تاریخی فاقد جنس، خنثیِ مشکل یا غیر مشکل؟!
با نگاهی به کتاب تاریخ مذکر نوشته رضا براهنی
در طول تاریخ پرآشوب و چند ضلعی ایران که چونان لحافی چهل تکه در برهوتی بیمبدا و مقصد معلق بود، نه تنها تابش آب، آینه و الگوی نسبی و تقریبا منسجمی از تصویر، نقش، تکالیف و مسئولیتهای فردی و اجتماعی زن هویدا نبود، بلکه ورای انحنای افقهای دوردست هم سرابی، نگاه زن را نمینواخت تا در امواج خیالانگیز و وهمانگیز آن طرح اسطورهای قهرمانانه از زن حک شود یا سُرب مایع، داغ و جوشان وجود شورآفریناش را در قالب مفاهیم و معانیای بریزد که در سیری موازی و همگام با تاریخ، بنیان فرهنگی زایا و پویا را با در نظر گرفتن و بها دادن به جنسهای مختلف و متنوع بنا نهد.
در دورههایی از حکومت مادرسالاری اداره بخشهای مختلف قبیله یا گروههای قومی و جوامع اولیه بر عهده زنان بود. شواهد و مدارک به دست آمده نشان میدهد که شیوههای حکومتهای مادرسالاری با خشونت، سرکوب و حقارت همراه نبود. شکی نیست که روحیه آشتیطلبانه و میل به صلح و تساهل در جنس زن نسبت به مرد در روش برخورد آنان با موقعیتهای چالشبرانگیز مانند تهدیدهای خارجی یا اختلافات درونقبیلهای بسیار تاثیرگذار بود.
روشن است که در جنس زن، نیروی بالقوه زایش و فرزندآوری، غلیان حاصل از تغییرات هورمونی و عادت ماهیانه و بالا رفتن دمای بدن در دوران پیش از شروع قاعدگی و حتی در دوران یائسگی، قدرت پیشبینی حوادث و تدابیر لازم برای مدیریت به موقع در هنگام وقوع خطر، بالا بودن آستانه تحمل در برابر فشارها و ناملایمات اجتماعی و اقتصادی، نوعی تحرک، جذبه، قدرت درونی، خردی غریزی و ذاتی را برای زن رقم میزند.
تظاهرات بیرونی این نیرو در زن بر خلاف مرد نوعی حکمرانیِ حمایتی به جای حکمرانیِ خودخواهانه و برتریطلبانه ایجاد خواهد نمود. این قابلیت و هوش غریزی در وجود زن میتواند مسیر تاریخ و جریانهای تاریخی را رنگ دیگری بزند و ورق مناسبات و تعاملات اجتماعی و… را برگرداند. همچنین زمینهای را فراهم آورد که هویت فرهنگی و ادبی به یاری بسترهای عاطفی و گسستناپذیر زن ابتدا زیربنای خانواده و در مراحل بعدی بنیان روابط صحیح و سالم اجتماعی را بنا نهد.
به راستی ریشه بیهویت ماندن زن ایرانی در ادبیات و تاریخ آن چیست؟ در برههای که میدان فرهنگ و ادبیات ایران جولانگاه حماسهآفرینیهای قهرمانان مرد بود، اثری از سایه زن هم به چشم نمیخورد. اصلا و ابدا اندیشه یا فلسفهای حول محور جنس زن مطرح نشد تا در مراحل بعدی، پیرامون برداشتهای اجتماعی از جنس زن، دیدگاهها و چشماندازهای متنوعی در مدار جنسیت قرار گرفته و از حاصل برخورد آرای متضاد مربوط به آن حقوق مربوط به زنان، تعهدات، تجزیه و تحلیل و بررسی تاثیرات حضور آنها در جامعه شکل بگیرد.
بعدها حرکت اجتماعات انسانی از جوامع مادرسالاری به سمت پدرسالاری نقش زن را از راس هِرَم جامعه به طبقات زیرین آن پرتاب کرد. اینکه چرا مرد، ملایمت باصلابت در خصایص زنانه را بر نتابیده و نیروی کارساز و پیونددهنده زن را در وحدت اعضای خانواده و همساز کردن آن با نوای جامعه تشخیص نداده است شاید به این بر میگردد که مردان نسبت به زنان در مهار و کنترل تمایلات خودخواهانه شکنندهتر هستند و میل به تصاحب و سلطه بر دیگران در آنها افسارگسیختهتر است. البته علت کلیدی و حیاتی دیگری هم دارد که در ادامه به آن اشاره میشود.
از منظر دیگر شاید تاریخ ایران بیش و پیش از آنکه تاریخی مذکر باشد، تاریخی از جنس خنثی است. البته خنثیای که هر دو وجه مشکل و غیرمشکل را حمل میکند. خنثیِ غیرمشکل و تمایل نشانهها و قرائن به سمت جنس مذکر از این جهت که با تاکید، تمرکز بر جنس مذکر و ارزشگذاری به آن پیش میرود تا هندوانهای زیر بغل او بگذارد و با پر و بال دادن به پهلوانان پنبهای بادی به غبغب آنها بیندازد و با سبکتر کردن مغز آنها و وزن دادن به قضیب، از این روش برای تنظیم و توازن توان جنسی و جسمی به منظور بهرهکشی از آنها سود ببرد.
همانطور که سردمداران حکومتهای محلی حتی پیش از حمله مغول به ایران و بعد از آن هم با برنامهریزی جهت سرکوب و تربیت امیال جنسی (به طور کلی در هر دو جنس مونث و مذکر) در جهت منافع خود پیش رفتند. خنثیِ مشکل از این جهت که تاریخ ایران با هر چه فاصله گرفتن، مبهمسازی و محوسازی هر دو جنس، قصد حذف سکسوالیته از متن اجتماع و تعاملات انسانی آن یا عقب راندن آن به لایههای ناخودآگاه با چماق اخلاق متعارف در هزارتوهای منع و نظارت همگانی و همیشگیِ عرف و عادت و سنتهای تعبیهشده و هدفمند داشتند. تاریخ اروپا سیر منظم و متعادلی را در تحولات مذهبی، اجتماعی و سیاسی خود نسبت به تاریخ ایران پشت سر گذاشته است. تاریخ فرهنگ و ادبیات اروپا (در بستر تمدن و فرهنگ یونان) بعد از عبور از حماسه و تراژدی پا در عرصهای به عنوان نمایشنامه گذاشته است. نمایشنامه، قهرمانسازی و شورآفرینیهای اغراقآمیز و دور از ذهنِ حماسه و تراژدی را تضعیف میکند و در این فرآیند، گفتمانِ مسلط، مرکزیت و اعتبار خود را تا حدود زیادی از دست خواهد داد. همچنین این زمینه را فراهم میآورد که فردیتهای محبوس در وجود یک فرد ـ که جلوه آن را در حماسه و تراژدی میبینیم ـ آزاد شده و در تکتک افراد فرصت آشکارسازی پیدا کند. زمانی که مسیحیت با آموزههای انزواطلبانه و تحقیرسازی تن، بدن و خوارسازی غرائز طبیعی و عملکرد اندامهای جنسی آن وارد عمل شد، نمایشنامه کارکرد روانی و فرهنگی خود را از دست داد و تا پیدایش رنسانس پس لرزههای آن باقی ماند.
در شرایطی که امکان تخلیه و ارضای درست میل جنسی یا بروز و ارائه آزاد تخیل جنسی وجود نداشته باشد، سازوکارهای مشروعیت، اخلاق و نظامهای عرفی با اشرافی که بر خصیصه برونگرایی میل جنسی دارند، قهرا آن را به سیاهچالههای درونگرایی (عرفان و تصوف) هدایت میسازند.
بهتر است تاریخ ایران را تاریخی فاقد جنس بدانیم که کجدار و مریز گاهی به سمت و سوی خنثی مشکل یا غیرمشکل گرایش پیدا کرده است. تاریخی که سکسوالیته چون سوژهای انتزاعی از مفاهیم و کارکردی که میبایست در قالبی بیانتها و نامتعین رشد کند و استحاله یابد، به ابزاری بدل شد که مفهوم و پدیدار سکشوالیه را از هر نوع جنس و جنسیت تخلیه ساخت و آن را از جنس و جنسیت موردپسند خود انباشته کرد. وقتی سکسوالیته انتزاعی شود و این انتزاعی شدن به مجموعه مفاهیم مندرج در آن از جنس و جنسیت گرفته تا احساس و رفتار جنسی تعمیم یابد، نظامهای سیاسی و اجتماعی هر دوره بسته به نیاز خود به راحتی میتواند آن را در قالبهای قراردادی و عرفی مورد نظر بازسازی کرده و آن را هدف تدابیر تربیتی یا اخلاقمدارانه خود قرار دهند.
بعد از ورود اسلام به ایران، حکومتهای محلی به تدریج و به دلایل متعدد و متنوعی از جهانبینی و نوع سیستم حکومتداری صدر اسلام دور افتادند. شاید از مهمترین علل آن عدم تدبیر و فقدان مدیریت اصولی و نبود آگاهی و تیزبینی زمامداران جهت حفظ مناطق تحت تصرف خود در ایران و پافشاری رهبران محلی برای پیشبرد یکطرفه اهداف مادی خود و بیتفاوتی به سرنوشت و هویت فرهنگی ملت خود باشد.
سردمداران ایران از اهمیت خانواده و پیوندهای عاطفی و روانی بین اعضای آن که میتوانست نقطه عطفی برای گفتمان آزاد، شفاف، بدون ترس و بازخواست در سطح اجتماع فراهم آورد و موج کوچک تعاملات خانواده، زمینهآفرین امواج مرتفعی چون آزادی بیان و اعتراض به وضعیت موجود باشد، غافل شدند. به همان نسبت هم نمایشنامه فرصت آشکار شدن و تاثیرگذاریهای مثبت آتی خود را از دست داد.
مادامی که اجتماع و تاریخ ایران از عمیقترین لایههای آن تا سطوح خارجی آن، در آشوبی از ارضای نیازهای سیریناپذیر پادشاهان و زیردستان منفعل آن دست و پا میزد، نیازهای جنسی زن و مرد مفری و مقری برای آزادی نمییافت. جنس مذکر در این بازی چونان مترسکی نصب شده در جالیز جنایت و جفاکاری ستمکاران، فقط به عنوان ابزار و ادوات جنگی به کار گرفته میشد و جنس مونث در حد ابزار آشپزخانه و رختشویخانه به طور غیرمستقیم وظیفه خدمترسانی به جنس مذکر را داشت.
اهرمهای فشار اجتماع چونان اردوگاههای جنگی شیره تستوسترون، شهوت و میل جنس مذکر به غیر همجنس را میدوشیدند و آن را صرف برآوردهسازی امیال مالکانه و ملوکانه خویش مینمودند. در این چرخه جنس مذکر به دلیل نیروی جسمی بیشتر و هورمونهای مردانه فقط به صرف بردهای در جامعه حضور پیدا میکرد. هیچ یک از دو جنس به راستی نه از واقعیتهای مربوط به جنس و گرایشهای جنسی خود مطلع بودند و نه تصویر واقعی و طبیعیای از جنس مخالف خود دیده بودند تا تصور آن را در خیالشان عینیت بخشد.
در موقعیت عدم ارضای طبیعی میل جنسی در فضای ملموس و عینی اجتماع، فرد، محتوم به این است با ترسیم سوژهای در گمان خود یک جنس خیالی بیافریند و میلاش را بدون هیچ سد و مانعی در ابعاد نامحدود و خلاگونه آن آزاد سازد.
در این موقعیت، از آنجایی که واقعیت سکسوالیته به صورت تجربه واضح و قابل لمس برای جنس مونث و مذکر در نیامده، آنها تنها میتوانند با بازنمودههای آن سوژه انتزاعی (جایگزینِ واقعیت عینی مربوط به سکسوالیته) ارتباط برقرار کنند؛ اما اینبار بر خلاف مرحله قبل، تمام پاسخ جنس مذکر و مونث نسبت به بازنمودهها بر اساس تجربههای اجتماعی و عینی آنها تبیین و عملی خواهد شد. برای جنس مذکر، تمام پاسخی که سکسوالیته بر میانگیزد به صورت مکانیکی در قضیب خلاصه خواهد شد. زیرا قبلا پاسخ به سکسوالیته را تنها با قضیباش را به عنوان عامل و نمادی برای سرکوب و خشونت و خفه ساختن مورد شناسایی قرار داده و آموخته بود. از آن طرف اما جنس مونث و سایر جنسها در امر سکسوالیته در حد ابزاری هم، به اندازه جنس مذکر فرصت و قدرت حضور پیدا نکردند و گمنام باقی ماندند.
شاید عرفان و تصوف در ادبیات و شعر ایران و نبود جنس، جنسیت و گرایش جنسی مشخص در آثار مربوط به آن مانند اندامی مصنوعی جهت جبرانِ فقدان سکسوالیته پا به عرصه ظهور گذاشته باشد. همان سکسوالیته ناقصی که میبایست به یاری همان سوژه انتزاعی، خود، مفاهیم و معنایش را در توصیفها، تشبیهات و استعارههای از سنخ خود (جنسی فاقد جنس!) و غیر قابل تصور در قالب اندامهای طبیعی و عینی ویژه جنس مذکر یا مونث یا حتی جنسهای دیگر بیابد و ناگزیر به معشوقهای اثیری و آسمانی مراجعه میکند! از این روست که حافظ، در ادامه همان منع تاریخی و سرکوب نظاممند آزادی در تخیل جنسی، گاهی به نعل و گاهی به میخ میزند و نومیدانه به سوگ مینشیند و به انزوا و شکیبایی و خماری دعوتمان میکند.
سحرگه ره روی در سرزمینی
همیگفت این معما با قرینی
که ای صوفی شراب آن گه شود صاف
که در شیشه برآرد اربعینی
خدا زان خرقه بیزار است صد بار
که صد بت باشدش در آستینی
مروت گر چه نامی بینشان است
نیازی عرضه کن بر نازنینی
ثوابت باشد ای دارای خرمن
اگر رحمی کنی بر خوشه چینی
نمیبینم نشاط عیش در کس
نه درمان دلی نه درد دینی
درونها تیره شد باشد که از غیب
چراغی برکند خلوت نشینی
گر انگشت سلیمانی نباشد
چه خاصیت دهد نقش نگینی
اگر چه رسم خوبان تندخوییست
چه باشد گر بسازد با غمینی
ره میخانه بنما تا بپرسم
مآل خویش را از پیش بینی
نه حافظ را حضور درس خلوت
نه دانشمند را علم الیقینی