اشعاری از آرش افشار
آرش افشار متولد نوزدهمِ فروردینماهِ سالِ ۱۳۶۰ خورشیدی در تهران است؛ دانشآموختهی روانشناسی و هنرآموختهی موسیقی و فیلمنامهنویسی.
او در دههی هشتادِ خورشیدی بیشتر به روزنامهنگاری پرداخته و پس از همکاری با نشریات مختلف (بهعنوانِ نویسنده، دبیرِ سرویسهای موسیقی و سینمایی و…)، در اواخرِ این دهه، سردبیری ماهنامهی «رویش» و هفتهنامهی «سینما» را تجربه کردهاست. و همچنین بهعنوانِ نویسنده و عضوِ شورای سیاستگذاری با چند برنامهی تلویزیونی از جمله «مثلثِ شیشهای» با اجرای رضا رشیدپور و «آبیشو» با اجرای شهاب حسینی همکاری داشتهاست.
آرش افشار در سالهای اخیر، ضمنِ فعالیتی محدود بهعنوانِ منتقدِ موسیقی، بیشتر بر تولیدِ آثاری در حوزههای ادبیات و موسیقی متمرکز بودهاست.
از او دو مجموعه شعر با نامهای «بیدوربین به دیدارِ تو» و «اعلامیهای دیرهنگام برای یک مرگِ معمولی» به انتشار رسیده و ترجمههایش از شعرِ عربی تحتِ عنوانِ «عشقِ بدونِ مرز» منتشر شدهاست و اولین رمانِ او با عنوان «سفیدپوستی که در دریای سرخ افتاد» در بهارِ امسال (همزمان با نمایشگاهِ کتابِ تهران) توسطِ نشرِ آنیما ارائه میشود.
همچنین بهزودی ترجمهی او از چهل ترانهی برترِ لئونارد کوهن به همراه شرح و تحلیل منتشر خواهد شد. او هماکنون مجموعهای از گفتههای استادان ذن تحت عنوان «بیشهی ذن» را در دستِ ترجمه دارد.
آرش افشار ضمن انتشارِ اینترنتی چندین تکآهنگ با صدای خودش و ساختِ آهنگها و ترانههایی برای خوانندگانِ دیگر (هلن، رضا یزدانی، روزبه نعمتالهی و…) چند پروژهی موسیقی را بهعنوان تهیهکننده و آهنگساز دنبال میکند.
او همچنین طراح و مدرسِ «کارگاهِ آزادِ ترانه» با موضوعِ آموزشِ ترانهسازی و ترانهسراییست که تاکنون در شهرهای تهران، اهواز، ساری و یزد برگزار شده است.
از مجموعهی «بی دوربین به دیدار تو»، انتشارات فصل پنجم، تهران ۱۳۹۲
۱
زبانِ آب را نمیدانم
من از عبورش عکس میگیرم
آب از عکسِ من عبور میکند
۲
بی تور
به تماشای پروانهها میروم
بی دوربین به دیدارِ تو
۳
تلاشِ بیهوده میکند این زن
فالِ من
در فنجانِ توست
۴
آغوش تو ای کاش انتهای جهان بود
جای دنجی
برای جاندادن
از مجموعهی «اعلامیهای دیرهنگام برای یک مرگ معمولی»، انتشارات آنیما، تهران ۱۳۹۷
برای بهارهای گمشده
لپتاپ را که باز کردم
بهاری گمشده
به خانه ریخت.
شعرِ تازهات آمد
اتاق را جارو زد
و به گلها آب داد
بعد دو استکان آورد
که گلویی تر کنیم.
یکشنبه از تنهایی میگذشت
من نمیگذشتم
در سینهام پرندهای ماندهبود
که سمتِ تو را میپرسید…
با شعرِ تازهات
ورقبازی کردیم
بعد من ساز زدم
و آخر
که پیشانیام را بوسید
شناختمش.
برای دوست
چگونه است
که تو با دهانِ من حرف میزنی
و من انگار بارها
با لبانِ تو بوسیدهام.
راستی چگونه است
که تو در شهرِ باران میخوانی
و من اینجا خیس میشوم.
برای پایان
تمامِ راه در پی راهی بودیم
که پاهای خستهمان را
از کفشهای اشتباه جدا کند
معنای رنگها را نمیدانستیم
و اسمِ درختها را
تنها در کتابها خوانده بودیم
تو یادت نیست
من دوستهای زیادی داشتم
که پیش از آنکه بمیرند
برایشان مرثیه گفتم
از ترس اینکه خودم زودتر مرده باشم
حالا همان وقت است
«حالا» کلامِ درستی برای شروعِ دوباره نیست
همیشه همان وقت است
و همیشه بخت با آدمی یار بوده است
حتا اگر با دو آس
به یک سِوِندوز ببازد
تصمیم دارم از فردا
دوباره همان باشم که بودم
درست مثلِ همین امروز
درست مثلِ همین بخت
که همیشه با من یار بوده
حالا اسمِ بیشترِ درختها را بلدم
و چند رنگِ تازه را در عکسهایم بهکار بردهام
و اتفاقن کمتر دلم میخواهد
از مردن بترسم
من دوستهای زیادی داشتم
و بعد دوستهای کمی
و بعد دیگر خودم تنها بودم
وقتی دوباره نگاه کردم، هیجکس نبود
و برای همین تصمیم گرفتم که از فردا
آن قابِ خالی
دوباره خالی بماند.
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید