بدبینی هم حدی دارد
بدبینی هم حدی دارد
بعد از اینهمهجاروجنجال، تبلیغات، تعطیلات، آتشبازی و بگیروببند که به مناسبت نو شدن سال صورت میگیرد، زور دارد که آدم ببیند همهچیز کهنه مانده است.
اوضاع دوروبرم را که نگاه میکنم، حتی نمیشود گفت که خر همان خر است فقط پالانش عوض شده.
چون این سال نویی که من میبینم، پالانش هم همان پالانِ دربوداغان سال کهنه است. قبول دارم که آدم نباید بدبین باشد. جهان را که نمیشود عوض کرد حداقل آدم باید از عوض کردن خودش شروع کند. به همین خاطر من این ستون را به سبک نویی خدمتتان ارائه میکنم که کمی خوشبینی در آن وجود داشته باشد.
در سال بیریخت زشتی که گذشت به قول عمه جان، بدبینی در این ستون موج میزد. لذا در راستای خوشبین کردن این ستون در اولین مطلب این سال تصمیم دارم شما را با اقدامات مثبت نظام آشنا کنم تا ببینید که بر اثر تبلیغات سوء دشمن، شما تا چه اندازه کشور خود را نمیشناسید.
یکی از اقدامات خوب نظام ما دایر کردن نهاد آموزشیای است به نام “جامعهالمصطفی”. این نهاد آموزشی، پژوهشی، برای متقاضیانِ غیر ایرانیِ تحصیل در علوم اسلامی، به وجود آمده است. زیر مجموعهٔ این مؤسسه، دو دانشگاه قرار دارد. دانشگاه مجازی “المصطفی” که در حال حاضر در سه رشتهٔ مهم قرآن و حدیث، تفسیر و علوم قرآن و فقهالشریعه از سراسر جهان دانشجو گرفته است و دارد تختهگاز، بهپیش میرود. دانشگاه دیگری که در این مجموعه داریم، مجتمع آموزشی عالی امام خمینی است. که مجازی هم نیست و در هر رشته دینی، در حوزه معارف و علوم اسلامی و ادبیات عرب، بر اساس نیازهای کشورهای همجوار، دانشجو میپذیرد.
اگر فکر میکنید که دفترودستک این جامعه در قم ختم میشود، سخت در اشتباهید. “جامعه المصطفی” تاکنون توانسته است که در ۹۰ کشور نمایندگی داشته باشد. در ۵ سال آینده هم برنامهریزیشده است که این تعداد را به ۲۰۰ کشور برسانند.
بر پدر این تحریمها لعنت. اگر ما را تحریم نکرده بودند و بودجهٔ درستوحسابی در اختیار این “جامعه” قرار میدادند، بهراحتی قادر بود، تا پنج سال آینده در همهٔ کشورهای دنیا نمایندگی بزند. واقعاً ما هر چه میکشیم از دست همین آمریکا میکشیم.
نوآوری در برنامه زنده
در یک حرکت نوآورانهٔ “انقلابی، نمایشی” شرکتکنندگان در برنامهٔ زندهٔ مناظرهٔ تلویزیونی، نماز مغرب را به جماعت برگزار کردند. قبلاً وقتی زمانِ اذان مغرب با برنامهای اعم از ضبطشده یا زنده برخورد میکرد، با زیرنویس به مؤمنین یادآوری میشد که چنانچه غرق برنامه شدهاند، بدانند و آگاه باشند و بروند به نماز خود بپردازند. بعدها که مسئولانِ معتقد و مکتبی، مسئولیتها را به عهده گرفتند، برنامه را قطع میکردند و نوار اذانی میگذاشتند و در برنامههای زنده، فیلمی از یک نماز جماعت را پخش میکردند. حالا اما فیلم بازی کردن همگانی شده است. علاوه بر مسئولان، شرکتکنندگان هم از مدارج حوزوی برخوردارند. روحانیت هم همهجا حضور دارد. ریش و قیچی دست خودشان است. نوآوری هم که چیز خوبی است. این بود که در وسط مناظره، درحالیکه طرفین به چند گروه مخالف و موافق و نیمچه مخالف و تندرو و کندرو تقسیم شده بودند و مناظره داشت میرفت که به خون و خونریزی بکشد، ناگاه وقت اذان مغرب از راه رسید. یکی از شرکتکنندگان بلند شد. پشت میکروفون اصلی قرار گرفت و حالا اذان نده، کی بده. سایر شرکتکنندگان هم بیکار ننشستند. مبلها و میزها را کنار زندند. قالیها را پهن کردند. مجری که روحانی بود به اجرای نماز پرداخته و کلیه مخالفین و موافقین و تندروها و کندروها، صرفنظر از تفاوت دیدگاههای سیاسی خود، در کنار هم، شانهبهشانه به نمایش ملکوتی نماز جماعت ایستادند. دوربین هم یک شئی بیجان است. امروزه خلبانها میتوانند هواپیماها را در دل آسمان روی اتوپایلوت بزنند و در نماز جماعت شرکت کنند، چه رسد به یک دوربین فکسنی، در یک استودیوی مدرن. در پایان نمازی که با خضوع و خشوع نمایشی، به سبک کشدار ملکوتیِ مقدس برگزارشده بود، وقت برنامهٔ مناظره هم تمامشده بود. دعایی خواندند و نخود، هر کس برود خانهٔ خود.
خوب تکلیف طنز و خنده چه شد؟ ولله به خدا اگر این ماجرا شما را به خنده نمیاندازد، خشایار شاه و کمبوجیه هم بیایند اینجا هاکی بازی کنند، بازهم شما نخواهید خندید.
لسان شعر
فراخوان چهارمین جشنواره سراسر شعر انقلاب با این جمله امام خمینی که فرمودند: “لسان شعر، بالاترین لسانهاست”، برگزار شد. موضوعهای محوری عبارت بودند از مسائل و اتفاقات سالهای قبل و بعد از انقلاب، تأثیر انقلاب در منطقه، در وحدت مذاهب و چیزهایی ازایندست. در راستای برقراری هر چه بیشتر وحدت بین برادران و خواهران شیعه و سنی، مسئولین تصمیمِ بامزه اما بیخودی گرفتند که چهارمین جشنواره را در زاهدان برگزار کنند. بامزه ازآنجهت که زاهدان زیاد ترهای برای انقلاب خورد نکرد و بیخود ازاینجهت که زاهدان کماکان میلی به تره خورد کردن برای انقلاب و حضرت امام و حتی حضرت رهبر از خود نشان نمیدهد. صرفنظر از همهٔ این مسائل سیاسی، من که به شهادت دوست و دشمن اصلاً سیاسی نیستم، بهنوبهٔ خود از این بذلتوجه مقامات ذیربط و شهدا صدر اسلام تا حالا تشکر میکنم. شوربختانه همانطور که مستحضر هستید من کیلومترها از این بختی که نصیب مرکز استان ما شده است، دور بودم. اما برای آنکه به وظیفهٔ میهماننوازی عشایری خود عمل کرده باشم از همین راه دور با یک شعر خیلی نو در این جشنواره شرکت میکنم:
قبل از انقلاب،
زیر آن درخت سیب،
و هرچه،
در نوفل نوشاتو، تو، تو، تو!
بعد از انقلاب،
در بهشتزهرا،
و هرکجا،
حضرت امام، به لسان خودش، که عجب دردانه لسان بود!
بِشَد. نَشَد. اشد مجازات، مفسد فیالارض کرد همه را.
تأثیر است که همینطور در کشورهای منطقه، افراد انتحاری، فوج فوج، خون میزند موج. تأثیر است. تأثیر است. تأثیر است.
و وحدت است بین مذاهب، در سکوت و جسد بهایی مانده است، صد روز در پزشک قانونی.
میکشد دفن شدن را انتظار، انتظار، انتظار.
به لسان سکوت.
که کوتاهترین دیوار است این لسان، لسان، لسان.
پمادهای ما و زخمهای چینیها
حجتالله ذبیحی رئیس سندیکای تولیدکنندگان و صادرکنندگان داروهای دامپزشکی کشور، از صدور سه پماد به کشور چین خبر داد. اول، من هم مثل شما فکر کردم پمادها را برای حیوانات آن کشور صادر میکنند. اما نامبرده در مورد این سه پماد که عبارتاند از پماد زخم بستر، پماد زخم دیابت و پماد سوختگی، گفت: “به دلیل آنکه چینیها از زخمهای مختلف در بدنشان رنج میبرند تصمیم به صادرات پماد به چین گرفتیم…”
خود اینجانب که در همسایگیام یک زن چینی مجرد زندگی میکند، تا وقتیکه این خبر را نخوانده بودم، نمیدانستم که چرا او هیچوقت بدن خودش را به من نشان نداده است. البته آدم باید حرف حق را بزند. من هم هیچوقت از او نخواسته بودم که بدنش را به من نشان بدهد. اما حالا که میدانم چینیها زخمهای مختلفی در بدن خوددارند، کفرم از دست این همسایه چینیام درآمده است. چند بار به او سربسته گفتم که اگر پمادی چیزی از ایران لازم دارد، تعارف نکند و به من بگوید. اما درحالیکه سخت بدنش را پوشانده بود، تعارف میکرد و جالب این است که تعجب هم میکرد. دیروز نزدیک بود دهانم را بازکنم و به او بگویم که اینقدر مرا پَپه و خر حساب نکند و راستا و حسینی بگذارم کف دستش که از زخمهای بدنش خبردارم. اما باز به شیطان لعنت فرستادم. ولی کفار مثل ما نیستند. خیلی پر رو هستند و از رو هم نمیروند. نمونهاش همین همسایه ماست. برگشته است و باحالتی کنایهآمیز به من میگوید که آیا میدانم که علاوه بر مهر و تسبیح و جانماز، حالا کشورش سنگقبر قرآنخوان، به کشور ما صادر میکند؟
فقط چپچپ نگاهش کردم و آخرش رک و پوستکنده از او پرسیدم: “تو حاضری لخت بشوی بدنت را به من نشان بدهی؟”
فکر کنم متوجه شد که متوجه زخمهای بدنش شدهام. حرفی نداشت که بزند. فقط چپچپ نگاهم کرد. سرش را انداخت پایین و رفت.