آموزههای شمس به مولوی
انتشارات فروغ (آلمان) و انتشارات دیار کتاب (دانمارک)
پیشگفتار:
همانطوریکه بارها گفته شده است مولوی پس از دیدار شمس تبریزی، به کلی دگرگون شد: قیل و قال مدرسه را رها کرد؛ به رقص چرخان عارفانه پرداخت و سپس، از جان شوریدهاش سیلابی شعر بیرون ریخت و از او شاعری بزرگ ساخت. این پرسش به جاست که این همه چگونه میسر شد؟ شمس تبریزی در خلوت به مولانا چه آموخت که او را چنان دگرگون کرد؟ بدیعالزمان فروزانفر، مولویشناس سرشناس معاصر، در این باره مینویسد:
« شمس به مولانا چه آموخت و چه افسون ساخت که چندان فریفته گشت و از همه و همه کس صرف نظر کرد و در قمار محبت نیز خود را باخت بر ما مجهول است.» ۱
*
طنین چنین سخنی به گوش، بسیار خورده است؛ چرا که عرفانباروان و شناسانندگان شمس همین معنا را به گونههای مختلف تکرار کردهاند. عبدالحسین زرینکوب، عرفانپژوه و مولویشناس نامی هم از سرشت عشق شمس و مولوی به عنوان یک «معمای شگفت»، یاد میکند که هرگز گشوده نخواهد شد:
«البته عشق عجیبی که بین مولانا و شمس تبریز پدید آمد بدون شک همواره یک معمای شگفت روحی و روحانی باقی خواهد ماند»۲
بسیاری از ستایندگان شمس هم همین مضمون را بارها و بارها تکرار کردهاند. همه جا سخن از «معما»، «راز» و «اسرار» است و مقالهها و کتابهایی هم که در این باره نوشته شده است در راستای نیرو بخشیدن به چنین برداشتهایی از پیوند شمس و مولوی بوده است. این تلاشها، آگاهانه یا ناآگاهانه، در جهت باوراندن این نکته به خواننده است که شمس به سبب تماس با «عالم اسرار» سبب فوران شعری مولوی شده است. همه میدانیم که شمس پیش از دیدار با مولوی هزاران عارف و عابد و فقیه را ملاقات کرده بوده است. اگر شمس چنین کیمیایی بوده است چرا همان تاثیر را روی دیگران نداشته است؟
بارها خواندهایم که زندگی و عقاید شمس، این «پیر مرموز» در پردهای از ابهام باقی مانده است و این در حالیست که ما آگاهیهای بسیاری از زندگی و دیدگاههای عرفانی او داریم: نزدیک به هزار صفحه، تنها از سخنها و نوشتههای او باز مانده است. سلطان ولد، پسر بزرگ مولوی، که مرید شمس هم بود و برای آوردن وی به دمشق رفته بود، یکماه پای پیاده در رکاباش تا قونیه میآید و مغز گفتههایش را در مثنویاش بیان میکند. بیراه نیست اگر گفته شود که آگاهیهایی که ما از شمس داریم خیلی بیشتر است از اطلاعاتی که از برخی از معاصرانمان داریم. در «مقالات شمس تبریزی» ما آگاهیهای زیادی از پندارها و باورهای شمس به دست میآوریم؛ با پدرش آشنا میشویم؛ با استادش؛ با شغلش، با خلق و خویاش؛ با زندگی سکسیاش، با کسانی که ملاقات کرده و با دیدگاههای اجتماعی، تربیتی، دینی و عرفانیاش. گذشته از اینها ، جغرافیای ایمانی شمس، آموزههای عرفانی او، بارها و بارها در غزلیات شمس تبریزی به گونههای مختلف بازتاب یافته است. چقدر باید در مورد شمس بدانیم؟
*
میخوانیم که شمس غریب مانده است؛ آن هم به خاطر حرفی که مولوی زده است: «خود غریبی در جهان چون شمس نیست». آیا شمس غریب و مهجور و ناشناخته مانده است؟ مولوی در هزاران غزل نام او را تضمین کرده و ستوده است. این همه شعر را کدام شاعر در بارهی کدام شخصیت سیاسی یا دینی گفته است؟ آیا در زبان فارسی کسی تا بدین پایه ستوده شده است؟
*
چرا اینهمه معمّاسازی؟
چنانکه در بالا گفته شد هم سخنهای شمس باقی مانده است و هم بازتاب گستردهی بینش عرفانیاش در آثار مولوی. با خواندن و بررسی این آثار و ادبیات عرفانی آن دوران نه تنها میتوان آنچه را که شمس به مولوی آموخت دریافت، بلکه میتوان آبشخور باورهای اساسی خودِ شمس را هم شناخت.
آنچه میان شمس و مولوی روی داد، یک رخداد ایمانی بود. به این معنا که مولوی آمادگی روحی برای پذیریش آموزههای عرفانی شمس را داشت. بیگمان، یک رشته عوامل و شرایط فراهم بوده است که این رخداد ایمانی به بار نشسته و شوری چنان عظیم در جان مولوی انداخته است. در این کتاب، ضمن بررسی این عوامل و شرایط تلاش خواهم کرد تا آموزهی بنیادی شمس به مولوی را شناسایی کنم. برای رسیدن به میدان اصلی سخن، باید به پارهای از پرسشهای اساسی در این زمینه پاسخ گفت. پرسشهایی چون:
روح عصر مولوی چگونه بوده است؟
پایههای اعتقادی شمس و مولوی چه بوده است؟
میزان آشنایی شمس و مولوی با ادبیات عرفانی پیش از خود در زمان دیدارشان تا چه پایه بوده است؟
چرا مولوی خود را یکسره به آموزههای شمس واسپرد؟
عشق عرفانی چیست؟
عالم عشق یا آرمانشهر عارفان از دیدگاه شمس کجاست؟
آیا مولوی سابقهی شاعری داشته است یا اینکه پس از آشنایی با شمس به شعر روی آورده است؟
*
روشن است که درک دینامیسم تاثیر شمس بر مولوی بدون واکاوی این پرسشهای بنیادی شدنی نیست.
کپنهاک ۱۹۸۸
———————
پانوشت:
۱- فروزانفر، بدیعالزمان. شرح زندگانی مولوی، کتابفروشی زوّار، تهران، ۱۳۴۵، ص. ۶۴
۲- زرینکوب، دکتر عبدالحسین. جستجو در تصوف ایران، موسسه انتشارات امیرکبیر، چاپ چهارم، ۱۳۶۹، ص. ۲۸۵- ۲۸۶
فهرست مطالب کتاب
پیشگفتار:
بخش یکم:
۱ روح عصر شمس و مولوی
۲ پایههای اعتقادی شمس و مولوی
۳ فاصلهی عرفان رادیکال و بینش اسلامی
۴ بینش عرفانی مولانا به هنگام دیدار شمس
۵ مولوی و شعر و شاعری
۶ نخستین دیدار شمس و مولوی
۷ شمس پیش از آشنایی با مولوی
بخش دوم:
۸ شمس به مولانا چه آموخت؟
۹ خاستگاه عشق عرفانی
۱۰ بازتاب عشق در آثار سنایی
۱۱ بازتاب عشق در آثار عطار
۱۲ «جهان عشق» چگونه جاییست؟
۱۳ کفر و دین در پردیس عرفانی
بخش سوم:
۱۴ تفاوت زاهد و عارف
۱۵ چرا عارف شیفتهی خداست
بخش چهارم:
۱۶ جایگاه خداگونهی شمس نزد مولوی
۱۷ عشق از دیدگاه مولوی
۱۸ زندگی زندان مولوی
۱۹ علت مرگشیفتگی مولوی چیست؟
۲۰ سفر روح از زمین به آسمان
۲۱ تصویرهای سورئالیستی در شعر مولوی
۲۳ کلید درک غزلیات شمس تبریزی
بخش پنجم:
۲۳ ریشههای اعتقاد و ایمان شمس
۲۴ شمس و پیوندش با حق
۲۵ شمس و ادبیات عرفانی
۲۶ در «غلاف» سخن گفتن شمس
۲۷ معنای «سه گون خط» چیست؟
۲۸ شمس در نبرد با نیاز سکسیاش
۲۹ چرخش عرفانی و شخصیتی شمس
۳۰ چکیدهی سخن
بخش ششم: جستارها
چرا باید عرفان را نقد کرد؟
عرفان، واژهای ناروشن
دیدگاه عارف به زندگی و مرگ چیست؟
اختلاف در معنا و نه در نام
تفاوت عشق الهی و عشق زمینی
دو بیت خاقانی که شمس دوست داشت
میخ کرامت
نومیدی و سرخوردگی عطار
آیا عارفان ایرانی وحدت وجودیاند؟
فلسفهی نوافلاطونی و عرفان
نگاهی به «خط سوم»
بخش ششم: کیمیا خاتون (افزودهها)
در جستجوی آرامگاه کیمیا خاتون
داستان زناشویی کیمیا و شمس
سرانجام تلخ شمس تبریزی
کتابنامه