آغاز «داستان کلان» در ادبیات داستانی ایران با داستانهای ابراهیم گلستان
گونهای از داستاننویسی در ادبیات داستانی ایران شکل گرفته است که پایهی اولیهی آن را در داستانهای ابراهیم گلستان میتوان جستجو کرد. این گونهی داستانی «رمان در داستان» نام دارد که در غرب سابقهی آن به مجموعهی داستان «وینزبرگ، اوهایو» (Winesburg, Ohio) (۱۹۱۹)، اثر شروود آندرسن برمیگردد، البته در آن زمان که آن نوع داستاننویسی تازگی داشت، به آن «داستانهای دنبالهدار» میگفتند. «رمان در داستان» به مجموعه داستانهایی گفته میشود که داستانهای یک مجموعه بهواسطهی برخی عناصر اشتراکساز به هم پیوند میخورند، ولی داستانها لزوماً قرار نیست دنبالهی همدیگر باشند و میتوان آنها را مانند یک رمان از زاویهدیدهای مختلف خواند.
این نوع داستاننویسی در دهههای اخیر در غرب طرفداران بسیاری داشته است و خواندن آنها به مانند نگاه کردن به یک حقیقت در یک منشور از جهات مختلف تلقی میشود. نوع نگارش “رمان در داستان” (Novel-in-stories) در غرب با ریشههای نخستین ایرانی در آثار ابراهیم گلستان اندکی متفاوت است.
به طور کل میتوان گفت که هر داستانی دارای دو «ساختار خرد» و «ساختار کلانن» است که ساختار خرد به اجزای یک اثر، نوع انتخاب کلمات و زنجیرهی جملهها در گفتمان میپردازد و ساختار کلان در سطحی بالاتر به صورت گزارههای کلی که پیرنگ یا مفهوم کلی اثر را پردازش میکنند، عمل میکند (وندایک،۱۹۸۰). در اثر برهمکنش میان این دو ساختار، براساس نظر نگارنده، ساختار دیگری ایجاد میشود که «داستان کلان» نامیده میشود (صادقی،۱۳۹۰). وجود چنین ساختاری در ادبیات کلاسیک ایران، مانند ساختار منطق الطیر، اثر عطار نیشابوری مسبوق به سابقه است که در آن یک داستان واحد به نام سیمرغ از روایتهای متکثر سی مرغ ایجاد میشود و در نهایت، داستان کلان «سیمرغ»، از خردهداستانهای روایت شده از سوی مرغان شکل میگیرد.
ابراهیم گلستان در دو مجموعهی داستان «شکار سایه» و «آذر، ماه آخر پائیز» به صورت مشخص از این ویژگی استفاده میکند و داستان کلانی ایجاد میکند که بهواسطهی ابزار شناختی موجود در متن و بهواسطهی نقش فعال خواننده شکل میگیرد. درواقع، میتوان گفت که در این دو مجموعهی داستان، نقش خواننده به مثابهی بخشی از روایت اهمیت پیدا میکند و روایت داستانی با خوانش خواننده شکل میگیرد. ابراهیم گلستان نه مانند «شروود آندرسون» صرفاً با روایت داستانهای دنبالهدار و نه مانند «ارنست همینگوی» در مجموعهی داستان «در زمانهی ما» (۱۹۲۵)، با بهکارگیری موضوعهای همراستا و مشترک (مانند عشق نابهنگام، مشکلات ازدواج، ناامیدی در زندگی زناشویی و نقش مرد در رفاقت) برای رخدادهای داستانی، بلکه با ایجاد عناصر اشتراکساز معنایی برای نگاشت یک درونمایه بر ساختار دیگر داستانها و برجسته کردن نقش خواننده به عنوان آفرینشگر متن به داستانگویی میپردازد.
در پیشدرآمد مجموعه داستان «شکار سایه» (۱۳۳۴)، چند بیتی از مولوی نقل شده که نام کتاب نیز از آن الهام گرفته شده است. نام داستان، شعر پیشدرآمد کتاب و چهار داستان مجموعه بهواسطهی نگاشت درونمایهی نام و شعر بر درونمایهی داستانها ارتباطی درونمایهای با یکدیگر پیدا میکنند که هیچ کجا در داستانها به آن اشارهی مستقیم نشده است. درونمایهی شعر در ساختار خرد از مرغی حکایت میکند که صیادی در حال پرواز سایهی او را میبیند و سعی میکند سایهی مرغ را شکار کند و ترکش او در پی شکار سایهی مرغ خالی میشود و در نهایت کنش مرد بیهوده تلقی میشود، چرا که از ابتدا راه را اشتباه انتخاب کرده بود. در آخر، موضوع این چند بیت بر موضوع بیت آخر نگاشت میشود و گفته میشود که ترکش تیر صیاد که از پی هدفی نادرست خالی میشود شباهت دارد به ترکش عمر برخی انسانها که در زندگیشان هدف نادرستی را انتخاب میکنند و در نتیجه عمر را بیهوده میگذرانند. ساختار کلان تقلیلیافتهی این شعر عبارت است از «کسی چیزی را از دست میدهد» و «آن چیز ارزشمند نیست». چهار داستان این مجموعه نیز، بهواسطهی ساختار کلانی که در نام کتاب و شعر مذکور وجود دارد، به هم پیوند داده میشوند، که البته این پیوند به واسطهی حضور فعال نقش خواننده شکل میگیرد.
در داستان اول، “بیگانهای که به تماشا رفته بود”، ساختار خرد این داستان از خبرنگاری آمریکایی روایت میکند که در رویای انقلاب و دگرگونی آمده تا به به “شهر شورش” برود و خواب عمرش را به بیداری ببیند، اما نا امید از رویایش، درنهایت به کافهای میرود و روز را با همبستری شب میکند. این ناکامی در رسیدن به چیزی در ظاهر ارزشمند منجر به از دست دادن روزگاری از عمر میشود. در ساختار کلان داستان به همان صورت “کسی چیزی را از دست میدهد” یا “کسی رویایش را از دست میدهد” و آن چیز یا رویا ارزشمند نیست، بهگونهای نشان دادن همان درونمایه با روایتی دیگر است، گویی که یک ساختار کلان، یک واقعیت یا یک داستان در یک منشور از زوایای مختلف دیده میشود، اما پیوند میان این زوایای مختلف با عناصر اشتراکسازی که نشاندهندهی درونمایه هستند، ایجاد میشود. این داستان بهواسطهی نام و ساختار کلان خود به نام کتاب و شعر مولوی و همچنین داستانهای دیگر پیوند میخورد.
ساختار خرد داستان دوم، “ظهر گرم تیر” ماجرای مردی است که در گرمای ظهر تابستان، با باری که یک یخچال است، به دنبال نشانی خانهای می گردد که آن نشانی نادرست است، اما مرد آن را درست میپندازد، به همین دلیل در نهایت کالا به مقصد نمیرسد. ساختار کلان داستان همان گزارهی داستان قبل است که مرد چیزی را از دست میدهد و مقصد مرد ارزشمند نیست.
ساختار خرد داستان سوم، «لنگ»، دربارهی فردی به نام حسن است که شغلش حمل فردی لنگ بر دوش است و وقتی روزگار رو به پیشرفت میرود و برای آن لنگ چرخ میخرند، حمال که دیگر کاری برای انجام دادن ندارد، چرخ را میشکند تا دوباره به او نیاز پیدا کنند. ساختار کلان این داستان نیز «کسی چیزی را از دست میدهد» است و مشخصاً این از دست دادن، مانند بقیهی داستانها خیالی باطل بیش نیست.
همچنین در داستان آخر، «مردی که افتاد»، مردی که نقاش ساختمان است، وقتی از روی نردبان میافتد، مدتی در خانه استراحت میکند و در این مدت، از روی تنبلی میل به کارکردن ندارد و با توهمات خود باعث از دست دادن زن و زندگیاش میشود. همانطور که در این داستان هم دیده میشود، هرکدام از این داستانها در فضایی متفاوت و با شخصیتهایی متفاوت روایت میشوند، اما به دلیل وجود ساختارهای کلان مشترک در همهی آنها، روایتی ناگفته در اثر شکل می گیرد که مبنی بر آن، زندگی انسانهایی به روایت کشیده میشود که هر کدام صیادی هستند در پی شکار سایهی اهداف خود که شبیه مرغی پروازکنان در آسمان جولان میدهد و در آخر هیچکدام از این شخصیتها موفق به شکار سایه نمیشوند، چرا که می بایست به شکار خود مرغ میرفتند و نه سایهی آن. داستان کلانی که در این مجموعه و دیگر آثار گلستان شکل میگیرد، بهواسطهی استفاده از عناصر پیرامتنی مانند «نام کتاب»، یادداشتهای پیرامتنی مانند نقل شعری در پیشدرآمد و همچنین به واسطهی نگاشتهای استعاری که از حوزهی موضوعی یک جهان گفتمانی به جهان گفتمانی دیگر رخ میدهد، نقش مخاطب برای ساخت روایتی ناگفته از اثر را شکل میدهد که مخاطب به مثابهی نویسندهای دیگر به نوشتن داستانی برمبنای روابط بینامتنی چهار داستان مذکور میشود که این داستان ناگفته، همان داستان کلان است که دربرگیرندهی داستانهای روایت شده است.
——————
پینوشت:
نگاشت به مفهوم انتقال ویژگیهای یک حوزهی مفهومی به یک حوزهی مفهومی دیگر است.
فهرست منابع:
گلستان، ابراهیم (۱۳۳۴). شکار سایه، چاپ دوم (۱۳۴۶)، تهران: روزن
صادقی، لیلا (۱۳۹۰). “داستان کلان در آثار ابراهیم گلستان و ریشههای آن در ادبیات ایران”. دومین همایش ملی نقد ادبی ایران: نشانهشناسی ادبیات، دانشگاه تربیت مدرس.
Sadeghi, Leila (2012). Macro-fiction’s role in Ebrahim Golestan’s two works and its roots in classical literature of Persian. 9th ISIS Biennial Conference in Turkey.
Sadeghi, Leila (2012). The Function of system mapping in structuring the macro fiction of “the conference of the birds, 4th UK Cognitive Linguistics Conference.
Van Dijk, Teun (1980), Macrostructure, New Jersey: Lawrence Erlbaum Associates Publishers.
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
لیلا صادقی، نویسنده، مترجم، شاعر و پژوهشگر نامآشنای ایرانی است که به خصوص در حوزهی زبان شناسی، داستان و رویکردهای متفاوت زبان در ادبیات داستانی ایرانی آثار زیادی را منتشر کرده است. لیلا صادقی را می توان یکی از محققان جدی و برجسته در حوزهی آثار زبان فارسی دانست، وبسایت او همچنین با فراخوانهای مختلف در حوزهی نقد و پژوهش داستان و شعر یکی از سایتهای پر ببینده است که نشان دهندهی رویکردهای جدی لیلا صادقی به مباحث کلی نقد و ادبیات است. باید گفت که حضور این چنین افرادی به ویژه در حوزهی نقد و پژوهش که با مشکلات و معضلات زیادی مواجه است، میتواند حضوری ارزشمند و تاثیرگذار تلقی شود و شاعران و پژوهشگران جوان را به نقد و بررسی جدی در حوزهی ادبیات فارسی تشویق کند.