندگان و آوای بلبل – که هنوز هم – نظرم را به خود جلب میکند. دلیل دیگر علاقه من به موسیقی کلاسیک، مادرم و شاید حضورم در کشور هلند بوده باشد. مادرم موسیقی کلاسیک را خیلی دوست داشت. در منزل موسیقی کلاسیک گوش میکرد و منو همراه خودش به کنسرتهای موسیقی کلاسیک یا اپرا میبرد. من از هفت سالگی شروع کردم به فراگیری ویلون.
در کجای ایران دوران کودکیتان را گذراندید؟
ـ من در تهران متولد شدم و بعد از یکسالگیام همراه خانوادهام به هلند رفتم. در واقع من خردسالیام را در شهر لاهه گذراندم. ۸ سال همراه خانوادهام در هلند بودم. بعد از ۸ سال اقامت در هلند دوباره برگشتیم به ایران. دوره نوجوانیام را در ایران گذراندم. مدرسه راهنمایی و دبیرستان را در ایران پشت سر گذاشتم. زیر نظر مرکز حفظ اشاعه موسیقی از اساتید بسیار خوبی بهره بردم. از نسل گذشته تا نسل جدید واقعا به من کمک کردند. داستانی که در واقع هم خودم یادم میآید و هم مادر و پدرم تعریف میکنند، این است که؛ صداهایی به صورت طبیعی و ملودیک مرا جذب میکرد. هنوز هم صدای کوک ساعتام را، صدای باران و دریا انتخاب میکنم چون به من آرامش میدهد. احتمالا یک چیز طبیعی است که از قدیم در من به جا مانده است.
چه سازی مینوازید و اساتیدی که عنوان میکنید چه کسانی بودند.
– من سازم ویلون هست. در واقع ویلونیست هستم. ۲۴ – ۲۳ است که ویلون میزنم. اساتید من در ایران آقای سیاوش ظهیرالدینی و آقای رحیمیان بودند و شروعام با آقای هاشمی بود در «مکتب پارس» و آخرین معلم من نیز در ایران آقای زندیان بود که هم کمانچه و هم ویلون تدریس میکردند.
من در ایران آموزش ویلون میدیدم ولی کار اساسی و حرفهای من بیشتر از وقتی شروع شد که به کانادا آمدم. ۱۹ ساله بودم که وارد کانادا شدم. البته من در ایران هم به مرحله ورود به ارکستر صدا و سیما هم رسیدم. در واقع در ایران هم میتوانستم ساز بزنم ولی میتوانم بگویم که خوشبختانه با خانواده آمدیم کانادا.
گفتید کار اصلی شما در کانادا شروع شد. این شروع چگونه بود؟
ـ وقتی آمدیم به کانادا، به یکباره با دنیای حرفهای موسیقی آشنا شدم. دیدم فاصله زیاد هست. بسیار زیاد هست. دنیای حرفهای که به قول معروف این جا بود، برای من قابل هضم نبود. در این راه خوب من شانسهای زیادی هم آوردم. در واقع شانس بزرگی که آوردم اولا حمایت خانوادهام بود و دوماً دو معلم بسیار بسیار قوی و صادق و رو راست داشتم که منو هدایت کردند تا در مدت کوتاهی بتوانم برنامهریزی کنم که در این رشته زندگی بکنم نه فعالیت کاری ـ چون نوازنده در واقع خانم نانسی دینووو نوازنده در بوستون سمفونی بودند و بعد نوازنده تورنتو سمفونی شدند و الان هم عضو نوازندهی ونکوور سمفونی هستند. ایشان یکی از بهترین معلمهای کانادا هستند. در واقع آن خوی وحشی و تکنیکی موزیک را ایشان توانستند در من پرورش بدهند. معلم دوم من هم انسانی بسیار نازنین از نسل طلایی ایران، از نسل قدیم آقای «جمشید میمی» بود. ایشان جزو محدود کسانی هستند که در بهترین ارکستر سمفونیهای آلمان و هلند، زیر رهبری بزرگترین رهبران موسیقی کار کردند. حالا کار حرفهای موسیقیشان بسیار به من کمک کرد. از لحاظ ساز، از لحاظ گرفتن آموزش چگونه یک موزیسین واقعی بودن و اینکه چطور در دنیای حرفهای موسیقی، انسان بتواند ماندگار باشد، به من کمک شایانی کردند. و چقدر از لحاظ موسیقی، من از ایشان اطلاع کسب کردم و آموزش گرفتم که تا پایان عمرم، مدیون ایشان خواهم بود.
آقای جمشید میمی در کجا زندگی میکنند؟
ـ ایشان در نورتونکوور زندگی میکنند و اینقدر انسان فروتن و خاکیاند که به نظرم یکی از بهترین نوازندهگان و موسیقیشناسان تاریخ ایران هستند. ایشان به عنوان نوازنده ویلون، جزو محدود کسانی هستند که بزرگترین درجات آن را طی کردند. آقای جمشید میمی یکی از کسانی هستند که من ایشان را سرمشق زندگی خودم قرار دادم و آرزو میکنم که در آینده بتوانم مثل ایشان بشوم.
چگونه با آقای میمی آشنا شدید؟
ـ به صورت بسیار اتفاقی. توسط یک دوست مشترک که در همان هفته اول ورودمان به ونکوور، وقتی که فهمیدند من رشته مورد علاقهام موسیقی است و ساز ویلون میزنم؛ گفت ما دوستی داریم به نام آقای جمشید میمی که اگر دوست داشته باشید با ایشان تماس بگیریم. چون ایشان نوازنده ویلون در ارکستر رادیو- تلویزیون هلند بودند. همان موقع زنگ میزنند و آقای میمی در عرض یک ربع خودشان را میرسانند به منزل دوست مشترکمان. در آن مهمانی با هم صحبت کردیم و قرار شد من ساز بزنم و ایشان هم بشنوند که من چگونه ساز میزنم. قراری میگذاریم و من در آن قرار ساز میزنم و ایشان هم قبول میکنند که به من آموزش بدهند. و این یکی از بزرگترین شانسهای زندگی من بود.
چقدر تلاش خودتان در موفقیتتان موثر بود؟
– پس از این که معلمهایم انتخاب شدند دیگه همه چیز به من برمیگشت. من روزی ۸ – ۷ ساعت تمرین میکردم. کار آسانی نبود. توان مالیمان آنقدر نبود که بتوانم کتابهای زیادی بخرم. میرفتم از کتابخانه خوب ونکوور استفاده میکردم و ۲ – ۳ ساعت وقتم را آنجا میگذراندم و ۵۰ الی ۶۰ صفحه را کپی میکردم. سوناتهای باخ را کپی میکردم. همزمان نزد دو معلم میرفتم و تمرین میکردم. آن موقع در ارکستر جوانان ونکوور بودم. بچههای هم سن و سال من حضور نداشتند. خیلی از من کوچکتر بودند. خوب سطح خیلی فرق میکرد. کنسرت که میرفتم و سُلیستهای بزرگی با ارکستر سمفونی میزدند، متوجه میشدم چقدر فرق میکند. به قول معروف آن چیزی که من میخواهم بشوم خیلی باید کار کرد. خوشبختانه مسیر را جلو رفتم و طی کردم. دیگه به جایی رسیده بودم با اینکه در دانشگاه UBC در رشته موسیقی هم درس میخواندم، باز احساس میکردم نیاز بیشتری به یادگیری و تمرین دارم. تا اینکه به نقطهی استانداردی از لحاظ اجرا برای امتحان دادن رسیدم و شروع کردم کمی جرئت به خرج دادن برای پا فراتر گذاشتن. مخصوصا برای اروپا. امتحانات مختلفی میدادم با معلمهای بیشتر و استادهای متنوع که در واقع یک کم شروع کردم به اجرای کارهایی که بچههایی که پائینتر از من بودند، از لحاظ سنی و تکنیکی، این کارها را نکردند. این باعث شد که پاهایم به اروپا بیشتر باز شود و آموزشهایم بیشتر شود. ایدههای بیشتری داشته باشم و خوشبختانه از امتحانات سخت همین «ارکستر جهان» عبور کردم و قبول شدم.
شما به عنوان یک ویلونیست که پیشینه شرقی دارد برای پیوستن به «ارکستر صلح جهان» که پایگاهی اروپایی دارد، انتخاب شدید. با توجه به این که ویلون یک ساز غربی است، این انتخاب شما مرا به وجد میآورد تا بپرسم چگونه این اتفاق افتاد؟
– برای پر کردن صندلیهای خالی نوازندگان دنیا، نوازندگان خوبی از همهی کشورها حضور دارند تا در امتحان سخت شرکت کنند. آنها از میان شرکتکنندگان بهترین را انتخاب میکنند.
در باره نحوه انتخاب نوازندگان در «ارکستر صلح جهان» باید توضیح بیشتری بدهم. این انتخاب چند مرحله دارد. مرحله اول در پشت پرده است. ما حتی حق صحبت کردن با هیئت ژوری را نداریم. یعنی وقتی از هیئت ژوری دعوت میکنند، آنها نمیدانند چه کسی از چه ملیتی با چه جنسیتی، پشت پرده نشسته و دارد ساز میزند. زیبائیاش در این است که تنها صدای ساز و تکنیک نواختن نوازنده را میشنوند و آن کسی که خوب هست و خوب اجرا میکند برای مرحله بعدی انتخاب میشود. نوازنده فقط ساز میزند و از طریق مدیر برنامه با هیئت ژوری صحبت میکند نه به طور مستقیم. در مرحله پایانی پرده میافتد و هیئت ژوری تازه جنس، هویت و چهره نوازندهی چیرهدست را میبیند. خوشبختانه من توانستم قبول شوم و رابطهی خوبی هم با ارکسترهای مختلف دنیا برقرار کردم.
چطور شد ویلون شما را تسخیر کرد؟
ـ سئوال جالبی است. من اول قرار بود پیانو یاد بگیرم. هنوز هم البته خیلی پیانو را دوست دارم. یک مقدار هم مینوازم. آن موقع ما از نقطه نظر مالی نمیتوانستیم پیانو بخریم. من ساز بعدی را که انتخاب کردم، ساز ویلون بود. خیلی هم خوشحال هستم که ویلون انتخاب کردم. فکر میکنم ویلون نزدیکترین ساز به صدا و احساسات آدمی است. پیانو مسلماً ساز عالی و خوبی است و خیلی ملودیک است، ولی در ویلون با حرکت بدن و با نفس کشیدن میتوانید به حس کمک کنید و فقط نواختن صرف آن نیست. ما در حالتهای متفاوت همان قطعه و همان ملودی را در یک روز، میتوانیم متفاوت اجرا کنیم.
به عنوان اولین و تنها نوازنده ایرانی تبار در «ارکستر جوانان» و «ارکستر جهان» چه احساسی دارید و تفاوت این دو چیست؟
ـ ارکسترجوانان جهان پایگاهاش در ایتالیا است و زیرنظر یونیسف کار میکند. امتحان بسیار سختی برای ورود دارد و شرایط سنی دارد و نوعاش بسیار آموزشی است. کنسرتهای بسیار خوبی اجرا میکند. هنوز هم من به عنوان مهمان میروم ولی شرایط سنی دارد. ارکستر دیگر ارکستر صلح جهان هست و شرایط سنی ندارد و هدفهایش متفاوت است. به دلیل مسافرتهای زیاد به کشورهای متفاوت، خیلیها میآیند و بعد ترک میکنند. یک هسته مرکزی دارد که خوشبختانه من تنها ایرانی عضو هسته مرکزی آن هستم.
در سال ۲۰۰۹، عنوان «قاصدان فرهنگی صلح دنیا» به ارکستر صلح جهان داده شد. به خاطر همین، کارهایی که اجرا میکنیم، مورد توجه خبرنگاران و رادیو تلویزیونهای کشورهای مختلف قرار میگیرد. اجراهای ما عموماً زنده است. در یکی از این اجراها بود که ما نشسته بودیم و رهبر ارکستر داشت اعلام میکرد که نوازندگان از چندین کشور، نزدیک به ۴۰ کشور در این ارکستر حضور دارند. آن جا بود که یکهو گفت ما برای اولین بار نوازنده ویلونی داریم از ایران. در آن جا بود که پس از رد و بدل کردن نگاه با دیگر نوازندگان، برای اولین بار مسئولیت سنگین ایرانی بودن را احساس کردم. دیدم که برای اولین بار و به عنوان تنها ایرانی تبار ارکستر صلح جهان، یک کم مسئولیت مرا دارد بالا میبرد. مسلماً احساس خیلی قشنگی بود. مخصوصاً مسیری را که طی کرده بودم تا به این مرحله برسم. آسان نبود و هنوز هم مسیر آسانی نیست. حس قشنگی به من دست داد.
نشستن در کنار دیگر همکاران با فرهنگهای متفاوت چه حسی دارد و اشتراکات آن چیست؟
ـ شنیدن و حس کردن و گوش کردن به همدیگر، بزرگترین آموزش است. ما یکدیگر را میشنویم و ورای عقاید و اندیشههایی که با آن موافق و یا مخالف باشیم، به گوش دادن از یکدیگر تمرین میکنیم. مسلماً چیزهای قشنگ زیادی از فرهنگهای همدیگر یاد میگیریم. یکی از آموزشهای جالبی که من گرفتم؛ این بود که ما در عین این که زبان ما و فکر ما متفاوت از یکدیگر است، فرهنگ ما متفاوت است، سیاستهایی که دولتها و حکومتها در کشورها دارند، متفاوت از هماند، وقتی که ما زیاد با هم ارتباط داریم و با همدیگر سفر میکنیم، میبینیم که نقاط مشترک خیلی زیادی داریم. در پایان کار ارکستر، همه با هم خداحافظی میکنیم و این خداحافظی خیلی سخت است. همدیگر را بغل میکنیم و این نشان میدهد که چقدر ما از کنار هم بودن لذت میبریم. حالا یکی از کلمبیاست. یکی از آلمان و روسیه و یکی از . . . هستند که در نهایت همه یکی میشویم. این یکی شدن در نهایت، هدف اصلی آهنگسازی موسیقیدانان است. موسیقیای که چقدر زیبا به قول معروف میتواند این حسها را انتقال بدهد.
تعداد ارکستر صلح جهان چند نفر است و آیا این ارکستر تاکنون به ایران سفر داشتهاست؟
– اعضای ارکستر بستگی به پروژه و اجرا دارد که از ۸۰ تا ۱۳۰ نفر را شامل میشود. اجراها بیشتر در اروپا بوده ولی به چین، مکزیک و آفریقای جنوبی میرویم. امیدوار بودم که به ایران برویم ولی متأسفانه هنوز اتفاق نیفتاده اما تلاشهایی دارد صورت میپذیرد تا برنامهای برای ایران گذاشته شود. امسال من در ایتالیا، اسپانیا، فرانسه و جاهای مختلف کنسرت دارم.
شما به عنوان قاصدان فرهنگی یونیسف به کشورهای زیادی مسافرت کرده و میکنید. با بزرگترین رهبران جهان کار کردید. کار کردن با کدام یک از رهبران جذابتر و خاطرهانگیزتر بود؟ و چه داستانهایی از سفرهایتان دارید؟
– من با ارکستر اپرای رُم به رهبری آقای «دومینگو» ساز میزدم که ایشان یکی از رهبرانی هستند که خودشان نیز از خوانندگان تینور بودند. کار رهبری ایشان برای من خیلی قشنگ بود. چون خود رهبر، خواننده تینور بود، نوع رهبری و جملهبندیهایی که رهبری میکرد، عین خواندش بود. جملهبندهایی که میگفت که ما به چه شکل باید بزنیم، برای من بسیار آموزنده بود. آخر داستان که «میمی» نقش اول زن که در حال مرگ است به قول معروف معشوقش در حال ضجه زدن است، یکهو ما را متوقف کرد. ما خوب میزدیم ولی او ارکستر را نگاه داشت و گفت: شما باید خون گریه کنید. بعد شروع کرد به خواندن. خواندنی که من در ویدیوها دیده بودم از دومینگو همراه با پاواراتی. اما این خواندن بسیار فرق میکرد، خواندنی که موهای بدن سیخ میشد. بعد کاملاً حس ارکستر عوض شد. این یکی از خاطرات جالب و آموزنده من بود.
اما داستانهایی که در حین سفر اتفاق میافتاد.
باز ما یک اجرا داشتیم از خرابههای رم و سمفونی شماه ۶ بتهوون را میزدیم تا رسیدیم به قسمت دومش. در این قسمت یک بخشی هست که فلوت و پیکولو به همراه کلارینت با هم بازی میکنند، که صدای بلبل میدهد. چون سمفونی شماره ۶ بتهوون مربوط به بهار است و در باره عوض شدن فصل است، در قسمت دوم، صدای بلبل را تداعی میکند. وقتی که چند هزار تماشاگر در فضای باز اجرا ما را میدیدند، و وقتی در سکوت فلوت شروع میشود، در همین لحظه یک پرنده نزدیک صحنه میپرد و همراه فلوت شروع به خواندن میکند. یکهو دوربینها به سوی بلبل میروند و پچ پچ تماشاگران شروع میشود. ما نوازندهها خودمان، یکهو دچار یک حالتی شده بودیم. این به عنوان یک خاطره عجیب و جالب در ذهن من ثبت شده که چقدر همان صدای طبیعت در غالب موسیقی میتواند تداعی شود. همیشه این برای من یک میزان است که چقدر درست زده شده، خالص بوده و یا فضایش فراهم بودهاست.
آیا به کشورهایی که درگیر مسائل قومی و نژادی بودند، سفر کردید و برنامه اجرا کردید؟
ـ بله. میتوانم از سفر اخیرم به مکزیک برایتان بگویم. مکزیک شاید برای کاناداییها ساحلهای زیبا مثل کنکون باشد ولی ما اصلا آن طرفها نرفتیم. وقتی که فهمیدیم منطقهای از مکزیک درگیر یک سری مسائل خیلی بد داخلی هستند، به آن جا سفر کردیم. روز اول وقتی به مکزیک رسیدیم، هدف را برای ما توضیح دادند. این که این پروژه آسان نخواهد بود. در واقع ما قرار بود برای کسانی که در جنگهای داخلی خانوادههای زیادی را از دست دادهبودند، کنسرتی اجرا کنیم. روستاهایی بودند که به صورت جنگ داخلی با هم درگیر میشدند و به همدیگر حمله میکردند. ما به حالت سمبولیک به آن جا میرفتیم تا کنسرت اجرا کنیم و رؤسای دهکدهها میآمدند و باهم دست دوستی میدادند. روزنامههای مکزیک پیرامون این کنسرت نوشته بودند و اشاره کردهبودند که این کنسرت خیلی به تفاهم و آشتی در میان آنها کمک کردهاست.
خطراتی هم وجود داشت. خوب ما به جایی رفته بودیم که دو وانت پلیس مسلح پشت سر ما حرکت میکردند و اسکورت میدادند. ۴ ساعت ما در دل صحرای گرم و خشک حرکت میکردیم که هرچه دور میشدیم از تکنولوژی و مدنیت دور و دورتر میشدیم. نوع حیوانات عوض میشدند. غروب آفتاب عوض میشد. مردمان یک شکل دیگر میشدند. دیگر موبایل و اینترنت کار نمیکرد. ماشینها کمتر میشدند تا به نقطهای رسیدیم که به جز ماشینهای ما، اتومبیل دیگری نبود. رسیدیم به دهی و اطرافش را دیدیم و فهمیدیم که به نوعی به آن منطقهای که میگویند تمدن انسانی از آن جا آمده و حتی از «مایا»ها جلوتر بودند. تور قشنگی بود. تعدادی از سازهای ما شکست و تعدادی هم ترک برداشت. برای موزیسین وقتی ساز میشکند، انگار بدنش زخمی شده است. گشنه و تشنه، آماده میشدیم برای اجرای کنسرتی شاید برای تعداد ۲۵ تا ۳۰ نفر. ارکستر ما که برای صدها نفر در سالنهای بزرگ برنامه اجرا میکند، در آن روستا برای ۲۵ نفر برنامه اجرا کرد. به رغم همه اینها، یکی از بهترین و خاطرهانگیزترین و پر احساسترین کنسرتهایی بود که ما اجرا کردیم. کنسرت اجرا شد. بعد دیدیم یک گروه تقریبا ۲۰ تا ۳۰ نفره دارن از دور به طرف ما میآیند. روی سرشان میز و سینی و قابلمههای بزرگ حمل میکردند. بعد شروع کردند تا از ما پذیرایی کنند. تقریبا نصف ارکستر از شوق و احساس، شروع کرده بود به گریه کردن. بعد بچههایی از ده برای ما شروع به ترانهخوانی کردند. بعد فهمیدیم این بچهها کسانی هستند که هر یک از آنها یکی از اعضای خانوادهشان را در این جنگ و درگیری از دست داده بودند. سپس رهبر ما همان لحظه شروع کرد به رهبری کردن تعدادی از بچهها. محیط و فضای خیلی قشنگی بود. سختیهای خودش را داشت ولی نتیجهای که سفر آن روزمان داشت، فکر میکنم در خاطره تکتک بچههای ارکستر صلح جهان، برای همیشه باقی بماند.
زمانی که سفر نمیکنید، چه میکنید؟ کجا زندگی میکنید، آیا آلبومی از کارهایتان را عرضه کردید؟
ـ من در حال حاضر در ونکوور زندگی میکنم. احتمال دارد که برای مدت طولانی به اروپا سفر کنم. ولی وقتی که سفر نمیکنم، در ارکستر سمفونی ونکوور ویلون میزنم. من معلم ویلون در آکادمی موسیقی موتسارت ونکوور هستم. در مرکز هنری نوا ویلون تدریس میکنم. در استودیو شخصی خودم هم، آن عدهای که در سطح بالاتری هستند، تدریس ویلون میدهم.
هوگو جملهای دارد درباره موسیقی که میگوید: «موزیک بیان احساساتی است که بعضی وقتها با کلمات نمیشود آن را بیان کرد ولی در عین حال نمیتواند سکوت کند.» این نقل و قول را اتفاقا روی هدیدای که در جشن تولد خواهرم برایش تهیه دیدهبودم، نیز آوردم.
رو این اساس من شروع کردم یک سری قطعاتی که درباره عشق است، درباره زیبایی است و درباره یک سری عشقهای متفاوت از جمله عشق به پدر، عشق به خود، عشق به دوست و . . . هستند در یک مجموعه گردآوری کنم. عنوان این مجموعه «ویلون عاشق است» و به تازگی منتشر شده است.
این مجموعه، شامل آثار کدام آهنگسازان جهان است. آیا تنظیمهای خودتان هم در این مجموعه هست؟
ـ آثار متعلق به پوچینی، چایکوفسکی، راول، راخمانینوف، دبوسی و . . . ۲ تا ۳ کار را نیز من تنظیم کردم که برای اولین بار با ویلون نواخته میشود. قطعهای از راخمانینوف هست که در اصل برای پیانو نوشته و زده شده ولی برای اولین بار من آن را برای ویلون و چنگ تنظیم کردم. اساس این آلبوم در واقع ویلون و چنگ است اما چهار تا دوئیت است. دونوازی بین ویلون و چنگ و شش قطعه آن ارکسترال است. بچههایی که در ارکستر سمفونی هستند، با من همراهی کردند که ارکسترال شده. ۲ یا ۳ کار را من تنظیم کردم و بقیه مال آهنگسازهای بزرگ است.
و در پایان پیامی برای علاقهمندان به موسیقی دارید؟
– در پایان چیزی که من همیشه به دوستان، به شاگردان و به خودم میگویم این است که؛ خوب ما همه داریم از بدنمان مراقبت میکنیم. مخصوصا الان با رژیمهای متفاوت و غذاهای سالمتر و کم کالریتر که خیلی متداول شده. ولی چرا بعضی وقتها برای روح خودمان – که میگوئیم هنر غذای روح است – میخواهیم مسموماش بکنیم. چرا میخواهیم با موزیک بد، شنیدن موزیکهایی که درست نیست، نه از روی عمد و قصد، بلکه بطور سهو، روحمان را مسموم کنیم. سعی کنیم به دنبال بهترین غذا برای روحمان باشیم.
* این مصاحبه در تاریخ ۴ اگست ۲۰۱۲ پیش از سفر اروپایی پویا فیروزبخش در ونکوور انجام گرفتهاست.
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
هادی ابراهیمی رودبارکی متولد ۱۳۳۳- رشت؛ شاعر، نویسنده و سردبیر سایت شهرگان آنلاین؛ مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کاناداست.
فعالیت ادبی و هنری ابراهیمی با انتشار گاهنامه فروغ در لاهیجان در سال ۱۳۵۰ شروع شد و شعرهای او به تناوب در نشریات نگین، فردوسی، گیلهمرد، گردون، تجربه، شهروند کانادا و مجله شهرگان آنلاین چاپ و منتشر شدند.
او فعالیت فرهنگی خود را در دیاسپورای ایران فرهنگی – کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز کرده و سپس در فرگشتی «آینده» و «شهروند ونکوور» را منتشر کرد و از سال ۲۰۰۵ تاکنون نیز سایت شهرگان را مدیریت میکند.
ابراهیمی همراه با تاسیس کتابفروشی هدایت در سال ۲۰۰۳ در نورت ونکوور، به نشر کتابهای شاعران و نویسندگان دیاسپورای ایران فرهنگی پرداخت و بیش از ۱۰ کتاب را توسط نشر آینده و نشر شهرگان روانه بازار کتاب کرد. اولین انجمن فرهنگی-ادبی را با نام پاتوق فرهنگی هدایت در سال ۲۰۰۳ بههمراه تعدادی از شاعران و نویسندگان ایرانی ساکن ونکوور راهاندازی کرد که پس از تعطیلی کتابفروشی هدایت در سال ۲۰۰۷ این انجمن با تغییر نام «آدینه شب» برای سالها فعالیت خود را بطور ناپیوسته ادامه داد.
هادی ابراهیمی رودبارکی در سال ۲۰۱۰ رادیو خبری-فرهنگی شهرگان را تاسیس و تا سال ۲۰۱۵ فعالیت خود را در این رادیو ادامه داد.
آثار منتشر شده و در دست انتشار او عبارتاند از:
۱- «یک پنجره نسیم» – ۱۹۹۷ – نشر آینده – ونکوور، کانادا
۲- «همصدایی با دوئت شبانصبحگاهی» ۲۰۱۴ – نشر بوتیمار – ایران
۳- «با سایههایم مرا آفریدهام» گزینه یک دهه شعر – ۲۰۲۴ – نشر آسمانا – تورنتو، کانادا
۴- «گیسْبرگ درختان پائیزی» مجموعه شعرهای کوتاه و چند هایکوواره – در دست تهیه
۵- «ثریا و یک پیمانه شرابِ قرمز» گردآورد داستانهای کوتاه – در دست تهیه
۱ Comment