اشعار شاعران ایرانی در حمایت از اعتراضات مردم ایران
“دو قلب و کشالههای ران”
تو بزرگ شدهای شیرین!
در ایران بزرگ شدهای
یعنی به سن زندان رسیدهای.
قد کشیدهای
آنقدر که بتوانی کشیده شوی در کوچه در خیابان
در حضور این درختان به ظاهر سبز
وقتی تو را بر سیاهی خیابان کشیدند و بردند
چیزی بر سرم آوار شد
بوی باران آمد
مرا ببخش که نمی توانم باران را نادیده بگیرم
حتی اگر تو بزرگ شده باشی و سن زندانت باشد
سن کشیده شدن در کوچه در خیابان.
ببین چه زیبا شده آسمان!
چه ابرهایی !
چه بارانی بشود!
هوا شیرین است!
حیف نیست ابرها به هم بپیچند تو نبینی؟
حیف نیست کوهها سبز و خنک باشند تو نباشی؟
تو که زیبا و غریبی
مثل عشقبازی ابرهای آبی
مثل لجبازی سبزی یک گیاه
که ریشه دوانده در دل آسفالت
چرا استعاره بگویم
چرا نگویم مثلِ سرخی گرم خون تو
بر سیاهی سرد خیابان.
خونی که از کشالهی رانَت
از کفش نارنجی پارهات بیرون جسته بود.
(یکی به دیگری گفت: به گمانم ماهانهاش است)
ندیدند که سینهات پاره بود
خون از قلبت بود یا پستان چپت؟
خونی که از سرخرگ تو به سیاهرگ خیابان میریخت
شاید فردا که بیدار شوم ببینم
خیابان هزار شیرین زاییده است
شاید به هر درختی برسم بگویم: عیدت مبارک شیرین!
نمی گویم تولدت مبارک
واقعی نیست، تازگی یادش گرفتهایم
اینجا کسی متولد نمی شود
اینجا از شکم مادر پرت میشوی وسط جهنم
وسط چند هزار آدمفروش، چند هزار آدمخوار
و ما گوشتهایی وحشی و لذیذ
برای فروختن، برای خوردن.
اینجا همه شاعرند
اما حیف است تو شاعر باشی
یکی باید باشد که شاعران برای او بنویسند
یکی که موضوع شعرها باشد
به ماهیهای رودخانه نان خشک بدهد
برای گربههای ولگرد دل بسوزاند
قلبش کمی تندتر از حد معمول بزند
صدایش کمی بلندتر از حد معمول باشد
بینیاش کمی معمولی باشد
و سیگار را کمی عمیقتر پک بزند
“نه” تکیه کلامش باشد
حتی اگر موافق چیزی ست بگوید: نه!
شیرینی باید باشد که شعر نگوید
شیرینی که برایش شعر بگویند
اما شاعران به زیبایی شناسی در پیکرهی تو پی نبردند
در رانهای خونیِ آغشته به آشغال کوچه و خیابان چه زیبایی باید باشد؟
تو را بر آسفالت خیابان کشیدند
تو تنها نبودی شیرین!
ای اسب سرکش!
تو دو قلب بودی با چهار کشالهی ران
ببین! من هم زخمیام.
خیابان با درختهایش شاهد ماست
خیابان تشنه ست سیراب نمیشود
تو میروی
و من تو را تنها به رویاهای خودت می سپارم
زیباتر از رویاهایت چیزی در اطراف من نیست
تو میروی
مرا از تو دور میکنند
چیزی بر سرم در سرم آوار میشود
ببین چه گونه از آسمان به زمین
از زمین به آسمان می گردد
سری که در دَوَران است
ببین چه گونه رو به ابرها میخندد
سری که در دَوَارن است
به چهارراه به ساندویچی به سطل بزرگ آشغال مینگرد
سری که در دَوَارن است
به میدان به بانک به مسجد به بانک مینگرد
سری که در دَوَارن است
به “سر زد از افق”، به مهر، به خاوران، به آبان میرود
سری که در دَوَران است
به آذر به مختاری به پوینده به گلو به آخ! میرود
سری که در دَوَران است.
دور می شود
میرود در کوههایی با یک رج بلوط یک رج گل زرد
رو به دوردستها رو به خیابانها مینگرد
لبخند میزند
آرام میگیرد
آرام میمیرد
سری که ایستاده
سری که تنهاست.
(سروده آبان ۹۷ ، بازنویسی آبان۹۸)
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید