اِشنو ویژه با سوسن خانم
برای مادرم سوسن خانم، برای زادروزش
یک.
احتمالا کارمند ثبت احوال موقع تعویض شناسنامهاش فکر کرده او سواد دارد، یا شاید هم در آن لحظهی تاریخی یکی از ما فرزندان رشیدش همراهش بودهایم و خب چه معنی دارد که یک مرد غریبه مادر ما را با اسم کوچک صدا کند (درست است! نوشتن شاید صدا کردن نباشد، ولی بههرحال غیرت یک صفتِ کلهخر است که این چیزها حالیاش نمیشود…) خلاصه کارمند ثبت احوال با رعایت تمام پروتکلهای مربوط به حفظ احترامِ والدهی مکرمهی ما روی شناسنامهی او نوشت:
«سوسن خانم نبیزاده مشکول»
مشکول.
روستای زادگاهِ مادرم است؛ و در بلندیِ آنسوی رودخانهی «قیزیل اوزن» واقع شده است و با شنیدن اسمش لبهایم بوسه میشود، چون کوههایش اوشگون (ریواس) دارد. مادرم همیشه موقع خوردن اوشگون به ما میگفت: «ابروها را سالی یکبار با آب پوستِ اوشگون آبیاری میکنند» و ما هم به تبع او پوستِ اوشگون را به ابروهایمان میکشیدیم؛ و من سالی یک بار در هوای گرم از طریق ابروانم سردم میشد.
من مطمئنم این ربطی به اوشگون ندارد که من تقریبا ابرو ندارم؛ همچنان که ریزش موهایم به شاشیدنِ سگ مربوط نمیشود، چون هنوز هم وقتی سگی را میبینم که یکوری شده و روی سهپا قرار گرفته، به سفارش مادرم عمل میکنم که میگفت: »وقتی سگی در حال شاشیدن رو دیدین زود سرتونو بخارونین وگرنه کچل میشین… »
در مقابل شناسنامه که هر چه باشد چند جلد بیشتر از هر کارتی پاره کرده، کارت ملیِ تازهوارد، یک جوان خام محسوب میشد و احترام شناسنامه برایش واجب بود. لذا او نیز مادرم را «سوسن خانم» خطاب و ثبت ملی کرد.
و بدین ترتیب تاریخ ما به دو دورهی مهمِ «سوسنی» و «سوسنخانمی» تقسیم شد.
–
دو.
ما اهالیِ تبارِ «مَمَه جَفَر» (نام جدمان محمدجعفر بود) خواسته و ناخواسته به طرز غلیظی اگزیستانسیالیست هستیم:
ـ پدرم جهت اثبات استحکامِ دندانهایش برای من، سنگریزهای را بر میداشت و به هوا پرتاب میکرد و با دهان میگرفتش و میان دندانهایش خُردش میکرد؛ و بعد از نیمخندهای، او به دوردستها خیره میشد و من به او…
ـ محمدعلی (بعد از ازدواج به محمد خالی تبدیل شد) که جلودارِ تحصیلکردهی این تبارِ اگزیستانسیالیست بود، میگوید: «وقتی پول برای سوار شدن به تاکسی ندارم و مسیرِ درازی را پیاده میروم، تمام مردم شهر با انگشتِ تحقیر نشانم میدهند و میگویند:
»ببین! پیاده میرود «
و زمانیکه پول دارم و پیاده میروم، مردم با انگشتِ تحسین نشانهام میروند و میگویند:
«نگاه کن! پیادهروی میکند»
ـ تقی شبها گم میشد تا دیده شود…
و بارها خودش را کُشت که بگوید:
»نترسید! من زندهام «
ـ من برای رهیدن از چنگِ کُشندهی عشق به پشت پنجرهی طبقهی پانزدهم میروم و از آنجا نگاهش میکنم و میگویم: «نگاه کن! تو واقعاً عاشق آن دایرهای هستی که روی زمین قِل میخورد؟!…»
مریم، که بلندگوی مسجدِ روستا بهاش میفرمود «حی عَلی دانشسرا تا معلم شوی» و تقی میغُرید: «دکتر شو!» گوشهایش را با دو دست گرفت تا دیگران را نشنود؛ و سرانجام آن کرد که خود میخواست…
و
سوسن خانم مثل تمام زنها «نصفِ مرد»یست که در تبارِ مَمَهجَفَر هیچ نامی از او نخواهد ماند، چرا که ما میدانیم جهان به روایتِ نَرهاییست که تنها کارشان کاشتن است و رها کردن و رفتن و بازنگشتن…
سوسن خانم تمام دورهی سوسنیاش را یا درحال دویدن به دنبال تقی بود برای بازگرداندنش به مدرسهای که هرروز ازش فرار میکرد… یا در حال خواندنِ غمگینترین ترانهها برای “ساری اینَک” (گاو زرد) که میدوشیدش…
اما نباید سوسن را به این بازهی هرچند فراخِ از “دویدن در دشت به دنبال تقی” تا “نجوای وُکالهای اندوهناک در گوش ساری اینک” محدود کنیم؛ سوسنِ ما در شبهای تنهاییهای مثلث+یک قادر بود از هیچ، از غصه، از تاریکی، از وحشت، از پفکنمکی و از اشنو-ویژه برای ما هیجان و خیال راحت و خنده بسازد:
تنهاییهای مثلث+یک:
[ “من (نُه ساله)، صحرا(هفت ساله)، مریم (هفت ماهه)” + سوسن] در شبهای سردِ زمستان زیر نور لرزانِ چراغ نفتی و فانوسی که از دیوار آویزان بود؛ درِ همیشه نیمبازِ چوبی با وصلههای حلبی با همخوانیِ باد تا خودِ صبح آهنگهایی از ادگار آلن پو مینواخت، و صبح به معنیِ زندهماندن بود.
–
هیچ:
ما هیچ بودیم در هیچجا و در هیچ اخباری بیهیچ اهمیتی؛ ما وجود نداشتیم. سوسن بلد بود چهگونه مهم نباشد تا ما کمتر بترسیم. فرعی بودن را به طرز مطبوعی بلد بود تا ما در انتظار اصلیانِ مذکر ببالیم. سوسن نبودن را بهگونهای انجام میداد که ما بودن را ممکن میدانستیم.
–
غصه:
غصه رازِ نهفته در ترانهایست که سوسن تنها در گوش گاو زمزمه میکند.
–
تاریکی :
مفهومی که تنها زمستان با برفهای سفتِ چندروزه از پسِ غروب، و حکومتها قدرت تولیدش را دارند .
سوسن با فانوس بر آن غالب میشد.
–
وحشت:
دیر آمدن. خبر. تقتقِ نابههنگامِ در. زلزله در ساعتِ بعد از نیمهشب.
شبی که زلزله آمد، سوسن پس از شمردنِ فرزندانش گفت: «خوابیده بودیم که در و دیوار شروع کردند به: شاراق شاراق شاراق شاراق شاراق شاراق شاراق شاراق شاراق شاراق شاراق شاراق … » من دیدم که سوسن دارد پیش همسایهها ضایع میشود، گفتم: «بسه دیگه تو هم هی شاراق شاراق شاراق شاراق شاراق شاراق شاراق شاراق شاراق شاراق شاراق شاراق…» سوسن پرید وسط و گفت: «خیله خب تو هم… » و برگشت طرف همسایهها و گفت: «داشتم میگفتم شاراق شاراق شاراق… همهجا لرزید» و تاجَر خالا گفت: «مال ما هم تاراپ تاراپ تاراپ تاراپ…» بهرنگ (پسرش، دوست من) گفت: «خیلهخب بابا شما هم هی شاراق شاراق، تاراپ تاراپ تموم شد رفت دیگه! زلزله بود …» به بهرنگ گفتم: « خانهی ما دوطبقهست، واسه همین شاراق شاراق صدا میده، مال شما یه طبقه ست تاراپ تاراپ …»
بهرنگ با تعجب گفت:«اصلا به این فکر نکرده بودم»
ما همه زنده بودیم، مادرها در گزارشِ حالِ فرزندانشان برای پدرهای همیشه غایب، شرمنده نمیشدند… آنشب پیش گاوها خوابیدیم.
–
اِشنو ویژه:
سیگاری بدون فیلتر که سالها پیش، هنوز وقتی در ایران معنی انسان مساویِ انسان بود، به عنوان سهمیه به سیگاریها میدادند. وقتی سهمیهی اِشنو ویژهی پدر در غیابِ معمولِ خودش به دستمان رسید، شبی بود که بشر هنوز هیچ اختراعی نکرده بود که بتواند مثلثِ ما+سوسن را سرگرم کند. سوسن سیگارها را که شامل چند بسته و چند نخ میشد، آورد و گذاشت وسط اتاق. همهی اضلاع مثلث به همدیگر نگاه کردیم، حتا مریم نیز تا جایی که گردنِ یک هفت ماهه اجازه میدهد، به سمتی چرخید و موقتاً تمام تکانهایش را متوقف کرد…
هر سه ضلع منتظر ماندیم تا سوسن بگوید: « سَس اِلَمِیون! (تقریبا یعنی: سیس! هیچی نگین!)» که برای ما به معنیِ شروع چیزی بود که بهتر بود همان شب فراموشش کنیم. سوسن اشنو ویژه را گذاشت میان لبهایش و کبریت را روشن کرد. اشنو را با دو انگشتش محکم نگه داشته بود و لبهایش را تندتند باز و بسته میکرد. سیگار از آنطرف خیس و از این طرف خاموش شد. کلی هم توتون وارد دهان سوسن شد. در چنین مواقعی سلبیاتِ عرفی و موانع قانونی در یک جابهجائیِ برقآسا به “من میتونم، ببین، من بلدم، باید اینطوری، بده من، نگاه کن” و از این قبیل عباراتِ ایجابی تبدیل میشوند و دیگر جایی برای نگاههای مردد میان خیر و شر نمیماند…
حالا من هم پریده بودم وسط و اشنو ویژه را برداشته و گذاشته بودم میان لبهایم. سوسن طوری گفت “نکن!” و رفت سراغ نخ دوم، که فهمیدم باید ادامه بدهم. چند ثانیه بعد از صدای جهندهی روشن شدنِ کبریت از هیجان خندیدم که به سرفههای ادامهدار ختم شد و البته مهم نبود…
سوسن گوشهی روسریاش را به کونِ اشنو ویژه چسبانده بود تا اولین کسی باشد که اشنو ویژهی فیلتردار میکشد. من اولین بار درآن لحظه بود که بهاش بهعنوان مادر افتخار کردم، و اولین بار بود که میدیدم روسری به یک دردی غیر از بستنش به سری که درد نمیکند میخورد.
–
پفک نمکی:
شامل سه مرحلهی “بازکردن، خوردن و ترکیدن” میشد. یکی از ما مثل لُپهای یه بچهی تپل از دوطرفش میگرفت و میکشید و بقیه در انتظارِ افتضاح نگاهش میکردند… و بالاخره باز میشد و چندتاش میپرید بیرون و بازکننده به اندازهی تعداد پفکهای بیرون پریده سرزنش میشد… و بعد خوردن شروع میشد: تُرد و زرد و زعفرانی و شوووور، زمان میگذشت… پفک تمام! سکوت! من انگشت اشارهام را میدادم به دست مریم و درست در لحظهی بُهتِ پس از شمردن انگشتان پاهای کوچکش (واقعا پنج تا بودند(!!!، ترق شاتاراق شاراپ، سوسن پلاستیک پفک را میترکاند…
–
هیجان:
مریم میپرید، صحرا تکان میخورد و به من نگاه میکرد، من به سوسن …
–
خنده:
سوسن میخندید، من میخندیدم، مریم گریه میکرد، سوسن میخندید…
۹ اردیبهشت ۹۹
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید
پس اسم خالق اثر کو؟
ممنون از حسن توجه شما. اما پاسخی به سئوال شما خواننده تیزبین. اسامی همه نویسندگان مهمان در آرشیو محفوظ است و دلیل نمایش ندادن آنها «پلاگ-این» ناسازگار با سیستم Divi وورد پرس است که تاکنون سایت ما را در دو روز متناوب از معرض بازدید علاقهمندان خارج کردهاست. برنامه نویسان این «پلاگ این» در صدد برطرف کردن این مشکل هستند تا پس از به روز شدن و نسخه تصحیح شده دوباره راهندازی شود و تمامی نام نویسندگان مهمان از آرشیو در زیر نوشتههایشان قرار گیرد. تا بارگذاری نسخه تصحیح شده بطور اتوماتیک نام شهرگان در زیر نام آثارشان قرارگرفته است.
با مهر
مدیر سایت