تزوتان تودوروف: نئومحافظهکارها از اسلاف کمونیستهای قدیماند
بخش دوم (پایانی)
گفتوگوکننده: سرجی دوریا
ترجمه: گروه ترجمهی شهرگان
ﺗﺰوﺗﺎن ﺗﻮدوروف ﺳﺎل ۱۹۳۹ در ﺻﻮﻓﯿﻪی ﺑﻠﻐﺎرﺳﺘﺎن ﺑﻪ دﻧﯿﺎ آﻣﺪ. ﺑﯿﺴﺖ و چهار ساله بود که ﺑﻪ ﻓﺮاﻧﺴﻪ گریخت، در آن کشور مستقر شد و ﺑﺎ نانسی هوستون، نویسندهی ﻛﺎﻧﺎداﻳﻲ ازدواج ﻛﺮد. تزوتان کار خود را ابتدا با ترجمه آغاز کرد و آﺛﺎر ﻧﻮﻳﺴﻨﺪﮔﺎن ﻓﺮﻣﺎﻟﯿﺴﺖ روس نظیر ﺑﻮرﻳﺲ آﻳﺨﻦﺑﺎوم، وﻳﻜﺘﻮر اﺷﻜﻠﻮﻓﺴﻜﻲ و روﻣﻦ ﻳﺎﻛﻮﺑﺴﻦ را ﺑﻪ زبان ﻓﺮاﻧﺴوی برگرداند. نخستین اثر تألیفیاش نیز عنوان "ﻧﻈﺮﻳﻪی ادﺑﻲ، ﻣﺘﻦھﺎﻳﻲ از ﻓﺮﻣﺎﻟﯿﺴﺖھﺎی روس" را بر خود داشت که اﻧﺘﺸﺎرات "ﺳﻮی" آن را در ﺳﺎل ۱۹۶۶ به چاپ رساند. در سال ۱۹۷۱ نیز کتاب "ﺑﻮﻃﯿﻘﺎی ﻧﺜﺮ" را منتشر کرد که از مشهورترین آثار او به شمار میآید. از تودوروف ﺗﺎ ﺑﻪ اﻣﺮوز، ﺑﯿﺶ از ﺑﯿﺴﺖ و ﭘﻨﺞ ﻛﺘﺎب انتشار یافته اﺳﺖ ﻛﻪ از برجستهترین آنها میتوان به کتابهای "شگفتیهای اﺳﺘﺒﺪاد" (2006) و "ادبیات در خطر" (2007) اشاره کرد.
بخش نخست این گفتوگو در هفتهی گذشته با دیدگاههای تودوروف دربارهی دیوار برلین و فروپاشی آن به پایان رسید. تودوروف با محکوم کردن آن دسته از رهبران احزاب چپ اروپا که هنوز هم از برگزاری جشنی برای سالگرد فروپاشی دیوار برلین ابراز نارضایتی میکنند، تعجب کردن از فروپاشی آن دیوار یا نگاه طعنهآمیز داشتن به این موضوع را در حکم توهین به انسانهایی دانست که سالها از آن رنج کشیده بودند: «جوامع دموکرات چندین سال نوری از آن نظارتی که در سیستم امنیتی آلمان شرقی یا بلغارستان وجود داشت، فاصله دارند. تحت نظارت بودن در یک سیستم قدرتمند توتالیتر را نباید با اشتباهاتی که در نظام دموکراتیک پیش میآید و فقط باید اصلاحشان کرد، یکی دانست. یکی دانستن این دو وضعیت به معنای نادیده گرفتن رنج میلیونها و میلیونها نفر است.»
بعد از فروپاشی دیوار برلین چه جهانی را پشت سر گذاشتیم؟
بعد از مواجههی دو ابرقدرت در جنگ سرد به سمت جهانی چندقطبی رفتیم. برخی از مردم بر این باور بودند که به سمت جهانی واحد پیش خواهیم رفت که ادارهی آن را ایالات متحده بر عهده خواهد داشت. اما در نهایت، مواجههی شرق و غرب به شیوههایی برای اجرای دیگر الگوهای سیاسی منجر شد. به هر حال، وضعیت بیسابقهای بود، هر چند که من به این موضوع که کشورهای دیگری نیز از سراسر جهان بتوانند تاریخ را رقم بزنند، نگاه مثبتی دارم.
و دیوارهای دیگری هم ساخته میشود…
انسانها از عهد عتیق در کار ساختن دیوار بودهاند: اسکندر کبیر، دیوار بزرگ چین، دیوار آدریان در دوران امپراطوری روم. دیوارهای محافظی که برای مقابله با تهاجمهای احتمالی ساخته میشد. به مرور زمان و با پیشرفت فناوری، دیوارهایی که برای دفاع نظامی ساخته میشد، از رونق افتاد. البته هنوز هم نظیر چنین دیوارهایی مثلا بین مراکش و بخشی از موریتانی ساخته میشود اما این حفاظهای تدافعی معمولا کوچکتر از آن قبلیهاست: مثلا فقط حول سربازخانهها کشیده میشود به مانند آنچه در منطقه سبز بغداد وجود دارد یا مثلا حول محله بدنامی در پادوای ایتالیا.
نوع دیگر دیواری که امروزه استفاده میشود، سیستمهای محافظتی خانههای مجلل است، یا مثلا مرز جداکنندهی دو کره، یا آنچه در کشمیر بین هند و پاکستان وجود دارد، یا دیوارهی قبرس که بین ترکها و یونانیها جدایی افکنده است. دیوار برلین در این میان در دستهی غیرمعمولی جای گرفته است. اغلب دیوارها با هدف جلوگیری از ورود خارجیها ساخته میشوند حال آن که دیوار برلین به منظور جلوگیری از خروج ساکنان از کشور بنا شده بود. از آن برای محافظت از مردم استفاده نمیشد. در عوض، برای بیمار کردن آنها به کار میرفت. تصویر نمادینی که در اینجا میتوان از دیوار برلین ارائه داد، دیوار زندان است نه دیوار قلعه. سال ۱۹۶۳ که من هنوز در بلغارستان زندگی میکردم، هیچ یک از ساکنین نمیتوانستند بدون اجازه از مرز عبور کنند. گشتهای امنیتی افرادی را که میخواستند از مرز عبور کنند، با تیر میزدند. تلفن به خارج از کشور امری تصورناپذیر بود، اجازه نداشتی روزنامههای خارجی غیر کمونیستی را بخوانی. در بلغارستان ِ آن دوران، روی فرستندههای رادیوهای خارجی نیز پارازیت میفرستادند.
در اسرائیل هم دیواری وجود دارد و بین اسپانیا و مراکش نیز برای جلوگیری از ورود مهاجران، سیم خاردار کشیدهاند.
شاید عجیب به نظر برسد که در عصری که آن را "عصر جهانی شدن" مینامند، هنوز هم چنین دیوارهایی بنا میشود… اما در عالم واقع، اینها با هم در تضاد نیستند. آنچه که امروز در گردش آزاد است، کالا و سرمایه است، اطلاعات صوتی – تصویری و پیغامهای الکترونیکی است. اما گردش انسانها از کشورهای فقیر به صورت کنترل شده انجام میشود.
به نظرم "دیوارها"یی که در زبان کار گذاشته میشود نیز به همان اندازهی دیوارهای فیزیکی جای بحث دارند. مثلا در کشورهای کمونیستی، "دو گانه باوری" (doublethink) و "زبان جدید" (Newspeak) به همان شکلی که اورول در رمان "1984" توصیف میکند، کاربرد داشته است.
زندگی تحت قوانین کمونیستی که در آن همه از کلمات نه برای مشخص کردن چیزها، که برای مخفی نگه داشتن آنچه در تقابل با آن چیزهاست استفاده میکنند، روح را فرسوده میکند. هنگامی که رهبران کمونیست ما از برابری سخن میگفتند، میتوانستیم مطمئن باشیم که قصد دارند امتیازهایشان را برای خودشان حفظ کنند؛ ستایش آزادی، فشار را در پشت خود مخفی نگه داشته بود؛ اعلانهای صلح به منزلهی هشداری بود برای تجاوز به سرزمینت؛ دفاع از رفاه عمومی میتوانست به معنای باز شدن حسابی شخصی در بانکی در سوئیس باشد…
و این اصلاحاتی که به دلایل سیاسی در زبان صورت میگیرد و این حُسن تعبیرهایی که حکومتهای دموکرات با آن خطاهای خود را میپوشانند… به نظر شما اینها استراتژی خطرناکی برای پنهان کردن واقعیت نیست؟
عوامفریبی و دستکاری کلمات، به اندازهی خود سیاست قدمت دارد. افلاطون سوفسطاییها را که اعمالشان را با استفاده از کلام میپوشاندند، محکوم میکرد. او تمام کلامهای فصیح و تمام کارکردهای زبانی را که ارجاع بیرونی نداشت، مورد حمله قرار میداد. ما صنایعی نظیر مبالغه و همچنین شکسته نفسی را در سخنوری داریم که در واقع، شیوهای برای توصیف مفاهیم است با رد کردنِ متضاد آنها. زبان جدید در حکومتهای توتالیتر یک چیز دیگر بود؛ به کار بردن کلمه دقیقا در معنای مخالف آن چیزی بود که گفته میشد. این پایینترین سطح فریب زبانی محسوب میشود. مسلما اینهایی که شما اشاره میکنید هم میتواند با استفاده از کلیشهها و تصورات قالبی موانعی را در مقابل تفکر آزاد ایجاد کند، اما دیوار فیزیکی معادل زندان است و به نظر من اهمیت آن بسیار بیشتر از یک دیوار زبانی است.
پروسهی تبدیل شدن کشورهای کمونیستی سابق به کشورهایی دموکرات تحت تاثیر چیزی اتفاق افتاده است که Norman Manea llama، نویسندهی رومانیایی از آن به عنوان "مسموم کردنِ تدریجی" حکومتهای توتالیتر قدیمی یاد میکند؛ چیزی که هنوز هم سیاستهای اروپای شرقی به آن آلوده است… واسلاو هاول در این باره مستقیما عبارت "دموکراسیهای مافیایی" را به کار میبرد.
در واقع، این تغییر شکل دادن ارزشها – که در سؤالات قبلی دربارهاش توضیح دادم که همان پنهان کردن چیزی بود که در تضاد با آنچه بیان میشد قرار داشت – با سقوط کمونیسم به تصویب رسید، چرا که رهبران این کشورها یا اسلاف آنها یا مثلا رئسای سابق کا.گ.ب. به نخستین "سرمایهداران"، نخستین مالکان شرکتهای خصوصی و نخستین متخصصان حقههای کثیف و پُر سود تبدیل شدند. شیوهی بیان آنها فورا به بیانی دموکراتیک تبدیل شد و فورا به جمع کردن ثروت عادت کردند. یعنی دگردیسی آنها خیلی پیشتر از آن که زمان تغییر آن نظامها فرا برسد، آغاز شده بود. پوتین بارزترین مثالی است که در مورد این استراتژی میتوان به کار برد.
پیشتر در جایی به "منجیگرایی سرخها" (Red Messianism) اشارههایی کرده بودم. آیا پس از فروپاشی کمونیسم، بازار "منجیگرایی" (Messianism) هم مثل هر بازار آزاد دیگری در این کشورها رونق یافته است؟
از منظر تاریخی، منجیگرایی کمونیستها با تغییر و تحولاتی میتواند همان نسخهی قدیمی منجیگرایی سکولارها باشد؛ چیزی که نخستین بار در جریان انقلاب فرانسه پدید آمد و امروزه نیز با نقابها و در قالبهای دیگری ظاهر میشود. بنابراین ما نمونههای قبلی آن را میشناسیم. این نوع منجیگرایی درست پس از انقلاب فرانسه پدید آمد و با جنگهای ناپلئون به نقاط مختلف گسترش یافت و رؤیای آن، نجات بشر در عصر روشنگری بود. چند دهه بعد هم در قالب فتوحات مستعمراتی بریتانیا و فرانسه فرو رفت که با هدف متمدن ساختن تمام دنیا صورت میگرفت… از زمان فروپاشی دیوار برلین، نوع تازهای از این منجیگراییِ قدیمی پدید آمده است؛ آن هم تحت نام گسترش دموکراسی و حقوق بشر. کشورهای غربی که این بار آمریکا در رأس آنها قرار گرفته است، متحدانی برای خود دست و پا میکنند تا علیه کشورهایی که از نظر استراتژیک و اقتصادی حائز اهمیت هستند، جنگ به راه بیندازند – دیروز و امروز، این کشورها عراق و افغانستان بودند و فردا میتواند نوبت ایران باشد. نیروهای غربی با بهانه قرار دادن قوانین عقبماندهی این کشورها کار خود را توجیه میکنند (قوانینی چون اجباری کردن حجاب برای زنان یا تعطیل کردن مدارس) یا مثلا نگرش سیاسی آنها (به طور مثال، فاشیسم اسلامی) را دستاویز قرار میدهند و بمبارانشان میکنند، اشغالشان میکنند و دولتی فرمانبردار را به جای دولت قبلی، بر آنها میگمارند.
این رویکرد انحرافی دیگری به سمت توتالیتریانیسم نیست؟
مثال دیگر آن، قانونی کردن شکنجه است. شکنجه اساس کار هر روز حکومتهای توتالیتر قرار گرفته بود و حتی به یکی از اصلهای بقای آن حکومتها تبدیل شده بود، اما آنها هیچگاه آن را قانونی نکردند. غرب باید در مقابل وسوسهی قانونی کردن شکنجه مقاومت کند.
بسیاری از رهبران و ایدئولوگهای نئومحافظهکاری که دولتهای لیبرال افراطی آنان را به عنوان کارشناس منصوب کردهاند، از چپهای افراطی بودهاند…
نئومحافظهکارها یا همان ایدئولوگهای تئوری مداخلهی نظامی – که آن را به بهانهی دفاع از حقوق بشر، مشروع جلوه میدهند – از اسلاف کمونیستهای قدیماند که با گذشت سالیان، به ضد توتالیترهای تند و تیزی تبدیل شدهاند (نخست بر اساس نگرش انقلابی تروتسکی، و سپس بر اساس نگرشی دموکراتیک). در فرانسه نیز افراد مشابهی در هر سهی این مراحل حضور داشتهاند: ابتدا نقش مبلغان کمونیسم را در سال ۱۹۶۸ ایفا کردند – با گرایش چپ افراطی -، سپس به ضد کمونیستهای افراطی تبدیل شدند و بعدها به ضد توتالیترهای افراطی، و در نهایت، در سالهای اخیر به شکل حامیان "حق مداخلهی نظامی" و "جنگ دموکراسیخواهانه" در دیگر نقاط جهان ظاهر شدهاند. شکلهای مدرن نئولیبرالیسم دارای برخی خصوصیتهای کمونیسم است، شاید دقیقا به این دلیل که این نئولیبرالها علیه همان کمونیسم جنگیده بودند…
چه چیزی در آنها مشترک است؟
میتوان گفت که تا حدودی در فرآیند تفکر وحدتگرایشان، میلشان به کاهش دادن پیچیدگیهای جامعهی جهانی و تک بعدی کردن آن و این که میخواهند آن را تحت کنترل یک نیروی واحد دربیاورند، با یکدیگر وجه اشتراک دارند.
بیایید با یادی از کتاب “Adventures of the absolute” شما، گفتوگو را به پایان ببریم. در این کتاب از سه فرد به عنوان افرادی جهان وطن یاد کردهاید: اسکار وایلد، ریلکه و مارینا تسوه تایوا. یک جور سهگانهی بیوگرافی مانند، که ادای احترامی به استفان تسوایگ، بیوگرافینویس بزرگ اروپایی محسوب میشود.
تسوایگ آدمی اغواگر و خطرناک بود. اغواگر، از آن جهت که با خوانندگانش از دیدی جهانی سخن میگفت، و از آن جهت که یک جور پیوستگی بین نویسنده، اثر و تقدیر اخلاقی ایجاد کرده بود، و از آن رو که یک اروپایی به تمام معنا بود.
خطرناک، به خاطر خواستههای رومانتیکش؛ مثلا این که زندگی باید فدای هنر شود، که آرمانی است که به ناچار پایانی تراژیک را انتظار میکشد.
منبع: بارسلونا متروپولیس
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
سپیده جدیری؛ شاعر، مترجم، روزنامهنگار و بنیانگذار جایزهی شعر زنان ایران (خورشید) است. نخستین کتابش، مجموعه شعر «خوابِ دختر دوزیست» است. دومین مجموعه از اشعار جدیری با عنوان «صورتی مایل به خون من» به چاپ رسید و «دختر خوبی که شاعر است» مجموعه شعر دیگر اوست. تازهترین کتاب منتشر شدهاش در ایران مجموعه شعر«وغیره . . .» است.
از سپیده جدیری همچنین مجموعهی «منطقی» که داستانهای کوتاه او را در بر میگیرد به چاپ رسیده است. او دو ترجمه از اشعار ادگار آلن پو و خورخه لوئیس بورخس را نیز زیرچاپ بردهاست.