اشعاری از لیلا درخش
لیلا درخش ششم امرداد هزاروسیصدوپنجاه وهفت ،ازپدری ومادری اصالتا آذری ،در تهران زاده و درمحیطی فرهنگی تربیت شد.اودانش آموخته ی زبان وادبیات پارسیست.پس ازاخذِ کارشناسی ادبیات پارسی ،تادکترا به طورتخصصی واردِ حوزهی پژوهشِ شاهنامهی فردوسی وزبانهای باستان وتطبیقِ اساطیرشد. دراین مسیراو افتخارشاگردی استادانِ برجسته ای ازجمله ؛دکترمیرجلال الدین کزازی ،دکترژاله آموزگار،دکترجلال خالقی مطلق،جناب آقای میرعلی سیدسلامت،دکترتقی پورنامداریان ،دکترسیروس شمیسا،دکترعلی اصغرحلبی،دکتررقیه بهزادی ….را داشته است.
لیلادرخش ازسالِ ١٣٧٨ کارتدریسِ ادبیات راازدبیرستانِ فرزانگان تهران آغازکرد و بعدها دردبیرستانهای شهید مهدوی،زهره تهرانی،صبا،وبعدها درسوره وهنرهای زیبا ادامه داد.
اوعلاوه برحوزهی ادبیات درزمینه مستندسازی نیزفعالیت داشته است ازاین جمله آثاراو میتوان به مستندزندانِ زنان، دخترانِ مدرسه وخوابِ پریشان اشاره کرد.
اشعاری از او :
۱
کوتاه بیا
سخت نگیر
امان بده
گاهی!سرازیر شانه ات شوم
تو عمامه پیچ بوسه هایم شو
من آرام تَر از دستار حسنک
اینبار مرتب
بپاشم بر تاریخ مردانه ای که تورا به دار می برد
تو نفسهای آخرت را به کوهها بسپار
یابر پشته ی همین کولبران
من،اما
تنم را
میان آخرین قطره ی قنات خشک شریعتی
هدر دهم
تو وضو با آب های جاری من بگیر
قامت ببند
مکبران صدا می زنند
زود باش
شاید امشب تو را دو رکعت خواندم
شاید !!!
شاید به پای ایمانت ماندم
شاید!!!
ای ایمان بعد ازاین
تو رسالت ناتمام کدام پیامبری؟
من زخمهای زیر تحت الحنک توام
مرا روی شانه ات بریز
مسلمان باش ،بریز
تو ناخوانده ترین محمدی بر این بشارت که منم
بگذار شعر باشم در آخرین اعجازت
نبوتت را چتر کن بر شانه ام
رَگ بزن مرا رَگ
می خواهم تمام أوراد جهان
بوی خون دهد
بوی خونی که میان رگهای من سیاه تَر از نفت خاورمیانه است
ملی کن مرا
در آخرین روزهای اسفند
به انحصار درآور
برای شبهای بی شعر
من از فرداهای مبادا می ترسم
از خشکیدن نفتهای درونم بیشتر
راستی اگرخشک شد؟
چگونه آتش کشم تورا
وقتی نشسته در تن منی؟
۲
نخوانده ام
تو را
ازمتن داستانْ
از تذهیبِ حاشیه ای برمتن
یاتعبیرِگرمِ بازِیک آغوش
گذاشتمت کنار
درآبِ جاری معبد
بیرون کشیدمت ازخود
ازدود
ازکام
از پُکِ تلخِ آخرین سیگار
ریزتراز ریزگردِمعلق اهواز
درهوای خسته از کویرِبندری
دردانه های ترشِ اناری که دانه شد،
طلسم معصیتی
باید
درپرده هاش که شب براندازد
رازی
شاید
شکسته ای برسوادوبیاضِ تنم
مُسلطی بر ریزوضعیفْ نوشته ای که منم
تندمی خوانی
قلمتْ غباریست برنقشِ صفا
باید
شرحی نویسدطالب
براین مرکّبِ خوش خوان
شب درسکوت
وکویردر رقصِ آب
ازرنج مرنجاب
همه
باکنارتوزیباست
باستاره ها
در روانِ ریگها
رها
روان ترازآب شدنِ یخِ مغرورمشرقی که منم
وتو
وحشی تَر ازصلابت هزاره ها
دورترازدوره ی مادرشاهی
بزن
بخوان
بساز
سازه ای درشنُ شنزار
۳
خط می خورم ازسطر
به دور
ازدور ها به مرز
به درد
از کوچه صدای جیغ زنی می آید
.
.
هنوز
نمرده بودی
خدا
جوانمرگ شدی
.
درابتدای سطرهایی که هدیه شد
.
زود پر پر شدی
زودتر از چهل سالگی من
.
.
وقتی
پر شده بود از من درآیینه
رنگ دانه هایی از جنس خیال
با وسعت چهل سال فاتحه
تو مُرده بود ی !!!
.
.
بوی شمامه می دهد تمام تنم
جامانده
دستی از تو در خصوصی ترین اعضای تنم
بندهایی خصوصی تَر از
اشک
قلب
حافظه
وحواسم که مدام پرت می شود
پرت تر از بی ربطی آیه ها
نشانه ها
و تمام رد پای زنانگیم
در حجله های زود رس
زود رس تَر از بلوغ
تو مرده بودی
و من هنوز صدا می زدم تورا
قبل تر
صدا می زدم
قبل تر از مرگ
خاک دهان گور را می بست
من در آخرین نفس داغ از زنده به گوری ام
می خواندم تورا
آنقدر خواندمت تا زاییده شدی
در خون
در جنگ
در لابه لای قصیده های عرب
از تن به آلوده ترین گِل
مرا به حجله بردند
پیچید درد
در تن عروسک
و مچاله شد تمام دامنش
کجا بودی آن زمان
جز مرگ کجا بودی ؟
که فریاد می زدم تورا
.
.
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید