انقلاب نه، بی نظمی سازنده
بازنگری جنبش ۱۹۶۸، نگاهی به فرانسه
انقلاب نه، بی نظمی سازنده
نوشته کلود ریفرت*
ترجمه محسن صفاری
- دانشجویان نمیتوانند انقلاب کنند؛ حداکثر میتوانند باعث انفجار یک انقلاب شوند.
- راست افراطی و فاشیستها سرسختانه بیبند و باری، ضعف، بینظمی، و گسستگی در «جوامع بورژوایی» را مستمسک قرار داده، تا خود را به عنوان قهرمانان نظمی جدید جا بزنند.
در سال ۱۹۶۸ مقالهای تحت عنوان “بی نظمی جدید” نوشتم که این مقاله در گرماگرم حوادث با عجله نوشته شدهبود. هیجانی که در این مقاله وجود دارد ممکن است امروزه باعث تعجب شود. اما لااقل من به انتظاراتی که حوادث ماه می را منادی یک انقلاب میپنداشتند هیچ اعتباری ندادم. من تاکید کردم که فعالیت دانشجویی با واقع بینی جدیدی همراه بوده است. این برخورد با اکثر تفسیرهای دیگر تضادی آشکار داشت. تفسیرهایی که یا توجهشان معطوف به نجات بخش و اتوپیایی بودن جنبش بود، یا به خاطر تبلور نیافتن اصولی روشن در آن، جنبش را سرزنش میکردند. در نتیجه گیری مقاله نظر دادم که “انقلاب بلوغ یافته است”. زیرا کسانی که طرح این انقلاب را بنا کردند بدنبال رویارویی با رژیم موجود و جایگزینی آن با رژیمی دیگر نبودند و زیرا خواستهشان برای تغییر زندگی، اگر چه رادیکال، اما بر پایه اسطوره “جامعه پاک”، اجتماعی خالی از تفاوتها و تضاد نبود.
در سال ۱۹۶۸ مردم در سطح وسیعی دچار هیجان بودند. حتی شخصی مانند ریمون ارن، که معمولاً در حفظ هیجان خود محتاط است، از این هیجان عمومی بری نماند. واقعیت ساده این است که در آن زمان غیر ممکن بود بدون رها کردن موضع خود به عنوان یک ناظر صرف، به درکی از سیر حوادث دست یافت؛ و اضافه میکنم که اکنون، پس از ۲۰ سال، آنان که سعی میکنند تاثیر می ۱۹۶۸ را به حداقل برسانند، و کوشش نمی کنند تا مانند هر موّرخ شایستهای شرایط گذشته را به صورت زنده ببینند، از عامل اصلی درک (تاریخ) غافل ماندهاند.
شاید بهترین کار یادآوری چند حادثه کوچک باشد. هیچ یک از کسانی که در دانشگاه کار میکردند – یا در یک دبیرستان، آزمایشگاه علمی، بیمارستان، یا هر یک از جاهای بیشمار دیگری که تظاهراتی در آن جریان داشت – قادر نبودند در حالی که اقتدارشان، یا اقتدار همکارانشان به چالش کشیده میشد، تفسیری بیطرفانه از حوادث داشته باشند. بسیاری از مواجه شدن با سوالات مشکل دوری کرده بودند اما حتی آنان در بخشی از وجود خود، که تلاش داشتند از آن چشم بپوشند، تحت تاثیر قرار گرفته بودند. در آن زمان من وقتم را بین پاریس و کان تقسیم میکردم، و گرچه بعضی اوقات اشخاصی را میدیدم که خونسرد باقی مانده بودند، اما، هرگز ندیدم کسی بی تفاوت باشد. تنها چند اشاره فضا را داغ میکرد. به عنوان نمونه در سالن کنفرانس سخنان استادان اغلب به وسیله دانشجویان قطع میشد. به طور غیر مترقبه از آنان خواسته میشد از تدریس خود دفاع کنند، و یا قوانین حاکم (آموزشی) و سیستم درسها و امتحانات را توجیه کنند. یا دانشجویی جلسه را قطع میکرد تا حضار را به شرکت در یک تظاهرات خود جوش تشویق کند. استادان این اتفاقات را فراتر از حمله به جلسات خود میدیدند: اعتماد به اقتدار آنان از بین رفته بود و، خواسته یا ناخواسته، مجبور بودند مقرررات معمول خود را رها کنند و در حوادثی غیر قابل پیش بینی آنان نیز بازیگر باشند. رویهم رفته همه آن اتفاقات کوچک تعیین کننده ماهیت می ۶۸ بودند. در حال حاضر خاطره آن همه بحثهای صریح سیاسی و دعواهای خیابانی روبه فراموشی است.
میتوان استدلال کرد این مساله نشان میدهد که ارزیابی حوادث بهگونهای که پیش آمدند به چه پایه غیر ممکن است. در آن فضای تبدار چگونه کسی میتوانست بی طرفی ضروری برای درک مسائل را داشته باشد؟
اما باید پرسید، به عنوان مثال حتی در شرایط معمولی زندگی، واقعا معنی بی طرفی چیست؟ آیا زندگی در یک دموکراسی بدین معنا نیست که، به عنوان یک اصل، ما بایستی قضاوت خود را بکار گیریم؟ آیا نوعی بی تفاوتی نیست که مانع از عمل میشود، که باعث میشود اقتدار سنتی و نوعی اطاعت اتوماتیک به نظر طبیعی آیند، و وقتی روحیه پایین است مخالف را به سکوت وامی دارد؟ اما از سوی دیگر، در شرایط غیر عادی، آیا ناگهان ضرورت داوری کردن پیش روی ما نیست، آیا نباید به آنان که بالاتر از ما ایستاده اند و آنان که پایین تر از ما قرار دارند نگاهی تازه بیفکنیم و بی پرده صحبت کنیم؟
هر انقلابی از این ویژگی متناقض برخوردار است. از یک سو، آنچنان در آتش هیجان میدمد که برخی، در هر طرفی که باشند، قوهی تمیز بین واقعیت و تصور، ممکن و غیر ممکن را از دست میدهند. از سوی دیگر، اراده اظهار نظربرای جدا کردن حق از ناحق را، نه تنها در میان آنان که هرگز در مورد حقوق قانونی خود تردید نداشتند، بلکه در میان آنان که به سکوت و تسلیم خو گرفته بودند، آزاد میکند.
پیش از این من نپذیرفته بودم که در سال ۱۹۶۸ انقلابی رخ داد و یا حتی این سال سرآغاز انقلابی بود؛ لذا چگونه میتوانم اظهار نظر آخرم را توجیه کنم بدون آنکه برچسبی غیر واقعی به می ۶۸ بزنم؟ به گمان من مشکل توصیف می ۶۸ نباید مانع از این شود که برای توضیح آن از سنتهای انقلابی استفاده کنیم – مشروط بر آنکه اسیر تعاریف نشویم.
دوباره میگویم، ۱۹۶۸ انقلاب نبود. دلیل اصلی این که ناآرامی اساساً در دنیای خوابگاههای دانشجویی محصور شده بود، اگر چه اثرات آن به بخش قابل توجهی از جمعیت رسید. دانشجویان نمیتوانند انقلاب کنند؛ حداکثر میتوانند باعث انفجار یک انقلاب شوند. در این مورد تنها بخش خیلی کوچک از آنان بدنبال پروردن چنین ایدهای رفتند؛ توده آنان این ایده را حتی به خواب هم نمی دیدند. علاوه بر این، همدلی و حتی حمایتی که کسب کردند هر گز فراتر از حد متوسط نبود. هنگامی هم که کارگران، یقه آبی و یقه سفید، بسیج شدند، درخواستهای محدودی داشتند که تهدیدی برای قدرت دولت نبود. انبوه گستردهتر جمعیت اختلاف نظر داشتند. برخی از آنان خواستار دولتی متفاوت، اما نه سیستمی متفاوت بودند.
با این همه، نا آرامیای که جامعه را مدتی در خود فرو برد، اگر چه منجر به قیام و یا جنگ داخلی نشد (برای ساکت کردن کسانی که این بحث را مسخره مییابند باید بگویم که این نا آرامی هیچ نتیجه ملموس پایداری بدست نیاورد)، اما از بعضی جنبهها یاد آور جوشش انقلاب در انگلستان در اواسط قرن هفدهم، و در آمریکا و فرانسه در قرن هجدهم، و در روسیه در قرن بیستم بود. البته این نا آرامی تنها یکی از اجزای یک انقلاب است، اما به میزانی که قابل چشم پوشی نیست از شرایط معمول یک انقلاب دور است. این گونه نا آرامیها، در مدّت زمانهای متفاوتی که به طول میانجام، موجب خیزش نوعی دموکراسی غیر قابل کنترل میشود که، اگر چه ممکن است همه آثار آن از بین برود، حتی برای همیشه از بین برود، با این همه آشکار کننده آرمانهای ویژهای در دنیای مدرن است. انقلابات بزرگی که از آنان یاد کردم شاهد همگرایی غیر منتظره خواستههایی بودند که بعضی اوقات منافع و اعتقادهای متضادی را حول خود بسیج میکرد. آمیختهای از اعتراضات انفجاری، از یک سو ناشی از ویژگی قدیمی معیارهای اخلاقی و نهادهای حاکم بر جامعه، و از سوی دیگر ناشی از مدرنیزاسیون، با همه عوارض مخرب اش، به وجود میآمد. در همه این موارد ما شاهد رهایی چشمگیر بیان (از قید و بند)، تکثیر جزوات، فراوانی نطقهای آتشین، موعظهها، و شعارها، و هم زمان ایجاد یا گسترش ناگهانی فضایی عمومی هستیم، که در آن، مردمی که تا آن زمان از حضور دیگری بیخبر بودند، خواه به علت بیگانگی واقعی از یکدیگر و خواه به این دلیل که علیرغم داشتن زندگی مشابه یا اشتراک در محل کار بیتفاوت بودهاند، اکنون گرد هم میآیند و درگیر در دیالوگی پر شور میشوند. کیفیّت این فضای جدید، این زمینه جدید بحث و گفت و شنید، آن چنان بود که افرادی که فاقد توانایی و یا اقتدار لازم برای بیان خود و یا برای عمل به نام خود بودند، ناگهان حضوری عمومی یافته، بدنبال حریفان بحثی بودند که از نظر آنان جانشینانی برای مخاطبان عمومی باشند، و جهد میکردند که برای قلمرو خود، یا برای کل جامعه به وضع قوانین بپردازند.
در هم شکستن تابوها و برانداختن عرفهایی که برای هر کس جایگاهی خاص در جامعه تعیین میکرد، شکوفا شدن سخنانی که تا آن زمان از نزدیک تحت نظارت قرار داشتند، و ازدیاد ابتکارات فردی یا جمعی که پیام آور قیام (تصویر سنتی از انقلاب) نبودند به عنوان نوعی از همگرایی اجتماعی، گشایش شکافی که جابجایی افراد و تبادل ایدههای جدید را میسر میسازد. این یکی از جنبههای پدیده انقلابی است. من آن را به منظور بزرگداشت آنچه که دمکراسی غیر قابل کنترل نامیدم برجسته نمیکنم. از ابهامهای آن نیز بیاطلاع نیستم. اما ظهور فضای جدید عمومی، آزادسازیای که در انقلابات به شکل موروثی میبینم، همراه با فروپاشی حیات اجتماعی – همه اینها را در می ۶۸ میبینم. بگذار آنان که تنها حرفها و اعمال مضحک را به یاد میآورند در حالی که بر لرزش مسرت بخش سنت ها چشم میبندند، نگاهی تازه و با تآمل به انقلابات داشته باشند.
برخی تحلیلگران ادعا میکنند که سیر اتفاقات همواره از میزان آگاهی شرکت کنندگان در این اتفاقات پیشی گرفته، هیجان آنان را به دیده تحقیر مینگرد. اما اگر اشتیاق، زیاده رویها، خشم، و تبدیل افراد صلحجو و ساکت قبلی را به پاتیزانهای پر حرارت فراموش کنید، هر گز به واقعیت یک انقلاب نزدیک نخواهید شد؛ و اگر اینها را نبینید، بیهوده سعی میکنید که آن را بفهمید. اگر بر قضاوت در مورد احساسات و عملکردهای شرایط غیر عادی با معیار عملکرد عادی اصرار دارید، در آن صورت آن را صرفاً هذیان و یا آنگونه که کسانی دیگر گفتهاند یک نمایش جمعی روان پریشی خواهید دید. از سوی دیگر، اما، اگر سعی کنید آنچه را درک کنید که واقعا در یک تظاهرات، اگر چه سر در گم اما مصممانه، گفته میشود، آنچه که جسارت بیانش نه تنها مخاطبان را بلکه پیش و بیش از هر کسی خود شرکت کنندگان در تظاهرات را متعجب میکند؛ اگر فراتر از احساسات لحظهای را بنگرید و استدلالهای متفکران مورد احترام همگان را از صحنه خیزش یک قدرت ناشناخته اجتماعی و شکنندگی حقوق دموکراتیک جدا کنید، در آن صورت از خود خواهید پرسید که شاید ماه می ۶۸ نه یک عارضه، بلکه بیان گسستگیای بود که جامعه دموکراتیک عمیقا بر آن سر پوش گذاشته است.
بعضیها خواهان یک تحلیل علمی از می ۶۸ هستند، میخواهند علل بروز آن به جزئیات بررسی و اثرات آن به دقت اندازهگیری شود. میپذیرم که علل بروز آن اغلب جای تفسیر دارد. اما در جریان یک تحلیل ویژگیهای خاص حوادث در خطر محو شدن قرار دارند. بسیار وسوسهانگیز است نتیجه بگیریم که تاریخ میتوانسته بدون چنین حوادثی به مسیر خود ادامه دهد. این گونه رویکرد تنها به می ۶۸ محدود نمیشود؛ این رویکرد نماد یک بینش کلی است. تکیویل (tocqueville) آنچنان مصمم به نشان دادن تداوم تاریخ فرانسه از زمان رژیم قدیم تا پادشاهی جولای بود که نهایتاً انقلاب به نظر او بی ثمر و انحرافی پر هزینه آمد، اگر چه او نسبت به اهمیت چشمگیر و جهانی آن متقاعد شده بود. چند مورّخ منکر شدهاند که اصطلاح «انقلاب» را میتوان بدرستی در مورد حوادث دهه ۱۶۴۰ که انگلستان را به لرزه درآورد، و یا حوادث آمریکا در جریان جنگ استقلال به کار برد؟ خطر مخالفت بدون تردید آن است که انقلابات را از راه نگاه به علائمی کاملا واضح در سر آغاز آنها کلبدشکافی کنیم. آنگاه است که همراه با مال خود کردن پیام اصلی انقلاب به وسیله مکاتب مختلف، مکانیزم مراسم بزرگداشت آغاز میشود.
در حال حاضر مراسم بزرگداشت می ۶۸ در وجه غالب آن مراسم خاک سپاری است. پس از گذشت بیست سال**، ما هیچگونه گرامیداشتی برگزار نمیکنیم. ممکن است برای یک ناظر ساده لوح این فراموشی سوالبرانگیز باشد. من وسوسه میشوم بگویم بیاهمیتی می ۶۸ گواهی بر این واقعیت است که جامعهای که در آن زندگی میکنیم زندانی بیهودگی خویش است. راه و رسم روشنفکری که همیشه مبتکرانه است. نه دیگر کاپیتالیسم در صندلی اتهام قرار دارد و مارکسیسم در صندلی قضاوت، و نه دیگر جامعه مصرف کننده، فرهنگ عامه، و کنترل مطبوعات در جایگاه متهمین، و جامعه شناسی نقادانه در جایگاه ریاست. این سوژهها هنوز در جریاناند، در واقع پایان ناپذیرند، اما در حال حاضر هر گونه صحبت از محکومیت چیزی به نظر دور از نزاکت میآید. بهنظر بسیار فرهیخته تر است که به صورت ظاهر قضایا بپردازیم، از زوال اجتماعی صحبت به میان نیاوریم (که به معنای آناست که زمانی انسجام اجتماعی وجود داشته است)، بلکه تنها از دست شستن از هر گونه سناریویی صحبت کنیم که در آن شور و هیجان انسان وجود دارد.
نشانه خاصی از این عارضه تفسیر ژیل لیپوتسکی ( jilles lipovetski) از می ۶۸ است : «انقلابی بدون هدف، بدون برنامه، بدون قربانی و بدون مجرم، و بدون رهبری سیاسی. می ۶۸، علیرغم آرمان گرائی سرزنده آن، جنبشی سست و درهم و برهم بود. » این نویسنده مدل خاصی را برای ایجاد ساختار اجتماعی در نظر دارد، مدلی که مورد نظر ایدئولوژی مارکسیستی از نوعی است، که اعضا حزب کمونیست بدان اعتقاد دارند. البته آنها هدفی داشتند: ایجاد یک جامعه کاملا عقیدتی؛ آنان برنامهای نیز داشتند: تصرف قدرت دول؛ آنها در رویای نابودی دشمن طبقاتی و محاکمات بی پایان اشرار بودند؛ لذا آیا باید «انقلاب» ۱۹۶۸ انقلابی «بیتفاوت» نامیده شود زیرا که از این ایدئولوژی برید؟ و آیا باید جوانانی که بر علیه دگماتیسم و خودکامگی بوروکراتها شوریدند «سست» به حساب آیند تنها به این دلیل که شهوت خون نداشتند؟
لیپوتسکی، در ارتباط با این تز که انقلاب دمکراتیک و آزادی تدریجی فردگرایی در هم میآمیزند – تزی که اصلش را به تکیویل منتسب میکند، گر چه تنها بیانی از برداشت خود او است – بدون درنگ، در روی نهان تجلی آرمانهای اشتراکی، حمله نهایی فردگرایی را شناسایی میکند. بی تردید او این حمله را در همه جا شناسایی میکند، هنگامی که فضای عمومی خالی است، یا هنگامی که فضای عمومی مملو از افراد است. تکیویل بین دو جنبه از تجلی فرد تمایز قائل شد: انزوایی که باعث رویکرد فرد به خویشتن خود میشود، و عدم وابستگی. حساسیت جامعه شناسانه او از شفافیتی کافی برخوردار بود تا درک کند که انزوا باعث گم شدن فرد در باور رایج عمومی میشود؛ او به خوبی از رابطه بین فردگرایی و دنباله روی آگاهی داشت. شاید تنها خطای او، با توجه به برخوردش با خیزش یک نیروی اجتماعی که قادر به شکل دهی همه ما در قالبی واحد است، نشان ندادن شکلهای متنوع دنبالهروی بود. اما در همان مسیر الهام بخش اندیشهاش، بدون تردید در مییافت که خلوت گرایی و خودشیفتگی معاصران ما از جلوههای دنبالهروی هستند؛ و او این دنبالهروی را با احساس استقلال که به نظر او به همان اندازه برای زندگی دموکراتیک اساسی بود، در هم نمی آمیخت.
با این همه احساس استقلال، اشتیاق اندیشیدن و عمل کردن به شیوه هایی درچالش با قیودی که اجباری به حساب می آیند، را تقویت میکند. این احساس استقلال در تناقض با احساس اجتماعی قرار ندارد. گسترش وسیعتر این احساس باعث فعال شدن بیشتر جامعه، گفت و شنید عمومی غنیتر و ساختار سرزنده تر روابط بین افراد و گروهها میشود. به عبارت دیگر آزادیهای فردی و آزادیهای سیاسی دوام بخش یکدیگرند. کوشش برای توصیف آنچه که در می ۱۹۶۸ اتفاق افتاد به عنوان تقابل جمعگرایی و فردگرایی، که در آن دومی پشت سر اولی پنهان شده باشد، چشم پوشی از چیزی بود که بیش از همه اهمیت داشت؛ و آن ناتوانی در درک این واقعیت که تاکید بر فردیت افراد – با ابتکارات خود آنها و عدم تکریمشان در برابر زور، یا اجازه ندادن به انقلابیون حرفهای برای دستور دادن به آنها و بکار بردن همان زبان چوبین – خود بخشی و قسمتی از کل اراده ایجاد فضای عمومی وسیعی بود که در آن مسائل مورد علاقه همگان پاسخ داده شود.
مقاله من عنوان نسبتا تحریک آمیزی داشت: «بینظمی جدید.» تصویر بینظمی اغلب دیگران را به محکوم کردن آن تحریک میکند یا موجب خشم آنان میشود. همان گونه که میدانیم این موضوع زیرکانه بوسیله راست افراطی و فاشیستها بکار گرفته شد تا سرسختانه بی بند و باری، ضعف، بی نظمی، و گسستگی در «جوامع بورژوایی» را مستمسک قرار داده، و خود را به عنوان قهرمانان نظمی جدید جا بزنند. اما من این تصویر را بکار گرفتم تا سعی کنم نشان دهم که می ۶۸ حملهای به نظم موجود به منظور جایگزینی آن با نظمی بهتر نبود – نظمی که معرف آن ترور و ایدئولوژی خشک اجتناب ناپذیر باشد – بلکه بیانگر خواستهای برای نوعی بی نظمی بود که در جهت منافع جامعه باشد، چالشی همیشگی برای قدرتهای موجود، و این که این جنبش بسیار دلبسته اعلام مشروعیت و به رسمیت شناخته شدن خود بود. البته گروه بسیار کوچکی به چالش کشیدن قدرتهای موجود را با امید به سرنگونی کامل نهادهای موجود درهم آمیختند. اما، آنچه که دارای اهمیت دیدم – و هنوز به نظرم چشمگیر است – این بود که خلاق ترین عناصر، اگر چه دارای مضامینی از مارکسیسم یا جامعه شناسی نقادانه بودند، با تصمیم گیری برای هم آوایی با مردم این گروه را متحول کردند: هم آوایی با آنان که مسئول اداره نهادی بودند (ترجیحاً نزدیکترین افراد به خود)، اما در همان حال با مردم ناشناسی که در خیابان با آنان مواجه بودند، مردمی که عادت داشتند سر و ته امیال و خواستههای خود را آنچنان قیچی کنند که با آنچه که از آنان خواسته میشد، خوانائی داشته باشد.
در نظر ندارم به ارزیابی این مساله بنشینم که آیا بکار گرفتن انتقاد اجتماعی در مورد مردم ساده لوحی نبود، و یا این که چنین کاری تا چه میزان سوال بر انگیز میتوانست باشد، از آنجا که ما هنوز در تعقیب غولهای مطلق بودیم : سیستم، جامعه، قدرت. منظورم این است که درسال ۱۹۶۸ زبانی جدید و روش جدیدی از کنش متولد شد. ارجاع به اصول بزرگ دیگر کافی نبود؛ حتی اغلب مشکوک به نظر میرسید. تئوریای هم که الهام بخش آن انضباط حزبی بود مورد تردید واقع شد. موضوع اساسی این ایده
بود که فرصتهای کنش هم اینجا هستند و هم اکنون، با نظارت کامل دیگران، در موقعیتهایی که اغلب یاد آور تولیدات صحنه تئاتر بود. و از این رو مواردی از زیر سوال بردنها، تحریک کردنها (که به ندرت منجر به اذیت و آزار میشد)، که هدف آن نه تنها افشای آنچه بود که گفتمان عرفی پنهان میکرد، بلکه همچنین افشای اعتقاد به نظم موجودی که موجب تداوم این پنهان کردن بود. در حقیقت این روال کار بود که به گسترش به چالش کشیدن اقتدار میدان داد، از یک محیط به محیط دیگر، از دانشگاهها به دبیرستانها و بیمارستانها، در مواردی به کارخانهها، قطعاً به خانوادهها، و حتی به کلیساها.
مفسرین در مورد قدرت کلام و لرزش اقتدار فراوان گفتهاند. اما آنان به تغییر ناشی از وارد شدن اختلاف عقاید به تار و پود روابط شخصی توجه کافی مبذول نکردهاند. در این مساله، من چندان نشانهای نمی بینم که گسترش فردگرایی به عنوان خواستهای جدید، آنچه را به حوزه تئوری ناب تعلق داشت به سطح عمل برگرداند. تغییراتی که از سال ۱۹۶۸ در روابط بین زن و مرد، والدین و فرزندان، معلمان و دانش آموزان، و حتی به شکل مبارزه علیه نژادپرستی (که بجای دمیدن در شیپور یک اصل اخلاقی، به پندار خود از دوست، «داداش» [buddy] متوسل میشود) به وقوع پیوست، به نظر من مهر آن خواسته را بر خود دارد.
در بازخوانی مقالهام دریافتم که مقاله در قرار دادن واضحتر می ۶۸ در چارچوب جامعه دمکراتیک موفق نبوده است. اگر ماه می باعث وقوع انقلابی نشد، تنها به این دلیل نبود که اساساً جنبشی دانشجویی بود، آنگونه که در آن زمان استدلال کرده بودم. بلکه بالاتر از هر چیز دیگر به این دلیل که دمکراسی سیستمی است که تضاد، به هر میزانی از شدت، در روالی منطقی جای خود را در درون این سیستم پیدا میکند. دمکراسی سیستمی است که اجازه خانه تکانی را به خود میدهد و امید به تغییر را خلع سلاح نمی کند. دمکراسی را نبایستی با کاپیتالیسم یا با حکمرانی بوروکراسی، یا با امپراطوری تکنولوژی اشتباه گرفت (مگر آنکه قرار باشد نه از طریق یک انقلاب بلکه بوسیله جنبشی برای استقرار استبداد جمعی از بین برود)، هر اندازه هم که بشکلی درهم تنیده و اسفبار با آنان مرتبط باشد.
سالها پیش، کاملاً تصادفی، به متن سخنرانیهای ژول میشل در سال ۱۸۴۷ در کالج فرانسه بر خوردم. گتن پیکن که آن مجلد را تجدید چاپ میکرد از کشف زبانی بسیار نزدیک به زبان می ۶۸ متعجب شده بود. البته، دانشجویان سال ۱۹۶۸ بهای چندانی برای وطن پرستی این موّرخ و یا گزافهگویی در مورد این یا آن فرمول قائل نبودند. اما، او به دانشجویانش همان چیزی را میگوید که فعالان ماه می میخواستند بشنوند. او از آنان میخواهد تا از «دایره جادویی» که به وسیله دیگران در آن نگاه داشته شدهاند خارج شوند. تقسیم کار غیر قابل تحمل دانشگاه را که به منظور تطبیق آنان با نیازهای دنیای بزرگسالان طراحی شده است تقبیح میکند. از دانشجویان میخواهد که به «راهکارهای باشکوه مدرن» اعتماد نکنند و با کسانی که از «کنش کلام» نفرت دارند به مبارزه بر خیزند. او احساس میکرد یک دانشجو، بالاتر از هر چیز دیگر، شخصی است که هنوز از قابلیت احساس کردن و خواستن بهره میبرد : «به زودی او تنگ نظر میشود، محدود در یک حرفه تخصصی؛ او دکتر، حقوقدان، یا بازارپیشه میشود. امروز او یک انسان است. هنوز به انسانیت علاقه مند است.» او دانشجو را دعوت میکند تا «آنچه را انجام دهد که برای او انجام نشده است»، تا به خود «آموزشی در جهت مخالف» بدهد. پیکن، که در مقدمهای زیبا سخنرانیهای میشل را معرفی میکند، اعتقاد دارد که مفهوم تاریخ از نظر میشل به بهترین شکل در یک جمله خلاصه میشود: «نظم مشخصترین دشمن میشل است.» با خواندن سخنرانیهایش دریافتم که همراهی خوب پیدا کردهام.
پینوشت:
* این مقاله که از ترجمه انگلیسی آن به فارسی برگردانده شده سالها در کلاسهای درس دکتر پیمان وهاب زاده مورد استفاده دانشجویان بوده و در آستانه سالگرد جنبش ماه می سال ۱۹۶۸ در فرانسه بهوسیله ایشان در اختیار مترجم قرار گرفته است.
** نظرداشت تاریخی این مقاله نسبت به تاریخ جنبش ماه می ۱۹۶۸ است. تاریخ وقوع آن تا به امروز، نزدیک به ۴۵ سال پیش است.
[مترجم]
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
محسن صفاری؛ مترجم ساکن ونکوور – کانادا است که نوشتن مقالات اقتصادی را از زمان دانشجویی با نشریه دانشجویی باران در لاهیجان آغاز کرده و تاکنون نیز ترجمههای زیادی از او در نشریات فارسی بهویژه شهروند بیسی و سایت شهرگان چاپ شدهاست.
کتاب «زمین، سیاره آسیب پذیر: تاریخ اقتصادی کوتاهی از محیط زیست» اثر جان بلامی فاستر را ترجمه کرده که در سال ۱۳۹۵ در تهران، توسط انتشارات جهان ادیب، منتشر شدهاست.
کتاب «تله ی پیشرفت، پژوهشی در زمینه های محیط زیستی فروپاشی تمدنهای باستانی» نوشته رونالد رایت در زمستان ۱۳۹۸ از سوی نشر چشمه انتشار یافت که تاکنون به چاپ چهارم رسیده، و نسخه صوتی آن نیز منتشر شده است. کتاب «انقلاب زیست بومی، صلح با کرهی زمین» نوشته جان بلامی فاستر را پاییز ۱۴۰۰ نشر چشمه منتشر کرد.
کتاب «تاریخ جهان در آیینه هفت چیز ارزان» از سوی همین انتشاراتی در آینده نزدیک منتشر می شود.