آدرین ریچ شعار نمیدهد، میسراید
برای نخستین بار، مجموعه اشعاری از آدرین ریچ، برجستهترین شاعر فمینیست آمریکایی در ایران ترجمه و منتشر شده است. علاقمندان به ادبیات فمینیستی در ایران، دستیابی به این اثر ارزشمند را مدیون ترجمهی با کیفیت و خوبِ «سارا خلیلی جهرمی»اند که خود علاوه بر ترجمهی چندین کتاب، تألیف یک مجموعه شعر با عنوان «سطرهای تنبل» را نیز در کارنامه دارد که نامزد نهایی دریافت جایزهی شعر زنان ایران (خورشید) در بخش «آثار منتشر نشده» بود.
سارا خلیلی جهرمی، متولد شهریور ۱۳۶۳ در جهرم است و دارای مدرک کارشناسی ارشد رشته زبان و ادبیات انگلیسی.
او اخیرا مجموعهای از عاشقانههای آدرین ریچ با عنوان «سنجاقشده با عشق» را با انتشارات سرزمین اهورایی در ایران منتشر کرده است.
آثار پیشین او عبارتند از:
- اتاق و پیشخدمت گنگ، هارولد پینتر، انتشارات آهنگ دیگر
- هیولای هاوکلاین، ریچارد براتیگان، انتشارات افراز
- مقدمهای بر کافکا، ریچی رابرتسون، انتشارات افق
و از ترجمههای آمادهی انتشارش میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
بیتها
گربههای واقعی به حکایت صاریغ پیر، تی اس الیوت
چه شد که رفتید سراغ ترجمهی اشعار آدرین ریچ، آن هم عاشقانههایش؟… فمینیست بودناش به این کار جذبتان کرد یا سبک شعریاش؟
آنچه مرا به ترجمهی شعری راغب میکند دوست داشتن شعر است. بسیاری اوقات شعری را میخوانم، میفهمم، توانمندیهای شاعرش را تحسین میکنم اما دوستش ندارم. مربوط به سلیقه و حس است. این حس برای من نقش اساسی دارد. چون تنها در این صورت است که پای تمام کلنجار رفتنها با متن، کلافگیها، دشواریهای متن، مقاومتش در برابر ترجمه … میایستم. من شعرهای ریچ را دوست دارم. کلیت این اشعار و این مولف برای من جذاب است و معتقدم نمیتوان گرایشهای اعتقادی، سیاسی و اجتماعیاش را سوای سبک شعریاش بررسی کرد و البته همین موضوع به یکی از مشخصات شعری ریچ بدل میشود. اینکه او فمینیست است، فعال سیاسی، اجتماعی است، اما همه اینها را شعار نمیدهد، میسراید؛ وقتی مقالههای ریچ را میخوانی، سخنرانیهایش را میشنوی، موضعگیری سیاسیاش را میبینی و بعد شعرش را میخوانی در همه موارد با کلیت یک فرد سر و کار داری. ریچِ مبارز با ریچِ شاعر، ریچِ منتقد، ریچِ فمینیست یکی است، و در عین حال شعر ریچ به یک خطابۀ سیاسی بدل نمیشود یا به یک مانیفست فمینیستی. شعرش همه دغدغههای شاعر را دارد و در عین حال شعر میماند. آنچه باعث شد اشعار عاشقانهاش را انتخاب کنم این بود که ریچ در این اشعار همچنان منتقد باقی مانده است. از عشق حرف میزند و با وجود این عشق را به پرسش میگیرد و بعضی جاها به بیعشقی میرسد. گاهی از عشق شروع میکند و بعد از شکنجههای زندانهای گوانتانامو سر در میآورد. عشق را در متن همین جهان ترسناک خودمان تصویر میکند:
و آن بگونیای سرخ که برق میزند هراسناک
بر لبۀ پنجرۀ ساختمان استیجاری شش طبقه،
یا آن دختربچهها با پاهای بلندشان
که توپ بازی میکنند در حیاط مدرسه راهنمایی.
اینکه بتوانی از عشق بگویی بی آنکه شکنجه، تبعیض و جنگ را فراموش کنی، شعرهای او را برای من ممتاز میکند.
حتما اطلاع دارید که ریچ خودش در یکی از مقالاتش با عنوان The Hermit’s Scream (جیغ معتکف)، شعر را به کُد رمزی تشبیه میکند که به شکلی زیرپوستی در راه گسترش عقاید به کار میرود. اما منتقدان نظریات او معتقدند که این نظریه چندان قابل دفاع نیست و استدلالشان نیز این است که شعر جهان به ویژه از آغاز عصر روشنگری به این سو، به امری آنچنان خصوصی و پر رمز و راز تبدیل شده که عامهی مردم اصولاً به آن به عنوان چنین رسانهای نگاه نمیکنند. و میگویند کسی به شعر رو نمیآورد تا از آن چیزی دربارهی سیاست دستگیرش شود. نظر شما در این باره چیست؟ و هم به عنوان شاعر و هم به عنوان مترجم اشعار ریچ، فکر میکنید این نظریه تا چه حد دربارهی اشعار خود او صدق میکند؟
به گمانم برای پاسخ به چنین پرسشی باید بازخوردهای شعر ریچ یا شعرهایی شبیه شعرهای ریچ را بررسی کرد. تائید یا رد تئوریهایی از این دست که موضوعشان جامعۀ انسانی است تنها با آزمایش در سطح اجتماع امکانپذیر است. با این حال معتقدم سیاست مورد نظر ریچ تعریف گستردهتری دارد از آنچه منتقدان او در نظر دارند. ریچ در مقاله جیغ معتکف میگوید همه آدمها در خلوت خود میاندیشند، افکار پنهانشان را زمزمه میکنند و چهبسا خود را یک طغیانگر میدانند، اما همه اینها را بهصورت منفرد انجام میدهند و یک فرد طغیانگر را به راحتی میشود از پای درآورد. اما تمام این افکار و احساسات پنهان و گاه سرکوب شده که ارتباط مشخصی با افکار و احساسات هزاران فرد دیگر اجتماع ندارند خاصیت مشتعل شدن دارند. شعر جرقههایی در خود دارد که میتواند این چیز مشتعلشدنی را آتش بزند و افراد جداافتاده را به هم متصل کند. همانگونه که اشاره کردید این عملکرد شعر کاملا زیرپوستی اتفاق میافتد، چون مسئله موردنظر ریچ احساسات و افکار مشترکی است که فرد فرد انسانها حتی بدون وابستگی به گرایش سیاسی مشخص، در وجود خود دارند و برای آن اهمیت قائلاند. سیاست موردنظر ریچ روح عصیانگر درون انسانهاست نه منافع سیاسی تعریفشده در اجتماع. ریچ هرگز شعر را به رسانه سیاسی تقلیل نمیدهد و چنین سیاستی را مغلطه و کلاف سردرگمی از دروغ میداند.
درست است… ریچ همچنین در یکی از مشهورترین رسالههای خود به نام «خون، نان و شعر: جایگاه شاعر»، اشارهی جالبی به ماجرا دارد. میگوید: «شاید از شعر به این دلیل میترسیم که میتواند ما (یعنی جامعه) را از نظر حسی به سمت چیزی متمایل کند که خود معتقدیم که عقل، آن را رد میکند؛… شاید شعر، آن امنیتی را که برای خودمان ساختیم، ویران میکند و ما را به یاد چیزی میاندازد که بهتر بوده فراموشش کنیم.»
به نظرتان شعرهای ریچ این بلا را به سر ما میآورد یا نه؟ و در مجموع، چقدر با چنین دیدگاههایی دربارهی شعر موافقاید؟
از آنجا که شعر ارتباطی تنگاتنگ با ناخودآگاه، غرایز و نیازهای بدوی دارد، این دیدگاه را میپذیرم. روند اجتماعی شدن، فرهنگ و تمدن (culture) و دور شدن از وحشی ناب و پیوندهای طبیعی همه به امید ایجاد امنیت کنونی بوده. امنیتی که سعی میکنیم به آن معتقد باشیم و با وضع قوانین از آن پاسداری کنیم. و این قوانین را هر روز و هر روز مرور میکنیم و هر روز و هر روز تغییرشان میدهیم تا مگر به طبیعت انسانیمان نزدیکتر شود، اما نتیجه هر بار مایوسکنندهتر از پیش است. امنیتی که برای حفظ آن شاهد جنگهای بیشمار در قرن حاضر، شکنجه انسانها، اعدامها، نسلکشیها … هستیم:
مانند آن الجزایری
که از روستایش بیرون آمده، در آن حال که میسوزد
تنش همه انبوهی از درد
و هیچ کلامی برابری نمی کند با این همه
الا خودش
درد این انسان را نمیشود بازگو کرد، نه درد کودک عراقی که هیچچیزی از روابط قدرت و تعاریف جامعه متمدن از تروریسم، نمیداند و امنیت برایش تنها در آغوش مادری تعریف شده که حالا تکه تکه شده. حق با ریچ است. قوانین ما، سیاست ما در برابر انسان کم میآورد. اما ما چنان مسحور کلامی شدهایم که هیچ نیست الا ترجمهای گنگ از وجود انسان، که از یاد بردهایم آنچه را که نباید. شعری مشابه شعر ریچ این بلا را سرمان میآورد چون شاعری آن را میسراید که تلاش کرده مقهور بازیهای زبانی و امنیت تبلیغاتی که در بهترین حالت چیزی نیست جز امنیت صاحبان قدرت نشود.
از دشواریهایی که در ترجمهی شعرهای ریچ به آن برخوردید برایمان بگویید. بزرگترین چالش در این خصوص چه بود؟
شعرهای ریچ واقعا دشوار است و دلیل اصلی آن احاطه شاعر به ادبیات کلاسیک و مدرن آمریکا و جهان و همینطور دغدغهمندی سیاسی و اجتماعی اوست. در شعرهای ریچ اشارههای فراوان به مسائل روز وجود دارد، مثلا شعر ”امشب هیچ شعری چاره نمیکند“ که با لحنی عاشقانه آغاز میشود و بعد به انواع عملیات و شکنجههای خاص اشاره میکند. یا شعر اول این مجموعه یعنی ”عکسهای فوری عروس“ که در آن نقلقولهای فراوان از شاعران و نویسندگان برجسته آمده است. این دامنۀ وسیع جهان شعری ریچ یکی از مواردی بود که ترجمه را دشوار میکرد. مسئله دیگر مواردی بود که به نظر میآمد رمزهای شخصی شاعر باشند، چون نه تنها در منابع موجود نمیشد آنها را بازگشایی کرد، هنگامیکه با افراد انگلیسی زبان متخصص در شعر هم مشورت میکردم تنها میتوانستند حدس و گمانهایی درباره مقصود شاعر ارائه دهند. این اطمینان یافتن از اینکه مبادا کلمهای اشاره به موضوعی خاص در فرهنگی خاص داشته باشد یا نه، مسئله مهمی بود، چون به هرحال مترجم با بافتی که مولف در آن زندگی میکند فاصله دارد.
در مقدمهتان بر کتاب نوشتهاید: «او شاعر-متفکری است که تجربیات زیستهی خود را به شعر درمیآورد اما در این گذار آنچه را که روایت میکند تحلیل میکند، به چالش میکشد و انفعالی را که گاه به واسطهی روابط قدرت بر وی تحمیل میشود، اینجا در شعر در مقام آفریننده جهان شعر در هم میریزد.» لطفا این موضوع را با مثالهایی از شعرهای ریچ بیشتر برایمان توضیح دهید.
یکی از بهترین نمونهها شعری است با نام ”از یک بازمانده“. شعری که به گمان بسیاری خطاب به همسرش سروده است. ریچ با آلفرد کنراد، استاد اقتصاد دانشگاه هاروارد ازدواج کرد، از او صاحب سه فرزند شد و بعد از او جدا شد. کنراد خودکشی میکند. در این شعر، ریچ تجربه زندگی خود را مرور میکند: نمیدانم خیال میکردیم کیستیم/ که وجودمان میتواند/ نقایص این تبار را تاب بیاورد، و بعد اشاره میکند که نگاهش چطور عوض شده به اطرافش، به کسی که دوستش داشته و زمانی مطابق تعاریف مرسوم در قالب یک ربالنوع میپرستیده است. تنت شفاف است برایم … دیگر تن یک ربالنوع نیست. یا در شعر زیستن در گناه، تغییر نگاه زن را با تغییر فضای شعر، استعارهها و تشبیهها نشان میدهد. در اشعاری که از بیستوپنج شعر عاشقانه او انتخاب شده، تجربه شاعر را از عشق میخوانیم: هیچکس ما را در خیال نیاورده. ما میخواهیم مثل درختها/ زندگی کنیم،/ چنارهایی که در هوای گوگردی میدرخشند،/ هوای لک گرفته از رد زخمها، که همچنان بارآور جوانه میزند،/ و امیال غریزیمان در شهر ریشه دارد.
من با خواندن ترجمهتان از شعرها احساس کردم علاوه بر انتقال مفاهیم و ویژگیهای زبانی و ساختاری، انتقال موسیقی شعر نیز برایتان حائز اهمیت بوده است. حدس میزنم این به شاعر بودن خود شما برمیگردد. حال به ما بگویید در کل چقدر به ترجمهپذیر بودنِ شعر اعتقاد دارید؟ و اینکه مترجم شعر، خودش شاعر باشد، چقدر میتواند به شعریت متن در زبان مقصد کمک کند؟ آیا تاثیری دارد؟ از چه منظرهایی؟
ترجمه در حقیقت نوعی بازنویسی است؛ همینکه زبان عوض میشود بازنویسی اتفاق میافتد. در مورد شعر که با سطوح گوناگون کلام ارتباط دارد این اتفاق در سطح وسیعتری میافتد. در مواردی که شعر به شدت به زبان و بازیهای زبانی وابسته است ترجمه دشوارتر و گاه ناممکن است. شاعر بودن مترجم میتواند در گزینش واژهها، لحن و موسیقی و همینطور ارتباط گرفتن با شعر به او کمک کند. البته مترجمان بزرگی داریم که شاعر نبودهاند اما ادبیاتمان همیشه وامدار ترجمههای درخشان ایشان بوده است.
باز برگردیم به مقدمهای که شما بر کتاب نوشتهاید که از نظر من، تحلیل جامع و دقیقی است. نوشتهاید: «او آگاه است که جهان پیراموناش در زبانی که او «زبان انقیادگر» مینامدش تعریف شده است و بر ناتوانی این ابزار صحه میگذارد.» این «زبان انقیادگر» دقیقا چه ویژگیهایی دارد؟
به نکته مهمی اشاره کردید. یکی از مسائلی که ریچ بسیار بر آن اصرار دارد و بارها در شعرش به آن اشاره میکند مسئله زبان است. در یکی از شعرهایش به مردان و زنانی اشاره میکند که نمیتوانند و نمیخواهند سخن بگویند با زندگی ما، این حفرهی تا هنوز نامکشوف/ به نام تمدن، این فعل ترجمه، این جهان نصفه نیمه. در شعر دیگری مینویسد: سرتاپای زندگیمان ترجمه/ مشتی دوز و کلکهای مصلحتی/ و حالا کلاف سردرگمی از دروغ/ که تحلیل میرود در خود تا مگر گشوده شود. از نظر ریچ زبانی که زبان سیاست، دانشگاه، و حتی مراودات روزمره ماست، کلاف سردرگمی است از دروغهای مصلحتی و ابزاری است که نهتنها ناتوان از ایفای نقش ارتباطی خود است، در جهت پیچیدهسازی روابط، ایجاد ابهام و وارونهسازی پیش میرود، زبانی که هرگز نمیتواند درد آن الجزایری را به من منتقل کند، زبانی که زن را در قاطبه ادبیات کلاسیک به بند کشیده است، زبانی که تنها از گلوی اکثریت مقتدر به گوش میرسد، این زبان انقیادگر است. زبان کلانروایتی که دیگران را به خفقان میآورد، امنیت، روابط انسانی و اجتماعی را تعریف و تحمیل میکند و در نهایت خود به قضاوت مینشیند و خاطی را مجازات میکند.
کدام یک از شعرهایی را که از ریچ ترجمه کردهاید بیشتر میپسندید؟ چرا؟ لطفا شعر را به طور کامل اینجا برایمان بنویسید.
شعر VI از این مجموعه را بسیار دوست دارم. عاشقانۀ کوتاهی است با شروعی تاثیرگذار که توانمندیهای زنانه را میستاید و به نقش و حضور موثر زن در مبارزه با خشونت اشاره میکند:
دستهای کوچکت، درست هماندازۀ دستهای من است،
تنها با یک تفاوت در کشیدگی انگشت شست.
میتوانم جهان را به این دستها بسپارم،
یا به دستهای بسیاری همانند این دستها،
کار با ماشینهای تراش یا هدایت سکان کشتی،
یا لمس صورت یک انسان … این دستها میتوانند
مسیر جنین را تصحیح کنند در مجرای زاده شدن
یا کشتی نجات را پیش برانند
لابهلای تودههای یخ، یا بند بزنند
تکههای ظریف و نازک پیالهای بزرگ
بر جانبش نقشِ
انگشت زنانی سرمست که با گامهای بلند
به سوی آشیانه سیبیل یا غار الوزیس می روند
این دستها میتوانند خشونت ناگزیر را
آنچنان خوددار به کار گیرند و در خشونت چنان امساک ورزند
که خشونت ازآن پس منسوخ شود.
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
سپیده جدیری؛ شاعر، مترجم، روزنامهنگار و بنیانگذار جایزهی شعر زنان ایران (خورشید) است. نخستین کتابش، مجموعه شعر «خوابِ دختر دوزیست» است. دومین مجموعه از اشعار جدیری با عنوان «صورتی مایل به خون من» به چاپ رسید و «دختر خوبی که شاعر است» مجموعه شعر دیگر اوست. تازهترین کتاب منتشر شدهاش در ایران مجموعه شعر«وغیره . . .» است.
از سپیده جدیری همچنین مجموعهی «منطقی» که داستانهای کوتاه او را در بر میگیرد به چاپ رسیده است. او دو ترجمه از اشعار ادگار آلن پو و خورخه لوئیس بورخس را نیز زیرچاپ بردهاست.