«آنارشی» بهای حذف و قهر نخبگان
این مطلب در سال ۹۴ در چنین روزی در مجله “جامعه پویا” به چاپ رسیده است و هم اکنون با یادآوری فیس بوک و اهمیت موضوع که برمی گردد به مسائل اخیر جامعه از جمله نبود عنصر آگاه در رهبری و هدایت جنبش اعتراضی، اهمیت موضوع به تجربه نشان داده شد و لاجرم بازخوانی بستر چنین نقصانی در سطح جامعه و نخبگان به نظرم ضروری باشد.
با درود: اردشیر زارعی قنواتی
[bs-quote quote=”«آنارشی» بهای حذف و قهر نخبگان” style=”style-8″ align=”left” author_name=”اردشیر زارعی قنواتی” author_job=”تحلیلگر مسایل بینالملل” author_avatar=”http://shahrgon.com/fa/wp-content/uploads/2015/07/Ardeshir-Zareie-Small.jpg” author_link=”http://shahrgon.com/fa/author/ardeshir-zareie/”][/bs-quote]
در جامعه مدرن سطوح رشد و توسعه نسبت مستقیمی با ترکیب دوگانه امنیت جمعی و روندهای دمکراتیک خواهد داشت و هرگونه بر هم خوردگی یا نقض ارتباطات بین این اضلاع منجر به بروز “آنارشی” در این نظم هارمونیک می شود. این آنارشی در درون خود حامل یک اخلال گری و تنازع در وضعیت سیاسی – اجتماعی است که هم زمان تاثیر مخرب خود را بر جوامع ملی، ساختارهای منطقه یی و نظام بین المللی خواهد گذاشت. آنچه هم اکنون در خصوص بی ثباتی و پدیده تروریسم بنیادگرای دینی در مناطق خاورمیانه و شاخ آفریقا اتفاق افتاده است به نوعی یک همپوشانی با ظهور پدیده “مهاجرستیزی” و رشد راست افراطی در جوامع اروپایی – آمریکایی دارد. به همان نسبت که در مناطق پرآشوب خاوری (در غیاب نقش آفرینی نخبگان) نارضایتی از وضعیت موجود به دلیل خودکامگی، منازعات قومی – مذهبی، توسعه نیافتگی و فقر توانسته است موجب منازعات پایان ناپذیر شود در غرب نیز به لحاظ بحران اقتصادی و شکست پروژه “ادغام و همگراهی” در کنار تهدیدی که بافت فرهنگی و نیروی کار بومی از تاثیر موج مهاجرت شرقی حس می کند، در غیبت هژمونی نخبگان موجبات مهاجرستیزی و رشد گرایشات راست افراطی را فراهم کرده است. تمام این “اخلال نظمی” در حوزه جغرافیایی شرق و غرب در شرایطی بروز و ظهور یافته است که “حذف و قهر” نخبگان سیاسی – اجتماعی در طی دو دهه گذشته به عنوان “حلقه مفقوده” در هرم قدرت و ساختار تصمیم گیری این جوامع تاثیر انکارناپذیر و تعیین کننده یی را ایفاء کرده است. در این سال ها به میزان زیادی از پدیده “فرار مغزها” از جوامع در حال توسعه به سمت جوامع پیشرفته و به اصطلاح جهان اولی سخن گفته می شود که در جای خود قابل توجه و هشدار دهنده بوده است اما کمتر تاکنون نسبت به “نخبگان” سیاسی، اجتماعی و علمی حاضر در جوامع ملی و بومی که معمولا مورد حذف و قهر قرار می گیرند، توجهی مبذول شده است. هر چند که فرار مغزها بدون تردید به عنوان محروم شدن و تا حدودی هرز رفتن یک سرمایه عظیم ملی تلقی می شود که در آینده و روند حرکتی خود، جوامع بومی را از بخش عمده یی از نیروهای نخبه و تحصیل کرده خویش محروم می کند اما مهم تر از آن نادیده گرفتن و ممانعت از نقش آفرینی بخش اصلی نخبگان و مغزهایی است که با تمام محرومیت و سختی ها در کشور خود می مانند اما به بازی گرفته نمی شوند. به غیر از بخش ناچیزی از این نیروها که معمولا در جوامع ملی از دانش خود برای “سود شخصی” و در تقابل با “سود اجتماعی” بهره گرفته و با نهادهای قدرت سیاسی – اقتصادی وارد یک معادله بده بستان دوسویه می شوند، عموما بخش اصلی این نخبگان عامدانه و به صورت حذفی به عرصه تصمیم گیری و سیستم مدیریتی ورود پیدا نمی کنند.
پاسخ به این سوال که چرا بخش اصلی نخبگان ملی در تصمیم گیری های کلان سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی در جوامع بومی به خصوص جوامع در حال توسعه به کار گرفته نشده و بهای لازم به آنان داده نمی شود، بیش از هر چیز به میزان توسعه یافتگی و دمکراتیزاسیون این جوامع ارتباط مستقیم پیدا می کند. حتی در کشورهای پیشرفته و به اصطلاح دمکراتیک نیز به دلیل نئولیبرالیسم افسارگسیخته، گسترش شکاف های طبقاتی و بحران اقتصادی بخش عمده یی از نخبگان ملی و مهاجر در بدنه اجتماعی از “متن” نظام تصمیم گیری به “حاشیه” رانده شده و به جای آنان “سرمایه” و “بازار” این نقش و وظیفه سیاسی – اجتماعی را به عهده گرفته است. به همین دلیل در هر دو سوی این معادله در جوامع در حال توسعه و توسعه یافته (البته به میزان و درجات کاملا متفاوت) با تنزل نقش نخبگان از هرم قدرت و نظام تصمیم گیری به بخش های موردی بدنه تکنیکی جوامع، نقش راهبردی این طیف و گروه های مرجع و “الیت های اجتماعی” به شدت کاهش یافته و جهان وارد دورانی از گذار خود شده است که “کوتوله” های سیاسی – اجتماعی نقش فراتر و تعیین کننده تری را به خود اختصاص داده اند. تقویت جریان بنیادگرایی جهادی که هم اینک خاورمیانه و شاخ آفریقا را در غیاب هرگونه “آلترناتیو دمکراتیک” به یک میدان جنگ خونین فرقه یی تبدیل کرده است و دیگر همتایانشان در اروپا و آمریکا در غیبت قدرت تعدیل کننده ی جریان و گرایشات “چپ آلترناتیوی” و “لیبرالیسم اجتماعی” توانسته اند دوگانه نئولیبرالیسم افسارگسیخته با سیاست های مخرب “ریاضت اقتصادی” و راست افراطی را در بستر نارضایتی عمومی و مهاجرستیزی به صف کنند، نشانه های این وضعیت آنارشیک است که نخبگان متعهد اجتماعی را به چهار میخ کشیده است. از طرف دیگر زمانی که هرم قدرت در حیطه تصمیم گیری های کلان در غیاب نخبگان سیاسی – اجتماعی دست به نهادینه کردن نظمی می زند که در بطن آن اندیشه را در پای “سرمایه و قدرت” قربانی می کند، فراتر از حذف سیستماتیک جریان نخبگان، یک موقعیت “سلبی” نیز به موازات آن شکل می گیرد که این بخش از الیت اجتماعی با کناره گیری و قهر خودخواسته از متن تحولات جاری هم اینکه دانش خود را “پاسیو” می کند و هم اینکه این موقعیت “برخورداری قدرت” خود را از جامعه منفصل خواهند کرد.
یکی از دلایل اصلی عقب ماندگی، بروز بی ثباتی، جنگ های داخلی و منازعات فرقه یی در حوزه ژئوپلتیک خاورمیانه و شاخ آفریقا جدا از نظام های استبدادی و فقر زیرساختهای تکنولوژیک جهت شکوفا شدن استعداد نخبگان ملی، ظهور طبقات نوکیسه بورژوازی رانت خوار و تشدید فساد در حوزه قدرت است که موجب وضعیت “رانشی” برای حذب نخبگان ملی می شود.
از اوایل دهه نود میلادی با فروپاشی اردوگاه سوسیالیسم بخش عمده یی از نخبگان با گرایش چپ به صورت سیتماتیک به لحاظ هژمونی “نظم نوین جهانی” در بعد بیرونی و “سرخوردگی تئوریک” در بعد درونی ازعرصه تحولات سیاسی – اجتماعی در حوزه ملی و بین المللی تا حدود زیادی خارج شدند. در تداوم این وضعیت در بطن نظام سرمایه داری نیز توفق نئولیبرالیسم اقتصادی بر لیبرالیسم اجتماعی که از دهه هفتاد میلادی روند حرکتی خود را آغاز کرده بود از این موقعیت مناسب با جدیت استفاده کرده و شاگردان “مکتب شیکاگو” تمامی سنگرهای “دولت رفاه” را تسخیر کرده و “کینزگرایی” را در قربانگاه “هایک – فریدمن” به مسلخ کشیدند. هم زمان در جغرافیای سیاسی شرق با پایان نظام دوقطبی جهانی و به بن بست رسیدن نظام مند ناسیونالیسم ترقی خواه و ضداستعماری در عرصه ملی و منطقه یی، یک دوره تاریخی از تشدید فقر و گسترش شکاف های طبقاتی در پیوند با حکومت های “موروثی” که دیگر حتی برآیند “تامین نان” نیز نبودند، موجب زایش بدیلی از جنس تنازع قومی – مذهبی گردید که سیکل حرکتی جنبش موسوم به “بهار عربی” ماحصل این فرایند بود. در این جنبش مدنی نخبگان سیاسی – اجتماعی دمکراسی خواه و عدالت جو در جوامع عربی از جمله در تونس و مصر پیشقراول موجی شدند که صاحبان قدرت داخلی و قدرت های هژمونیک خارجی را در شرایط “بازدارندگی” قرار داد و متاسفانه به تبع تجارب تاریخی این بار نیز همراهی نهاد قدرت درونی و بیرونی یک “انتخاب” بین بدیل پذیرش وضعیت نیروی آلترناتیوی اسلامگرایی از نوع “اخوان المسلمین” یا بازگشت به نظم پیشینی را در مقابل توده های “بی سر” مردمی درغیاب و حذف نخبگان مطالبه جو به رای گذاشت. در هر دو مورد غربی و شرقی یک عنصر مشترک “نخبه کشی” وجود دارد که به حذف یا قهر بدنه اصلی نخبگان ملی و متعهد از روند مسلط تحولات و شراکت جمعی در نهادهای تصمیم گیری سیاسی – اجتماعی منجر شد. به همین دلیل با حذف و به حاشیه راندن اقشار نخبه سیاسی – اجتماعی ملی و بین المللی از متن روند حرکتی تحولات و تشدید آنارشی در مسیر امنیت جمعی و دمکراسی مشارکتی در حوزه های ملی و منطقه یی، بستر برای ظهور موقعیتی فراهم گردید که از بطن آن از یک سو راست افراطی – نژادپرستی “شمشیر داموکلس” خود را بالای سر جوامع نسبتا دمکراتیک آویزان کرد و از سوی دیگر دوگانه ی تروریسم بنیادگرای اسلامی – منافع ژئوپلتیک، کشورهای خاوری را در شلتاق خون غرق کرد.
در اینجا یک “پارادوکس ذاتی” در خصوص چرایی و دلیل حذف و قهر نخبگان از متن نهادهای تصمیم گیری سیاسی – اجتماعی وجود دارد که می بایست در راستای عدم “انطباق منافع” این طبقات مطالبه جو و دانش بنیاد با منفعت نهادهای قدرت در نظم نئولیبرال غربی و نظام های استبداد شرقی مورد توجه قرار گیرد. از یک طرف غلبه و تسلط سرمایه بر دانش و از طرف دیگر هژمونی قدرت بر روندهای دمکراتیک وضعیتی را موجب شده است که در غرب “رشد اقتصادی” را در انقباض منافع در چارچوب سیاست های “مرکانتلیستی” جستجو کنند و در شرق “امنیت و ثبات سیاسی” را در تقابل با دمکراسی مورد ادعای نخبگان مطالبه محور و جمهور شهروندان جا بزنند. به همین دلیل از نهادهای مدنی و نخبگان سیاسی – اجتماعی در ساختارهای ملی و نظام بین المللی در “دوران آنارشی” بیش از آنچه به عنوان یک “فرصت” نگریسته و از آن برای رشد و ترقی جوامع استفاده شود، در تصویر یک “تهدید” و عامل مختل کننده ی سیستم، مورد حذف و بی اعتنایی قرار گرفتند. در چنین شرایطی که تعادل و توازن بین بدنه اجتماعی و نهاد قدرت برهم می خورد، به تبع ذات سودمندگرایی اقتصادی و اقتدارگرایی سیاسی، رژیم های ملی و نظام بین المللی وارد مرحله یی از تاریخ می شوند که بخش اصلی و عمده ی نخبگان اقتصادی و سیاسی ترقی خواه و اجتماعی محور را از گردونه تحولات و ایفای نقش سازنده در “مناسبات قدرت” کنار می گذارند. از طرف دیگر این حذف جبری در تداوم روند تکوینی خود به لحاظ انقباض در هرم قدرت و نهاد تصمیم گیری و تضاد منافع دو سوی معادله در بعد عمومی تحولات، موجب بروز یک یاس و سرخوردگی در بین طبقات نخبه یی می شود که جهش به مرتبه بالاتر و شراکت با نهادهای بالادستی قدرت را منطبق با منافع خویش ندانسته و قهر از این زمین بازی را بر “تدارکاتچی” دیگران بودن ترجیح می دهند. در شرایطی که یک بخش کوچک از نخبگان قدرت محور جذب سیستم های ملی و بین المللی می شوند و بخشی دیگر از آنان نیز برای یافتن فرصت های بهتر دست به مهاجرت می زنند، بخش بزرگی از این طیف هم چنان (به هر دلیلی) در محیط بومی می مانند بدون اینکه امکان یا فضایی برای نقش آفرینی و استفاده از دانش خود در حریم زیست اجتماعی و فردی را داشته باشند.
پاسخ به این سوال که چرا بخش اصلی نخبگان ملی در تصمیم گیری های کلان سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی در جوامع بومی به خصوص جوامع در حال توسعه به کار گرفته نشده و بهای لازم به آنان داده نمی شود، بیش از هر چیز به میزان توسعه یافتگی و دمکراتیزاسیون این جوامع ارتباط مستقیم پیدا می کند.
یکی از دلایل اصلی عقب ماندگی، بروز بی ثباتی، جنگ های داخلی و منازعات فرقه یی در حوزه ژئوپلتیک خاورمیانه و شاخ آفریقا جدا از نظام های استبدادی و فقر زیرساختهای تکنولوژیک جهت شکوفا شدن استعداد نخبگان ملی، ظهور طبقات نوکیسه بورژوازی رانت خوار و تشدید فساد در حوزه قدرت است که موجب وضعیت “رانشی” برای حذب نخبگان ملی می شود. در چنین شرایطی راه برای بازی و ایفای نقش آلترناتیوی نیروهایی باز می شود که بدون بهره بردن از حداقل های دانش لازم در حیطه کاری و مناصب تصمیم گیری، چنین جوامعی را به آزمایشگاهی جهت تکرار بازی “آزمون و خطا” تبدیل می کنند. ریسک چنین بازی در حیطه اقتصادی عامل اصلی به هرز دادن سرمایه های ملی، حذف و قهر مدیران لایق، نبود بدنه کارشناسی مجرب جهت اجرایی کردن هر طرح و برنامه کلان مدیریتی، عدم توان سنجش بازده طرح و برنامه، تناسب نابرابر سرمایه علمی در مقابل ثروت مادی و مهم تر از همه بر هم خوردن هارمونی اجزای تشکیل دهنده یک نظام اقتصادی متکی بر رشد و توسعه خواهد بود. هر چند که در طول دو دهه گذشته بی ثباتی در مناطقی از خاورمیانه و شاخ آفریقا تقریبا جزء لاینفک این حوزه های ژئوپلتیک بوده است اما پس از وقوع جنبش موسوم به بهار عربی، این مناطق با یک فروپاشی سیستماتیک روبه رو شدند که آرمان های دمکراسی خواهانه ابتدای خیزش هم اکنون جای خود را به جنگ، ویرانی و منازعات فرقه یی داده است. اینکه چرا به یک باره خیزشی دمکراسی خواهانه که با خودسوزی “محمد بوعزیزی” در تونس و با همت نهادهای مدنی و نخبگان سیاسی – اجتماعی در مصر، با طوفانی که در گرفت طومار دیکتاتورهایی چون “زین العابدین بن علی” و “حسنی مبارک” را در هم پیچید و دامنه های آن به دیگر کشورهای غیردمکراتیک عرب رسید، بیش از هر چیز ریشه در تصلب قدرت های موروثی، حذف تاریخی نخبگان سیاسی – اجتماعی از هرم تصمیم گیری های کلان حکومتی و به طورکلی نارضایتی از وضع موجود داشت که در سیر حرکتی خود می بایست تابع مطالبات پیشقراولان این جنبش به سمت روندهای دمکراتیک و نظم عدالت محور برود. اما اینکه چرا این اتفاق نیافتاد و حتی به عکس عرصه تحولات به میدان بازی دوگانه بنیادگرایان جهادی و حامیان نظم قدیم تبدیل شد (به لحاظ قدرت فائقه نیروهای ارتجاعی و دخالت های مخرب خارجی) دقیقا بر می گردد به واقعیت عینی حذف قهری و جبری نخبگان در نهادهای مدنی و در ادامه ایزولاسیون این بخش های الیت اجتماعی در روند تحولاتی که مدیریت آن به دست سفلگان سیاسی سپرده شده بود. با حذف عامدانه نخبگان ملی برای مدیریت تحولات، راه برای ارتجاعی ترین نیروهای خفته در حاشیه این جوامع باز شد تا با شورش علیه متن، چیدمان و آرایش جدیدی از قدرت را به نمایش بگذارند که “تفنگ جای کتاب” و “توحش جای دانش” را می گیرد.
جهان کنونی در مرحله یی از تاریخ (به لحاظ وضعیت آنارشی) خود قرار دارد که کوتاهی قامت اعم سیاستمداران و نظریه پردازان حاکم بر نظم مسلط و “جریان اصلی” در تناقض آشکار با جریان نخبگی قرار گرفته است. در مقایسه بین انباشت قدرت فکری “فیلسوفان”، “تئوریسین ها” و “سیاستمداران” قرون نوزدهم و تا میانه قرن بیستم میلادی هم اینک تاریخ سیاسی – اجتماعی با دورانی از فقر فلسفی و نبود سیاستمداران قدرتمند و با کاریزمای ذاتی روبه رو است که به درستی قادر نبوده چرخه شتابناک تکنولوژیک به خصوص در دنیای بدون مرز “آی تی” را در خدمت رشد و توسعه متوازن، ثبات عمومی، دمکراتیزاسیون، همزیستی مسالمت آمیز و صلح جهانی به خدمت بگیرد. به همین دلیل مردمان غربی در چرخه بازی یک اقلیت راست افراطی هم چون تعبیر “رم شهر بی دفاع” قرار گرفته اند که از درون هرم قدرت آن رهبرانی چون “جورج بوش”، “نیکلای سارکوزی”، “سیلویو برلوسکونی”، “تونی بلر”، “ویکتور اوربان” و “بئاتا شیدلو” ظهور می کنند و در پشت دروازه قدرت نیز راست افراطی در هیبت “مارین لوپن”، “نایچل فاراژ” و “خیرت ویلدز” در صف انتظار ایستاده اند. این در حالی است که در این زمینه پرآشوب کشتی اتحادیه اروپایی در تلاطم به گل نشستن و برخورد با صخره سخت در تکاپو است چرا که همین راست افراطی هم چون سال های دهه سی نشانه های “فاشیسم هار” را از خود بروز می دهد، چنانچه در ژوئیه سال ۲۰۱۱ میلادی با حمله مسلحانه یک راستگرای افراطی در نروژ “اندرس برینگ برویک” به اردوی جوانان حزب حاکم “کارگر” بیش از ۸۵ تن از این نخبگان جوان را در کمال خونسردی سلاخی کرد. این در حالی است که به موازات خطر قدرت گرفتن راستگرایان افراطی و مهاجر ستیز پرده دوم نمایش نیز به صحنه می آید و ترکش های بنیادگرایی اسلام سنی با یارگیری از میان نسل سوم مهاجران مسلمان در زیر سایه سیاست های ریاکارانه و دخالت گرایانه دولت های حاکم اروپایی در مناطق بحران، با تجربه یی که در جنگ های فرقه یی و تروریستی سوریه، عراق و لیبی کسب کرده بودند، در بازگشت به موطن جدید خود تیغ بر مردمان غیرنظامی می کشند. در روزگاری که نخبگان سیاسی – اجتماعی اروپایی پروژه “ادغام و همگرایی” را مطرح کردند اصلا فکر نمی کردند که سیر وقایع به سمتی برود که در “پتک و سندان” راست افراطی و تروریسم بنیادگرا هیبت یک اروپای به شدت امنیتی شده را به واسطه حملات تروریستی پاریس در آستانه ی جشن های سال نو میلادی حتی وجود نمادین “بابا نوئل” را در صف نیروهای امنیتی در میادین فرانسه و بلژیک گم کنند. این تصویر هولناک نتیجه مستقیم بر هم خوردن نظم دمکراتیک و خلاء هویت بخش بزرگی از جمعیت انسانی است که در غیاب نقش آفرینی نخبگان ملی، منطقه یی و بین المللی قافیه را امروز به سفلگان سیاسی و متوهمان ایدئولوژیک باخته است.
در جوامع در حال توسعه در صورت تفوق روندهای دمکراتیک و مدیریت درست سیاسی – اجتماعی بزرگترین سرمایه موجود برای رشد و توسعه، بدون تردید ورود نخبگان به متن تحولات و راس امور تصمیم گیری های کلان سیاسی – اجتماعی است. نسبت حضور طبقات نخبه در نهادهای تصمیم گیری یک ارتباط مستقیم و انکارناپذیر با مرحله توسعه و پیشرفت اجتماعی دارد و به عکس نیز حذف یا قهر این اقشار از متن تحولات موجب تداوم عقب ماندگی ساختاری خواهد بود. چنانچه این خلاء ذاتی در شرایط کنونی جوامع به خصوص در مناطق خاورمیانه و شاخ آفریقا، هم اینک موجب “سقوط” سیاسی – اجتماعی این کشورها به ورطه بی ثباتی، دیکتاتوری و منازعات قومی – مذهبی شده است که از بطن آن نیروهای مخرب ارتجاعی در قامت تروریسم بنیادگرا متولد شده اند. گستره این تفکر واپسگرایانه و جهش کمی و کیفی قدرت تروریسم بنیادگرا در این جغرافیای سیاسی در کنار دخالت های ژئوپلتیک منطقه یی و بین المللی در واحدهای ملی درگیر بحران، بدون شک نتیجه مستقیم حذف نخبگان در چنین جوامعی بوده است. چنانچه به طور مثال در تونس به عنوان زادگاه خیزش عربی می بایست “محمد براهیمی” و “شکری بلعید” رهبران نخبه و مترقی این کشور ترور شوند تا “انصار الشریعه” داس مرگ خود را بر این کشور فرود آورد و “محمد العریقی” آن ملای ارشد سلفی تونس فتوای “جهاد النکاح” را صادر کند. حاصل این نخبه کشی تنها در کشور تونس که تازه کمتر از دیگر جوامع عربی از تروریسم بنیادگرا آسیب دیده است، بنا به گزارشات رسمی صدور بیش از هفت هزار جهادی تروریست و صادرات یک هزار زن متوهم “آخر الزمانی” به سوریه بوده است که در راستای عملی جهاد النکاح گفته می شود صدها تن از آنان حامله به کشور بازگشته اند. این روند مخرب را در جای جای مناطق بحرانی خاورمیانه و شاخ آفریقا از جمله لیبی، سوریه، عراق، مصر، افغانستان و پاکستان هم اکنون به خوبی می توان مشاهده کرد. داستان این فروپاشی و آنارشی تنها به مناطق بحران ختم نمی شود و به عنوان نمونه در ترکیه به عنوان کشوری که از نظم و ثبات نسبی هم برخوردار بوده است به واسطه سیاست های ماجراجویانه و انتقام جویانه “رجب طیب اردوغان” رئیس جمهوری که در رویای بازسازی “امپراتوری عثمانی” به سر می برد با در پیش گرفتن سیاست سرکوب و ارعاب، قدرت از دست رفته را به بهای به راه انداختن یک جنگ ویرانگر با اقلیت ۱۵ میلیونی “کرد” از درون صندوق های رای انتخابات اول نوامبر می رباید. رابطه بین نخبه کشی با ساختار قدرت استبدادی در شرق قدمتی به فراخنای تاریخ دارد چنانچه داستان “خاندان برمکی”، “حسنک وزیر” و “منصور حلاج” در راستای خود در تاریخ ایرانی، به سر به نیست کردن “قائم مقام فراهانی”، رگ زدن “امیر کبیر” در حمام “فین” کاشان و دوختن لبان “فرخی یزدی” شاعر عصر مشروطیت هم کشیده می شود و تا به امروز نیز کابوس خود را بر رویای تحول و پیشرفت جامعه یی که یک سر و گردن از جوامع پیرامونی خود بالاتر و سرشار از نخبگان علمی – اجتماعی در حاشیه مانده می باشد نیز تحمیل کرده است.
۱۰/۱۰/۹۴
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
اردشیر زارعی قنواتی نویسنده و روزنامهنگار؛ روشنفکر و فعال سیاسی، تحلیلگر سرشناس ایرانی در حوزهی مسایل سیاسی و بینالملل است. از او مقالات فراوانی در نشریات ایران از جمله شرق و اعتماد و سایتهای معتبر خارج از کشور منتشر شدهاست.